سالها پیش یعنی زمانی که هنوز فضای مجازی به این شکل و شمایل امروزی در نیامده بود و شاید روزهای دورهی طلایی وبلاگها را پشت سر میگذاشتیم، بعد از آشنایی با وبلاگ "میله بدون پرچم" که سالهاست با او همراه هستم، با وبلاگ خوبی آشنا شدم که "مداد سیاه" نام داشت. وبلاگی که نویسندهاش در آن از کتابهایی مینوشت (و خوشبختانه هنوز مینویسد) که از ادبیات داستانی خوانده بود. آن روزها وبلاگهای این چنینی کم نبود اما نکتهای که آن روزها و حتی امروز دربارهی ایشان و کتابهایی که معرفی میکنند برایم جالب توجه بوده و هست انتخابهای ایشان است. چرا که کتابهای معرفی شده در این وبلاگ اغلب شاهکارهایی خارج از موج غالب کتابخوانی کشورمان هستند و من در بیشتر اوقات با هر مراجعه به وبلاگ ایشان با یک کتاب و نویسندهی جدید آشنا شدهام. البته نام روژه مارتن دوگار و کتاب خانواده تیبو نامهای مشهوری هستند اما ماجرای آشنایی اولیه من با این نویسنده و کتابش از شش سال پیش و از همین وبلاگ آغاز شد. به یاد دارم روزی که یادداشت خانواده تیبو را خواندم با وجود اینکه موضوعش توجهم را حسابی به خود جلب کرد اما براستی فکر نمیکردم که روزی حوصلهی خواندن یک داستان دو هزار و پانصد صفحهای را داشته باشم، بعدها با یکی دو سعی ناموفق مثل قرض گرفتن کتاب از کتابخانه و سرآمدن موعد بازگشتش بدون پیش رفتن، به خیالم برای همیشه قید خواندنش را زدم. اما با همهی اینها چطور شد که همین چندی پیش بعد از چند سال به سراغش رفتم و آن را خواندم؟
ماجرا از این قرار است که یکی از دوستان خوبم که از قضا سالها پیش با پیشنهاد او کتاب جنگ و صلح تولستوی را خواندم علاقهی زیادی به خواندن داستانهای بلند دارد، داستانهایی که با حجم زیاد خود، بخشی از زندگی خواننده را به خود اختصاص داده و او را با خود همراه میکنند، من در گذشته خیلی به این مدل کتابها علاقه نداشتم، اما با چند تجربه شیرین حالا فکر میکنم همراهی طولانیمدت با یک رمان و همراه شدن با شخصیتهای آن به واقع حس دلپذیری دارد که تا سالها در خاطر خواننده خواهد ماند. بله، عرض میکردم خدمتتان که بعد از خواندن یادداشت وبلاگ مدادسیاه و با توجه به اینکه خودم حال و حوصلهی خواندن کتابی با این حجم را نداشتم، آن را گزینه خوبی برای معرفی به دوستم دانستم و خوشبختانه آنچه که انتظار داشتم رخ داد و او کتاب را بسیار پسندید، تا جایی که روزی با لطف فراوانش ناغافل نسخهای از کتاب را به منِ "کتابِ حجیم نخوان" هدیه کرد و اینگونه بود که راهم با جناب دوگار آغاز گردید و در کنار هزار ماجرایی که بر زندگیام گذشت، مدتی طولانی را با آنتوان و ژاک، شخصیتهای به یاد ماندنی کتاب خانواده تیبو گذراندم و گویا به واقع با آنها زندگی کردم و به این جهت پس از جناب دوگار، یک بار دیگر از هر دو دوستی که یکی باعث آشناییام با این کتاب و دیگری باعث خواندن آن شد سپاسگزارم.
روژه مارتن دوگار در ماه مارس 1881 در پاریس به دنیا آمد، پس از گذراندن دوران تحصیلش در مدرسه به رشته سندشناسی تاریخی روی آورد، او همواره به داستاننویسی علاقه داشت و پس از چند تلاش ناموفق، دست به انتشار کتاب مهم "ژان باروا" زد و در آن کتاب به دگرگونی فهم بشر از دین، همراه با پیشرفت علوم طبیعی پرداخت که به عقیدهی خوانندگان و منتقدان در نوع خود کتاب جالب توجهی از آب درآمد. او پس از آن به نوشتن نمایشنامه روی آورد اما با وجود موفقیت نمایشنامهی کمدیاش که "وصیتنامه بابا لولو" نام داشت دوباره به سوی رماننویسی بازگشت. دوگار که همواره علاقهی زیادی به تولستوی و رمان جنگ و صلحِ او داشت در کنار تجربهی حضور مستقیم خود در جنگ جهانی اول، حدود بیست سال از زندگی خود را به نوشتن رمان خانواده تیبو اختصاص داد، رمانی که شاید بتوان آن را جنگ و صلحی مدرن نامید.
