اردیبهشت ماه سال 92 بود که قصد داشتم کتابی به مادر هدیه بدهم و دنبال اثری بودم که هم برایش تازگی داشته باشد و آن را نخوانده باشد و هم طبیعتا با توجه به سبک کتابهایی که می پسندد دارای متن روان و ساده ای باشد ، با معرفی یکی از دوستان عزیز کتاب عطر سنبل عطر کاج را خریدم ،کتاب را خواند. هرچند این کتاب برای مادرِ آن دوست عزیز جواب داده بود واز کتاب لذت برده بود اما در مورد من بعد از خواندن کتاب از چهره مادر مشخص بود که چندان هم از خواندنش لذت نبرده است اما به هر حال برای دلخوشی من هم که شده ازکتاب حسابی تعریف و از من تشکر کرد .
گذشت و گذشت تا وقتی رمان فلسفی جشن بی معنایی را خواندم تصمیم گرفتم کتاب بعدی یک داستان با متنی ساده و روان باشد.در کتابخانه فسقلی ام به عطر سنبل عطر کاج رسیدم و آن را به دست گرفتم و خواندم وپشیمان هم نشدم.
این کتاب به نام "خنده دار در فارسی" "Funny in Farsi : Memoires of Growing Up Iranian in America" در سال 2003 به زبان انگلیسی در امریکا منتشرشد و در زمستان 1384 توسط محمد سلیمانی نیا به فارسی ترجمه شده است و نام عطر سُنبل ،عطر کاج را مترجم به خوبی برای آن برگزید که سُنبل نمادی از سفره هفت سین نوروز و عطر کاج نمادی از جشن کریسمس است که به خوبی در کتاب این تقابل فرهنگ ها ملموس است .
این کتاب، از پرفروشترین کتابهای آمریکا در چند سال اخیر بوده و یکی از ۳ نامزد نهایی جایزه ی "تِربر"در سال ۲۰۰۵ شده است که در تاریخ این جایزه جزایری دوما به عنوان نخستین نویسنده آسیایی است که اثرش جزء نامزد های نهایی این جایزه قرار گرفته است و همچنین نام این اثر در بین نامزد های جایزه ی" پِن" در بخش آثار خلاقه غیرتخیلی نیز قرارگرفته است.
نسخه ترجمه قانونی این کتاب (یعنی همان نسخه ترجمه محمد سلیمانی نیا )با اجازه صاحب اثر منتشرشده است ،هرچند بعداز اینکه چندین و چند ترجمه در ایران از این کتاب در آمد طبق منابعی خواندم که نویسنده نظرش عوض شده و از ایرانیان خواسته تنها نسخه انگلیسی کتاب را بخوانند که در این یک قلم شخصا شرمنده اش هستم چرا که حداقل آن نسخه انگلیسی حداقل به درد شخصی با اطلاعات زبان انگلیسی من چندان کارایی نخواهد داشت.نقطه مشترک کتابهایی که با اقبال مواجه می شوند ترجمه های متعدد است که این کتاب هم از این قاعده مستثنی نیست. صرف نظر از اینکه هرکدام از ترجمه ها به نسبت فروش خوبی داشته اند اگرفقط نگاهی به فروش همین نسخه ی اولین ترجمه بیندازیم خواهیم دید که این کتاب در ایران هم مثل آمریکا جزء کتاب های پرفروش است چرا که در کمتراز چهار سال از اولین انتشارش در نشر قصه به چاپ هجدهم رسیده است.(آنهم با تیراژهایی حداقل 5000 جلد ازبیشتراز تیراژهای امروز )
کتاب یک زندگی نامه ی خودنوشت و یا به عبارتی یک یادنگاشت از فیروزه جزایری دوما ، نویسنده ایرانی مهاجرت کرده به امریکا است.او عضوی از یک خانواده پنج نفره اهل آبادان است .در کودکی فیروزه وقتی او هفت سال دارد پدرخانواده که مهندس شرکت نفت است برای یک دوره آموزشی دوساله عازم آمریکا می شود و تصمیم می گیرد که خانواده را با خود در این سفر همراه کند.فیروزه به همراه خانواده درشهر ویتی یِر آمریکا ساکن می شود و طی ماجرا هایی پس از پایان دوره دو ساله در امریکا و پس از آن دو سال زندگی در ایران مجددا به امریکا بازگشته و این بار به طور دائم ساکن این کشور می شوند.
