در نبش خیابان وژیرار، هنگامی که از کنار ساختمانهای مدرسه میگذشتند، آقای تیبو که در طی راه با پسرش سخنی نگفته بود ناگهان ایستاد: _ آنتوان، این دفعه دیگر نه، این دفعه از حد گذراندهاند!. پسر جوان جواب نداد. یکشنبه بود و ساعت نه شب...
این آغاز ساده، شروع رمان بزرگ خانواده تیبو است که نویسندهی فرانسوی آن، روژه مارتن دوگار در سال 1920 زمانی که طرح اولیهی آن را به طور کامل مینوشت در نظر داشت اثرش چیزی مشابه "روگن ماکارِ" امیل زولا یا "بودنبروکها"ی توماس مان، رمانی به شکل شرح سرگذشت یک خانواده باشد، یا مثلا اگر بخواهیم از کتابهای دیگری در آن سبک که در دهههای اخیر منتشر شده مثالی بزنیم میتوانیم مثلاً به رمان جودتبیک و پسران نوشتهی اورهان پاموک نیز اشاره کنیم. اما اثر دوگار اینگونه نشد و مطابق طرح اولیه پیش نرفت، چرا که وقتی نوشتن کتاب یا مجموعه کتابی بیست سال طول میکشد، با تحول دنیا، نویسنده نیز متحول خواهد شد و دوگار هم در میانهی راه نظرش نسبت به طرح اولیهی رمان تغییر کرد، وقتی از این بیست سال حرف میزنیم منظورمان همان سالهایی است که شرکت کردن دوگار درجنگ جهانی اول و همینطور بحرانهای اقتصادی جهان و تهدید جنگ دوم را به همراه داشت و این شرایط باعث شد در این رمان، تاریخ و بحثهای سیاسی از یک جایی به بعد اهمیت بیشتری پیدا کنند.
داستان کتاب خانواده تیبو با آقای اسکار تیبو آغاز میگردد، مردی که دارای نشان افتخار فرانسه و موسس بنیاد حفظ و حراست اخلاق جامعه و البته پدر سختگیر خانوادهای نسبتا ثروتمند و با اصل و نسب است که به مذهب کاتولیکِ خود بسیار میبالد. غیر از خانواده تیبو در داستان خانواده دیگری به نام خانواده فونتانن نیز حضور دارد که خوانندهی کتاب خیلی زود و در همان فصل اول با اعضای آن آشنا میگردد. سرپرست این خانواده خانم فونتانن است که در نقطهی مقابل آقای تیبو، پیرو مذهب پروتستان میباشد، این خانواده نقش مهمی در داستان دارد اما این دو پسر آقای تیبو به نامهای آنتوان و ژاک هستند که به عنوان شخصیتهای اصلی داستان در 159 فصل از 175 فصل این کتاب 2348 صفحهای به طور مستقیم وارد صحنه میشوند.
این دو برادر شخصیتهای نسبتا متضادی با یکدیگر دارند، به طوری که ژاک را میتوان نمونهی یک فرد عاصی دانست که از همان دوران نوجوانی خود را زندانی خانهی پدر دانسته و همواره معترض بوده و در حال گریختن از همهچیز و همهکس میباشد. اما آنتوان را میتوان یک انسان متعادل، فعال و متکی به خود دانست، انسانی که از لحاظ سیاسی و نیز عقیدتی "تقریبا" همرنگ جامعه است و با وجود اینکه او هم مثل ژاک به مذهب مورد علاقهی پدرشان علاقهای نشان نمیدهد (و به نظر میرسد از بسیاری جهات با ژاک همنظر باشد) اما دیدگاه او در مجموع تفاوتهای بسیاری با ژاک دارد، البته این تاکیدی که بر تقریبا همرنگ جامعه بودن آوردم به این دلیل بود که این همرنگی با جامعه به این معنی نیست که پیروی کورکورانه باشد،"...چگونگی امور آن اندازه فکر مرا به خود مشغول میدارد که از تفکر بیهوده درباره چرایی آنها صرف نظر کنم. این تفاوت دیدگاه دو برادر را میتوان در واکنش آنها به زمزمههای آغاز جنگ مشاهده کرد، روزهایی که مردم را شور شرکت در جنگ و دفاع از میهن فرا گرفته بود و آن روزها ژاکِ همیشه مخالف، این بار در مخالفت با جنگ، در تلاش برای مبارزه با آن است و از طرفی آنتوان که پزشکی جوان و فردی غیرسیاسی به حساب میآید چنین نظری دارد: "من به حرفهای اشتغال دارم و این تنها چیزی است که به آن علاقهمندم، در مورد سایر مسائل نظری ندارم. دنیا را هر طور که دلخواه شماست در پیرامون مطبِ من سازمان دهید." هرچند در ادامه همین آنتوان، شاید به خاطر همان خلق و خویی که بیان شد به عنوان پزشک راهی جبههها میشود. به قول یکی از دوستان مزیت آنتوان نسبت به شخصیت اصلی بسیاری از کتابهای مشابه، سفید یا سیاه مطلق نبودن شخصیت اوست و مثل بسیاری از ما شخصیتی خاکستری دارد. با همهی این تفاوتها آنتوان که بردار بزرگتر این خانواده است همواره از ژاک و تصمیمهایش برای رهایی از تصمیمات سخت پدر حمایت می کند.