کتاب خانواده تیبو در8 کتاب منتشر شد که عناوین آنها به این شرح است: دفترچه خاکستری، ندامتگاه، فصل گرم، طبابت، سورلینا، مرگ پدر، تابستان 1914 و سرانجام. دوگار این هشت کتاب را در فاصله زمانی سالهای 1920 تا 1940 منتشر کرد و در سال 1937 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. ابوالحسن نجفی مترجم سرشناس کشورمان که بیشتر او را با کتاب "غلط ننویسیم" میشناسیم این کتاب را به فارسی ترجمه نموده و انتشارات نیلوفر آن را در 4 مجلد منتشر نموده است. نجفی در مقدمه به نکته جالب توجهی دربارهی این کتاب اشاره کرده است که تا حد زیادی تکلیف خواننده را پیش از خواندن کتاب مشخص میکند: درباره این رمان سخن بسیار گفتهاند. عدهای از سخنسنجان آن را از آثار جاوید ادبیات جهانی و حتی بزرگترین رمان قرن بیستم میشمارند و عدهای دیگر خاصه هواخوان رمان نو به آن بی اعتنایی میکنند و شیوه آن را کهنه میپندارند، در سالهای اخیر که پسند روز در رماننویسی به سوی حذف شخصیت و تحقیر ماجرا و بیاعتنایی به وقایع بیرونی پیش رفته و قهرمان اصلی رمان گویی خودِ رماننویس یا، به بیان دقیقتر ذهن رماننویس شده است، این حقیقت از چشم بسیاری از منتقدان پوشیده مانده که از آغاز پیدایش رمان همواره دو شیوه رماننویسی وجود داشته است: یکی شیوه کسانی که میخواهند تصویر جهان را به صورتی که هست نقش کنند و دیگری شیوهی کسانی که میخواهند جهان درونی خود را، جهان شخصی و منحصر به فردی را که در آن به سرمیبرند یا با آن در کشمکشاند، در برابر جهان بیرونی قرار دهند. دو تن از نویسندگان روس پیشرو و استاد این دو شیوهاند: یکی تالستوی و دیگری داستایفسکی. روژه مارتن دوگار پیرو راه تالستوی است. او در خطابهای که هنگام گرفتن جایزه نوبل ادبیات ایراد کرد چنین گفت: رماننویسِ واقعی کسی است که میخواهد همواره در شناخت انسان پیشتر برود و در هر یک از شخصیتهایی که می آفریند زندگی فردی را آشکار کند، یعنی نشان دهد که چگونه هر موجود انسانی نمونهای است که هرگز تکرار نخواهد شد. به گمان من، اگر اثر رماننویس بختِ جاودانگی داشته باشد به یمن کمیت و کیفیت زندگیهای منحصر به فردی است که توانسته است به صحنه بیاورد. ولی این به تنهایی کافی نیست. رماننویس باید زندگی کلی را نیز حس کند، باید اثرش نشاندهندهی جهانبینی خاص او باشد. اینجا تالستوی استاد همهی رماننویسان است. هر یک از آفریدههای او همواره بیش و کم در اندیشه هستی و ماوراءهستی است، و شرح زندگانی هر کدام از این موجودات بیش از آنکه تحقیقی درباره انسان باشد پرسش اضطرابآمیزی است درباره معنای زندگی.
در انتهای کتاب مقالهی نسبتاً کاملی به قلم آلبر کامو درباره مارتن دوگار وجود دارد که به نکات مهمی درباره این نویسنده و اصالت هنرش بیان می کند، به بخشی از آن را توجه کنید: دوگار هیچگاه به این فکر نیفتاده است که "هیجان انگیزی" میتواند یکی از روشهای هنر باشد. او و آثارش با تلاشی صبورانه در گوشهی انزوا از کار درآمدهاند. مارتن دوگار نمونهی بسیار نادر یکی از نویسندگان بزرگ ماست که هیچکس شماره تلفنش را نمیداند. این نویسنده در میان جامعهی ادبی ما وجود دارد و با قوت هم وجود دارد. اما در این جامعه چنان حل شده است که قند در آب. حتی میتوان گفت که شهرت و جایزهی نوبل او را در تاریکی بیشتری فرو برده است. این مرد ساده و اسرارآمیز چیزی از آن مایهی ایزدی در خود دارد که هندوها درباره آن میگویند: هرچه بیشتر از او نام ببرند، او بیشتر میگریزد.