محل اکثر اتفاقات و در واقع خاطرات نقل شده در این اثرغالباً در امریکا بوده و در واقع نویسنده از مواجهه خود وخانواده اش با کشور و فرهنگ جدید سخن می گوید ودر این بین به مقایسه دو فرهنگ در موقعیت های مشابه می پردازد و به این گونه خواننده تاحدودی با فرهنگ ها و مناسبات این دو کشور آشنا می شود.هرچند برخی رسم ورسوم ایرانی ها از جمله ازدواج وچند مورد دیگررا که بیان کرده حداقل 30سالی می شود که منسوخ شده است اما در مجموع خاطراتش را آن چنان شیرین و ملموس و با زبان طنز برای خواننده تعریف کرده است که در بخش هایی از متن خواننده را وادار به خندیدن با صدای بلند می کند ،
در یادداشت نویسنده کتاب بر ترجمه فارسی آن در ابتدای کتاب می خوانیم:
"وقتی خردسال بودم ،پدرم آن قدر از ماجراهای دوران کودکی اش در اهواز و شوشتر برایم تعریف می کرد که حس می کردم آن دوران را همراه او گذرانده ام . زمانی که خودم صاحب فرزندانی شدم ،خواستم آن ها ماجراهای من را بدانند .به همین دلیل بود که این کتاب را نوشتم .
بسیار خوشحالم که اکنون نسخه ی فارسی از آن در دسترس هموطنانم قرار دارد .امیدوارم احترام و عشق عمیقی که به خانواده و فرهنگم دارم در این صفحات جلوه یابد . اگر چه بیشتر عمرم را خارج از ایران گذرانده ام ،ایران هنوز در رگ های من جریان دارد.
+ مشخصات کتاب من: عطر سنبل ،عطر کاج ،ترجمه محمد سلیمانی نیا، چاپ هجدهم زمستان 1388 نشر قصه به قیمت 7000تومان و در 5500 نسخه
++ در ادامه مطلب به بخشی ازتفاوت این کتاب با آثار دیگر نویسندگان زن مهاجر اشاره کرده ام و همچنین بخش هایی از متن کتاب را آورده ام.
................................................
درود بر مهرداد عزیز
ایرانی ها انگاری هر کجای دنیا باشن باز هم ایرانی هستن قسمت های انتخابی زیبا بود. من هنوز مقاله را نخواندم. آن را هم سر فرصت خواهم خواند و سر از آن ساختارشکنی درخواهم آورد
درود بر شما
بله .موافقم ایرانی ها هر جای دنیا باشن اکثر اوقات ایرانی هستن .همونطور که ترک و کرد و لر و مازنی و گیلک هم که هرجای ایران باشن همون ارق و فرهنگ شهرشون رو دارن.
اما درباره این موضوع که شما بهش اشاره کردی چیزی که در این کتاب برام جالب بود برخی از عادت های نادرست آدمها بود که غالبا فکر میکنیم فقط از ایرانی ها سر میزنه اما از امریکایی ها هم فراوون سر میزد و نویسنده اونارو در کتاب آورده بود که حداقل کمی باعث نوعی دلگرمی بود.در آن مقاله هم به برخی این مسائل اشاره میشه.
متشکر
کتاب خوشخوان و جالبیه . مهاجرت و اختلاف و تشابه فرهنگ ها رو خوب نوشته
بله مخصوصا برای شما که شرایط مشابه دارید خوبه . راستی یادنگاشت از مواجهه مهاجران ایرانی با استرالیا ومردمش نخوندم . بهتره شما هم روزی دست بکار بشید. فقط همینطور طنز و شیرین بنویسید چون ما به اندازه کافی ضعف ها و سیاهی های اطرافمون رو میشناسیم .
تا الان که موفق نشدم هیچ کدوم از کتابایی که اینجا ازش خوندم تو کتابفروشی های شهرم پیدا نکردم
این کتاب که دیگه خیلی چاپ شده و اسم در کرده این دیگه چرا نیست ؟
اگر به این موضوع علاقه مندید و از این کتاب خوشتون اومده به کتابخونه شهر سری بزنید . حتما اونجا دارنش.