از تفاوتهای این دو برادر بگذریم و برگردیم به کتاب، همانطور که اشاره شد کتاب هشت جلد است که در نسخه فارسی همه جلدها در 4 مجلد جمع آوری و به چاپ رسیده است. از لحاظ حجمی 6 جلد اول کتاب نیمی از حجم کل و دو جلد پایانی نیمهی دیگر آن را تشکیل میدهد، این ترکیب در تنها نسخهی فارسی این کتاب به ترجمه ابوالحسن نجفی این گونه است که شش جلد ابتدایی در جلد اول و دوم و دو جلد پایانی کتاب در جلد سوم و چهارم کتاب جمع آوری شده است. روند ماجراهای کتاب تا پایان جلد ششم که "مرگ پدر" نام دارد درباره ژاک و آنتوان و ماجراهایی است که بر آنها گذشته و در جلدهای هفتم و هشتم،(در نسخه فارسی سوم و چهارم) داستان به سمت فضای سیاسی و وقایع آن روزگار که به جنگ جهانی اول میانجامد کشیده میشود و در نهایت با وقوع و پایان جنگ به اتمام میرسد. البته شاید خواندن چنین بخشهایی که سرشار از گفتگوهای سیاسی است برای هر خوانندهای جالب توجه نباشد اما با توجه به اینکه کلیه مواردی که در بحثهای سیاسی ارائه شده در کتاب و نامهای شخصیتها و وقایعی که در کتاب درج شده همگی واقعی بوده و با تاریخ منطبق میباشد، خواندن آن میتواند برای هر شخصی که در کنار خواندن یک رمان خوب، علاقهمند است که دربارهی چگونگی شکل گیری جنگ جهانی اول بداند پنجرهی خوبی باشد. به ژانر این اثر تقریباً رئال اشاره نکردم، چرا که درواقع فکر میکنم خانواده تیبو را نمیتوان مثلا تنها یک رمان عاشقانه، جنگ، پلیسی، اجتماعی و از این قبیل دانست. خانواده تیبو در واقع رمانی است که کل زندگی را به نمایش میگذارد و در آن، اغلب این موارد یاد شده وجود دارد، از دین و مذهب و تربیت و اخلاق گرفته تا عشق، جنگ، انقلاب و فلسفهی زندگی.
شخصیتهای مهم دیگری در کتاب حضور دارند که شاید اگر طرح اولیهی دوگار برای نوشتن این کتاب به جای خود باقی میماند و او داستان را به سمت جنگ و وقایع سیاسیِ پیش از آن سوق نمیداد، خوانندههای این کتاب بیش از این با شخصیتهایی مثل دانیل، ژنی، ژیز و حتی ژان پل آشنا میشدند. در یادداشتی درباره این کتاب خوانده بودم که خواندن این کتاب مختص افراد سی ساله به بالا است، من هم فکر میکنم بله میشود گفت در واقع آن تغییر نگرش به زندگی که در آنتوان میبینیم در چنین سنی قابل لمس است.