به نظرم نام جناب دوگار و آثارش در بازار کتاب ایران هم همینگونه است که جناب کامو فرمودند، چرا که در میان خوانندگان ایرانی هم دوگار تنها با همین کتاب و کتاب ژان باروا شناخته میشود در صورتی که به غیر از این دو کتاب چندین اثر دیگر هم از این نویسنده به جا مانده است که تا آنجایی که من میدانم هیچکدام به فارسی ترجمه نشده و یا اگر شده باشند هم من هیچ اثری از آنها نیافتم. آثاری نظیر: فرانسه کهن یا پستچی ۱۹۳۳ ، یادداشتهای آندره ژید یا خاطرات آندره ژید ۱۹۵۱، درددل آفریقایی ۱۹۳۱، فرد خاموش ۱۹۳۱، دو نمایش فکاهی وصیت نامه بابالولو ۱۹۱۴، تورم ۱۹۲۸. همچنین دوگار در سال ۱۹۴۱ نوشتن رمان "خاطرات سرهنگ مومو" را شروع کرد، رمانی که در جایی خواندم که امیدوار بود شاهکارش باشد. با این حال مرگ او در ۲۲ آگوست ۱۹۵۸ اثر را ناتمام گذاشت و دوگار به همراه ایدههای ادامهی رمانش، درشهر نیس فرانسه به خاک سپرده شد. او اعتقاد داشت کتاب خانواده تیبو با گذشت زمان از رونق نخواهد افتاد، اعتقادی که گویا تا به امروز درست از آب درآمده است.
+ در یادداشت بعدی سعی خواهم کرد کمی درباره کتاب خانواده تیبو و تجربهی خودم از خواندن آن بنویسم.
سلام
و خوش به حالتان برای داشتن چنین رفقایی که کتاب هدیه میدهند، آنهم چه کتابی!
تبریک به خاطر به اتمام رساندن این کتاب خواندنی
من مدتیست گرم خواندن کتابهای کمحجم هستم اما اعتراف میکنم وسوسه شدهام بروم سراغ بینوایان و بعد پروست. همراهی طولانیمدت با آثار فاخر، تجربهی باارزشیست که علیرغم توبهنامههای قبلی مشتاقم روزهای پیشِ رو را به آنها اختصاص بدهم.
سلام بر شما دوست گرامی
، این همزمان خواندن کتاب توسط من و شما آنهم بدون اینکه هیچکداممان با خبر باشیم برام خیلی جالب بود. من اغلب اطرافیانم هیچ علاقه ای به کتاب خواندن ندارند، اما بله، انشالله قدردان آن دوست عزیز هستم.
بله، این همراهی طولانی مدت با این کتاب به پایان رسید.
ممنونم
بله، این همراهی طولانی مدت با یک اثر حجیم لذت بخش است اماخب در این روزگار شلوغ تمرکز کردن بر روی آنها هم سخت است. برای نمونه من بعد از مدتها تصمیم گرفتم با میله بدون پرچم کتابی را همخوانی کنم و کتاب مورد نظر هم کتابی حجیم هست و با گذشت نزدیک به یک هفته هنوز ۱۰۰ صفحه پیش رفتهام.
من هم دوست دارم روزی به سراغ بینوایان بروم اما پروست را نمی دانم از پساش بر میآیم یا نه.
سلام
چه توصیف معرکهای کرده است آلبر کامو... واقعاً عالی بود... آنقدر خوب که به قول یکی از داستانهای طنز عزیز نسین اگر بدانم که پس از مرگم یک چنین توصیفی از من ارائه میشود همین الان میمیرم
من هم روزی این کتاب را خواهم خواند!
سلام


بله این مقالهی انتهایی به قلم کامو که توسط منوچهر بدیعی ترجمه شده و گویا در چاپهای اخیر به کتاب اضافه شده، مقالهای خواندنی درباره نویسنده است. البته اگر با آثار بیشتری از دوگار آشنا بودیم خواندنیتر هم میشد.