اتفاقا منم این رو از دوستام هدیه گرفتم و خوندم و خیلی هم لذت بردم. کاملا می شه دلایل موفقیتش رو درک کرد. "خندیدن بدون لهجه" رو هم ازش خوندم که خیلی معمولی تر از این بود. به هر حال اغلب، کارهای اول نویسنده ها موفقیت زیادی به دست می آورند و حفظ روند موفقیت خیلی سخت تر است.
بخش هایی از مقاله ای رو هم که معرفی کرده بودی، خوندم. جالب بود.
من از اون دوست متشکرم . چون اگه به خودم بود من هیچوقت سراغ این کتاب نمیرفتم و از دستش می دادم.همونطور که شاید هیچوقت سراغ کتاب جنایی نرم اما با هدیه مترجم مهربان میتونم این ژانر روهم امتحان کنم. از مترجم مهربان هم متشکرم.
راستی اینکه موراکامی انتخاب نشد من در آن پافشاری ام در آن داستان زیر بار نرفتم در موراکامی خوانی سر بلند بیرون آمدم. حداقل من و شما میتوانیم بابت انتخاب نشدنش به هم تبریک بگوییم و شاهد پز دادن آن روشنفکر نما ها نباشیم .حالا یک سال مهلت داریم بخوانیم ببینیم چه می گوید این چشم بادامی .
اما کاش به میلان کوندرا میدادن این نوبلو . اما بازم اشکال نداره هرچی باشه ایشی از دو تای قبلی که خیلی بهتره .
هرگز رهایم نکن ایشی گورو را دوست داشتم . 4 سال پیش این 2 کامنت من در وبلاگ میله هم مدرک بر این که دوستان را توصیه به ایشی گورو کردم و گوش ندادند و آخر نوبل را گرفت
این هم لینکش:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1392/04/21/post-405/
...
از آنجا که کامنت جناب محسن خان عزیز که دیروز گذاشته بودندبه دلیل مشکلات بلاگ اسکای حذف شده است . پاسختان را اینجا مینویسم.
کامنت اگه اشتباه نکنم این بود:
این کتاب همان بوی سنبل بوی یاس است و یا من این نام را در خواب دیدم.
:
خدمتتان عرض کنم راستش من این عنوان رو درباره این کتاب نشنیدم . اگه جسارت نباشه فکر میکنم گزینه دوم درست باشه.
...
به دلایلی که در کامنت قبل عنوان کردم پاسخ شمارا هم در اینجا مینویسم.
کامنتی داده بودید در رابطه با داستان کوتاهی که نوشتید به نام کارگردان.
:
دیشب داستانتان را خواندم . چشم در اسرع وقت یک بار دیگر میخوانم و نظرم را می گویم.
البته نظری در سطح صلاحیت خواننده ای معمولی و کم تجربه مثل من.
موفق باشید
نه کتابفروشی حسابی داریم نه کتابخونه
از اینا بگذریم فرانی و زویی میخونم واین روزها سعی میکنم رابطه ام با سالینجر رو خوب کنم و بعد اتمام این کتاب چند کتاب رو بازخونی میکنم حداقل جبران اون کتابایی که پیدا نمی کنم بشه :))
عجب
هرچند در این کتابفروشی های درب و داغون کتابهای معرکه ای که سالها توی قفسه خاک خورده و منتظره پیدا میشه .
اگر دیگه پیدا نشد چاره ای جز پناه آوردن به خرید اینترنتی نیست.
البته این بازخونی که شما قراره بهش رو بیاری برا من گاهی لذت بخش تر از کتاب جدید بوده . گاهی آدم باورش نمیشه این کتاب رو خونده و متوجه مثلا یه بخش مهمش نشده.
درباره سلینجر هم میام وبلاگ شما حرف میزنم . بهرحال هر رفتی یه اومدی داره دیگه.
در منزل ما فکر کنم همه این کتاب را خوانده اند به جز من که که احتمالا خودم آن را خریده ام. شاید علتش محبوبیت زیاد و سریع آن بوده که در من باعث واکنش دفاعی می شود.
بد نیست حالا که سروصدایش در بین کتابهای محبوب امروز کمتر شنیده میشود بخوانید . جالب است .