+همیشه فکر میکردم که یادداشت مربوط به این کتاب یک یادداشت طولانی خواهد بود، اما خب در این صورت فکر میکنم مجبور بودم به داستان آن اشاره کنم که چنین قصدی نداشتم. اگر علاقهمند بودید یادداشتهای دیگری دربارهی این کتاب بخوانید، میتوانید از اینجا به یادداشت وبلاگ "مداد سیاه" و همینطور از اینجا به یادداشت وبلاگ "مشق مدارا" درباره این کتاب مراجعه کنید. همچنین اگر علاقهمند به مطالعه کتاب نبودید و یا خطر افشای داستان برایتان اهمیتی نداشت، میتوانید از اینجا یادداشتی را که در سایت رادیو فرهنگ منتشر شده و در آن به خلاصهای از داستان هرجلد اشاره نموده مراجعه فرمائید.
++ در ادامه مطلب بخشهایی که از متن کتاب که برایم جالب توجه بودهاند را آوردهام.
+++ مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه ابوالحسن نجفی، نشر نیلوفر، چاپ هفتم تابستان 1398، در چهار جلد ،2348 صفحه
................
انقلاب را نباید با شورش اشتباه کرد. انقلاب را نباید با موقعیت انقلابی اشتباه کرد.. هر موقعیت انقلابی لزوماً به انقلاب منجر نمی شود، حتی اگر به شورش منجر شود. ص ۱۱۲۸
انقلابی که با بیدادگری، با دروغ، با قسوت صورت بگیرد برای انسانها پیروزی دروغین است. چنین انقلابی نطفه فساد را در خودش دارد. آنچه با چنین وسایلی به دست میآورد پایدار نمیماند. و خود این انقلاب هم دیر یا زود محکوم به فناست... خشونت سلاح ستمگر است! هرگز آزادی حقیقی برای ملتها نمیآورد. فقط باعث پیروزی ستم تازهای میشود. ص۱۱۵۱
کشیش گفت: و چطور ممکن است جز این باشد؟ باید وضع زندگی بشر را هم در نظر بگیریم، دین یگانه عامل جبران کننده همه چیزهای پستی است که انسان در غرایز خود حس میکند. دین یگانه مایه حیثیت بشر است. و نیز یگانه مایه تسلی رنجها و یگانه منبع خرسندی اوست. آنتوان با لحن طعنه آمیزی گفت: این نکته کاملا درست است . کسانی که برای حقیقت ارزشی بیشتر از آسایش خودشان قایل باشند بسیار نادرند! و دین حد اعلای آسایش فکری است! ولی آقای آبه، چه خوشتان بیاید و چه نیاید، به هر حال کسانی هم هستند که شوق فهمیدن بیشتر از شوق ایمان آوردن به ذهنشان حاکم است. ص ۱۰۳۷
برای اغلب کاتولیکها مفهوم الوهیت چیزی نیست جز تصور کودکانهای از یک خدای مهربان، یک خدای انسانوار که نگاهش را به هرکدام از ما دوخته است و با تفقد محبت آمیزی مراقب کوچکترین زیر و بم شعور ناچیز ماست و هر کس همیشه میتواند با دعا او را مخاطب قرار دهد: " خداوندا، هدایتم کن... خداوندا کمکم کن..." و از این قبیل...
اشتباه نکنید آقای آبه، من ابدا نمیخواهم یا ریشخندهای آسان شما را برنجانم. ولی واقعا نمیتوانم فرض کنم که کوچکترین پیوند روانی، کوچکترین رابطه سوال و جواب میان یکی از ما، این ذره بسیار ناچیز از مجموع موجودات، یا حتی میان کره زمین، این خرده غبار از غبارهای کیهانی، و آن (کل) اعظم ، آن (جوهر) نامتناهی برقرار باشد! چطور میتوانیم حساسیتی انسانوار. محبتی پدرانه، شفقتی دلسوزانه به او نسبت دهیم؟ ص۱۰۵۲
من یقین دارم اغلب جنگها میان ملتها معلول دسیسهها و جاهطلبیهای چند وزیر است که فقط به منظور حفظ قدرت خود و کسب محبوبیت بیشتر از این وسایل تبهکارانه استفاده میکنند. ص ۱۹۳۰
امروز دیگر هیچ دولتی نماینده احساسات ملی کشورش نیست. هیچکس، چه در این طرف و چه در آن طرف، نمیداند که حقیقتاً عامه مردم چه نظری دارند: صدای دولتها نمیگذارد که صدای ملتها شنیده شود. ص ۲۰۳۵
هر موجودی در مبارزه زندگی تنهاست، همانطور که در روز مقرر، هنگام مرگ تنهاست. ص ۱۴۱۵
سلام بر مهرداد
این جمله خیلی در مورد کلمبیاییها صدق میکند. ادامهاش هم حکیمانه است:
هنگام خواندن مطلب وقتی رسیدم به این قسمت لبخند بر لبمان نشست
[...] دیر یا زود محکوم به فناست...