آن نظر عزیز نسین جالب بود، من هم یک زمانی اینطور فکر می کردم، اما بعد از شنیدن نظر دو تن از بزرگان در دو مصاحبهای که از آنها دیدم ( جنابان کیارستمی و یارشاطر) نظرم دربارهی این موضوع ماندن یاد و خاطره ام پس از مرگ تا حد زیادی تعدیل شد.
اما خب با این وجود این تلاشهای ناخودآگاه ما برای جاودان ماندن همچنان ادامه دارد، نمونهاش برای من همین وبلاگ نوشتن
همخوانیاش که قسمتمان نشد، اما همین که روزی آن را خواهی خواند خوشحالم کرد، حیف است که چنین کتابی را میله بدون پرچم نخواند.
سلام
تجربهی آشناییتان با کتاب و ضرورت خواندنش را خیلی خوب نوشتهاید. خیلی لذت بردم از توصیف کشمکشی که برای خواندن و نخواندن این کتاب داشتهاید. نقل قولها هم عالی بودند و کیفورم کردند. ممنون
نگاهی که به صف نخواندهها انداختم و دو کتاب از این نویسنده دیدم. امیدوارم خیلی زود نوبت خواندنشان برسد.
سلام بر شما دوست خوشقلم ما
. البته کتاب خانواده تیبو با اینکه حجم بسیار زیادی دارد خواندنش خیلی طول نمیکشد، این که برای من خواندنش اینهمه طول کشید به دلیل گرفتاریهای شخصی خودم بود، وگرنه کتاب جز جلد سوم که به مسائل جنگ و وقایع سیاسی پیش از آن میپردازد و نیاز به توجه بیشتری دارد مابقی خوشخوان پیش می رود و به هیچ وجه کتاب پیچیدهای نیست. از همان نقل قولهایی که از ابوالحسن نجفی و کامو آورده شده هم به چگونگی این کتاب اشاره شده است.
ممنونم از توجه شما، خوشحالم که یادداشت را دوست داشتید و به کار آمده
بله، کشمکش های من تا خوانده شدن این کتاب فراوان بود. اما خوشحالم که در نهایت کتاب پیروز شد
و در انتها خوشحالم که در میان نخواندههایی که قرار است توسط شما خوانده شود آثاری از این نویسندهی خوب حاضر است. منتظر نظرتان پس از خواندن آن آثار خواهم ماند
سلام
من هم جزو آن دسته از افرادم که خواندن کتابهای حجیم و مدتی با حال و هوای آنها بودن حسابی به دلم مینشیند، و عموما با تمام شدنشان مدتی دلم میگیرد و حسااابی دلم برایشان تنگ میشود.
این کتاب برای من هم بسیار جذاب بود و در ذهنم ماندگار شد.
البته اواسط جلد آخرم و بعد از تمام شدن، مطلب بعدی را خواهم خواند
اما
بسیار خوشحالم که این کتاب را معرفی کردی
و مرا هم با ژاک و انتوان اشنا کردی
واقعا رشته ی تحصیلی نویسنده در برگه برگه ی کتاب قابل لمس هست
ممنون از مطلب کامل و جذابی که نوشتی
خدا ازین دوستان «کتاب حجیم کادو بده» هم نصیب ما کند
یا دوستانی که اگر کتاب بهشان بدهم «حتا غیر حجیم» بخوانندش
سلام بر ماهور
به هرحال همه که دوگار نمیشن.
اما خب به پیدا کردن دوستانی که کتاب هدیه گرفته را بخوانند هنوز میتوان امیدوار بود
بله وقتی مدت زمان زیادی را با کتابی همراه هستیم و این مدت به روزها و گاهی حتی به ماه ها می رسد به معنای واقعی با کتاب و شخصیت هایش دوست میشویم و طبیعتا با جدا شدن از آن دلمان هم برایشان تنگ میشود.
خوشحالم که در حال خواندن کتاب هستی و بیش از آن خوشحالم که تا اینجا دوستش داشتی. من هم از مدادسیاه متشکرم که کتاب را به من معرفی کرد و باز هم از ماهور برای اعتمادش.
درباره رشتهی دوگار اشاره کردی، فکر کنم اگه همهی متخصصین رشتههای مختلف دستی در ادبیات داشته باشند و رمان بنویسند کمک بزرگی به علاقه مندان آماتور رشتههای مختلف برای آشنایی با فضای موردنطر باشه. البته خیلیها دست به چنین کارهایی زدن اما مشکل اینجاست که اغلبشون چرت و پرت نوشتن
به گمانم با این جراحی ناموفق یارانهها دیگه از این دوستها نصیب هیچکس نشه