این حس دافعه به کتاب ها و موسیقی ها و خواننده هابارها برامن پیش اومده وجلوم رو گرفته.
مثلا کتابهایی از قبیل جو جو مویز و هم نسل هایش و یا خیل کتابهای روانشناسان و دلسوزان موفقیت و پولدارشدن ما . احساس میکنم امروز مردم ما در حوزه کتاب و موسیقی و سینما و هنر امروز بیش از هروقت دیگری در جًو هستند. و از آثار بسیار معمولی و گاه ضعیف غول می سازند .و چقدرنسل امروز از این واژه استاد بد استفاده می کند.
البته من که دیگه شورش رو در آوردم همچین حسی به موراکامی هم دارم و هیچ کتابی از او نخواندم. هرچند میدانم این نویسنده با آنها قابل مقایسه نیست و به لطف هیئت داوران نوبل حداقل یک سالی وقت دارم با این حس بجنگم و از او بخوانم.
تعریف این کتاب وشنیده بودم
الان نوشتمش توی لیست کتاب هام
چه جور کتابیه؟؟
فکر میکنم در مطلب به اندازه کافی درباره چگونکی کتاب پرچانگی کرده باشم .
اما اگر در یک کوتاه دوست دارید بشنوید از باقی یادنگاشتهای زنان مهاجر که دیدم بهتره .متن روان و شیرینی داره
خواندنش خالی از لطف نیست.
مقاله ی شما هم بسیار خواندنی بود و برش های زیبایی از کتاب انتخاب کرده بودید.
سلام
حق با شماست، الان که یادش میفتم میبینم نه تنها خوندنش خالی از لطف نبوده بلکه با لطف هم همراه بود و لحظات شادی در مواجهه دو فرهنگ برای خواننده ایجاد میکرد.
نظر لطف شماست، بهر حال خوشحالم که این نوشته ها برای شما خواندنی بوده.
امیدوارم باز هم به دیدن ما در کتابنامه بیایید
سلام به دوست گرامیمان!
از کجا راه افتادم و سر از کجا در آوردم؟!
یادش بخیر چند سال پیش، کتاب را خواندم. قسمتهای جذابش را هم سر کلاس و زنگ کتابخوانی برای بچهها می خواندم، اغراق نباشد حتماً همانها این کتاب را کمیاب کردند!
بعد از آن به صلاحدید بالادستی ها تا میشد از ساعات کتابخوانی حذف کردیم و مشغول تستزنی شدیم. الان هم با رخنه کردن فضای مجازی در تار و پود ذهن بچهها، فقط آخر هفتهها با دست بسته کتاب معرفی میکنم و پیامی توی گروهها میفرستم که بچهها یادتان باشد اگر این کلاس و آن کلاس مجالی داد، چند صفحهای هم کتاب خوب بخوانید.
سلام و درود خدمت دوست خوبم
نمیدونم از کجا راه افتادید، اما خب به جای خوبی، حداقل برای من، رسیدید با دیدن این کامنت برای این پست قدیمی خیلی خوشحال شدم و اتفاقا باعث شد بعد مدت ها مجددا بخشهایی از این یادداشت رو بخونم و تجدید خاطره خوبی هم برام بود.
زنگ کتابخوانی چه ایده جالبی، چه خوشبخت بودند شاگردان شما که چنین معلمی داشتند، حالا که فکر می کنم در طول کل دوره تحصیلم هیچ مدرسه یا معلمی به خودش زحمت نداده بود تا ما بچه ها رو با لذت شیرین کتاب غیردرسی خواندن آشنا کنه .
پس باید خانم جزایری دوما و ناشر این کتاب هم درصدی از فروش کتابشون رو به من و شما اختصاص بدن، وگرنه انصاف نیست والا
این شرایط کرونایی با وجود درد ها و داغ هایی که بر جا گذاشته و می گذارد، می دانم برای خیلی از افراد مزایایی هم داشته و زمان آزادی را برای رسیدن به کارهای شخصی خیلی ها هدیه داده است. اما کاش نبود، کاش همان جمع صمیمی بچه ها بود، همان دورهمی ها، همان همهمه ها و همان کتابخوانی ها و باشگاه های کتاب.
درود بر شما که هنوز دغدغه کتابخوانی بچه ها را دارید