البته بلافاصله یاد دوران اقامتم در کلمبیا افتادم
«خشونت سلاح ستمگر است! هرگز آزادی حقیقی برای ملتها نمیآورد. فقط باعث پیروزی ستم تازهای میشود.»
فکر کنم این قضیه چندین و چند جا آزموده شده است.
این کتاب را یکی از سران توصیه کرده بود. فکر کنم به این جمله هم نظر داشتند ایشان
سلام و عرض ادب
، البته فکر کنم این توصیهی یادشده در کمتر خوانده شدن این کتاب بی تاثیر نبوده
در لحظاتی که نساجی مازندران قهرمان جام حذفی فوتبال ایران شده مشغول نوشتن پاسخ این کامنت هستم و از این بابت خوشحالم که مازندرانی که به اندازه 3 تیم در میان تیم های دیگر بازیکن دارد بالاخره دستش به یک جام هم رسید.
بله همه این مدل کتابها، برای ما یادآور روزهای فراوانی هستند که نسل های مختلف ما آنها را زیستهاند و همواره همگی به همان دیر یا زود امیدوارند. هرچند ادامهی جمله ثابت میکند که به جای امیدوارکنندهای نخواهند رسید. البته چقدر دوست دارم که اینگونه نباشد و امیدی باشد.
بله، ایشان حتما نظر داشتند
خانواده ی تیبو علاوه بر ارزش های ادبی آن حاوی اطلاعات گسترده ای در مورد زمینه ها ی بروز جنگ جهانی اول است که بسیاری از رکوردهای فجایع همه جنگ های پیش از خود را شکست و سر آغاز فجایع جدیدی مثل استفاده از سلاح های شیمیایی و میکروبی شد.
سلام بر مداد سیاه بزرگوار
بله، حق با شماست، از این لحاظ هم کتاب خانواده تیبو کتاب بسیار مهمیست. و به قول شما مخصوصاً همین اشاره اش به سلاح های شیمیایی و میکروبی و آثاری که بر زندگی انسانها میگذارد، آن هم به آن شکل تاثیر گذاری که در کتاب میخوانیم.
مطمئنا باهات موافقم که آن توصیه مانع ایجاد کرده است.

قهرمانی نساجی هم مبارک باشه
پس از این جهت چقدر خوب است که این به ظاهر دوستان، خیلی هم درباره مسائل کتاب، بخصوص رمان های خارجی ورود نمیکنند و کمتر توصیه می کنند.
. امیدوارم مردم هر استانی حداقل یک بار طعم قهرمانی را بچشند، به شرطی که بعد از آن تیمشان رها نشود و باعث آبروریزی ما در آسیا نشود. البته امسال فولاد برای ایران آبروداری کرد. تا ببینیم اینها سال بعد چه می کنند.
تشکر. مبارک فوتبال کشورمان
سلام
این کتاب یکی از بهترین کتابهایی بود که خوانده ام و حسابی در من تاثیر گذاشت و خیلی هم خوشحالم که بعد از سی سالگی خواندمش
فکر می کنم کتاب آنقدر بسیط بود که از همه چیز در خود داشت و چیزی کم نداشت
ترجمه ی کتاب هم خیلی عالی بود و من حسابی لذت بردم
ممنون بابت مطلب خوبت
سلام بر ماهور
خیلی خوشحالم که خوانندهی خوب و پیگیری مثل تو هم این کتاب خوب رو خوند.
بله، برای من هم این کتاب یکی از جامعترین رمانهایی بود که خوندم و ترجمه هم که ترجمهی جناب نجفی خودش برای مترجمین مثال زدنی هست و این ترجمه برای من اینقدر جالب بود که کلی واژه اصیل فارسی به کمکش یاد گرفتم که در عین زیبایی از دایره لغات خیلی از ماها خارج شده و متاسفانه اصلا دیگه به کار نمیره.
من ممنونم بابت اعتمادت