آنچه از ادبیات روسیه‌ در ذهن دارم چقدر به واقعیت نزدیک است؟

اولین مواجهه من با یک شاهکار از ادبیات روسیه برمی‌گردد به دوران خدمت سربازی، در واقع اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم چند ماه پیش از اعزام به دوره آموزشی خدمت بود که کتاب جنگ و صلح را خواندم و تا آنجا که در خاطر دارم آن کتاب اولین رمان قطور از این خطه بود که اقدام به خواندنش کردم و به معنای واقعی کلمه از خواندن آن لذت بردم. 

اگر در خاطر دوستانی که به من لطف دارند و یادداشت‌های این وبلاگ را دنبال می کنند باشد در یادداشتی که درباره کتاب"چگونه درباره کتاب‌هایی که نخوانده ایم حرف بزنیم" نوشته بودم به موضوع جالبی برگرفته از آن کتاب اشاره کردم که بیان آن در اینجا خالی از لطف نیست. "پی یر بایار" در آن کتاب به این نکته اشاره داشت که کتاب‌هایی که ما سال‌ها پیش خوانده‌ایم با آنچه که آن کتابها در حال حاضر در نظرمان هستند بسیار متفاوتند و اگر پس از چند سال کتابی را مجدداً بخوانیم با اثری بسیار متفاوت از آن چه خوانده‌ایم مواجه خواهیم شد. حتماً شما هم مثل من برداشت اولیه‌تان از بیان این موضوع این است که خب به هر حال بعد از گذشت سال‌ها ما تجربه‌های بسیاری در زندگی کسب کردهایم و سن و سالمان هم بیشتر شده و احتمالاً عاقل‌تر هم شده‌ایم و این طبیعی است که برداشت‌مان از کتابی که سال‌ها پیش خوانده‌ایم با خوانش امروزمان متفاوت باشد. این‌ها همه درست، اما منظور اصلی نویسنده این نیست، شاید برای درک بهتر این موضوع بد نباشد یادی کنیم از نویسنده مورد علاقه‌ام جناب ارنستو ساباتوی عزیز که از زبان شخصیت داستانش در کتاب تونل می‌گفت: " عبارت "روزگار خوش گذشته" به آن معنی نیست که اتفاقات بد درگذشته کمتر رخ می‌دادند، فقط معنی‌اش این است که خوشبختانه مردم به آسانی آن اتفاقات را از یاد برده‌اند." حتماً با خودتان می گوئید این نقل قول چه ارتباطی به این بحث داشت؟ اگر صبوری  کنید و باقی این یادداشت را بخوانید سعی می کنم ارتباطش را مشخص کنم:).  

به هر حال چه خوشمان بیاید و چه نیاید بعد از اینکه خواندن هر کتابی را به پایان رساندیم سِیر فراموشی آن کتاب در ذهنمان آغاز می‌گردد، پس طبیعتاً کتابهای فراوانی که ما در گذشته خوانده‌ایم هم تا حدودی شامل همین ماجرا گردیده و در بیشتر موارد بی آنکه خودمان بدانیم تنها شیرینی آن‌ها در ذهن‌مان باقی مانده و تلخی‌ها یا به عبارتی عدم جذابیت آن‌ها در زمان خواندن، تا حدودی از خاطرمان رفته است. البته این موضوع به همین جا ختم نمی شود و مسئله اینجاست که حتی آن خاطرات شیرین هم با بسیاری وقایع شیرین دیگر که شاید در زمان خواندن آن کتاب برای ما در زندگی شخصی‌مان اتفاق افتاده تلفیق گردیده و ما با گذشت زمان، مرزهای بین آن وقایع و آنچه در کتابها خوانده ایم را گم می کینم و این‌گونه است که چندان هم نمی‌توان به خاطره‌ها‌ی باقی مانده از خوانش کتابها اعتماد کرد. البته بسیاری از افراد از فیلسوف بزرگی مثل مونتنی گرفته تا یک کتابخوان معمولی مثل مهرداد با نوشتن درباره کتابها سعی در مبارزه با این غول فراموشی دارند اما خب بین خودمان بماند که این روش، خیلی هم راه تاثیر گذاری به حساب نمی آید.

حالا از همه این‌ها گذشته ارتباط شخصی این مواردی که ذکر شد با ادبیات روسیه برای من در چیست؟

قضیه از این قرار است که مثلا وقتی شخصی از من درباره تجربه‌ی خواندن یک کتاب از ادبیات روسیه می پرسد من بلا استثنا به یاد تجربه‌ی خواندن کتاب جنگ و صلح تولستوی می افتم و گویی با این یاد، درب صندوقچه‌ای پر از خاطرات شیرین برای من باز می شود که برایم سرشار از لحظاتی ناب است، این در صورتی‌ست که باید اعتراف کنم امروز که با شما در حال سخن گفتن هستم جز خط اصلی داستانِ کتاب جنگ و صلح و شخصیت‌های اصلی آن تقریباً چیز دیگری از آن کتاب 1700 صفحه‌ای در خاطر ندارم. اما چرا باز هم این کتاب برایم اینقدر درخشان است؟! احتمالاً به همان دلایلی که در بخش ابتدایی این یادداشت ذکرشد.

خاطرات یاد شده از کتابهای خوب، آنقدر شیرین هستند که بتوان تا آخر عمر آنها را در گوشه‌ای از ذهن نگه داشت و در این مورد خاص که نام بردم شاید این طور بنظر برسد که بهتر بود اجازه بدهم ادبیات روسیه در ذهنم همچنان با جناب تولستوی درخشان باقی بماند و با اقدام به دوباره خواندن از آن دیار خدشه ای به خاطره شیرین آن در ذهنم وارد نکنم. اما خب من چنین قصدی نداشتم

بعد از آن کتاب جناب تولستوی برای ادامه‌ی راه به سراغ یکی دیگر از پایه‌های مستحکم این ادبیات یعنی جناب فیودور داستایوسکی محبوب رفتم. قدم اول کتاب قمارباز بود که به ایمانم به این ادبیات افزود، اما وقتی کتابهای شبهای روشن و همیشه شوهر را از این نویسنده خواندم رگه هایی از شک در برقراری ارتباطم با ادبیات این خطه ایجاد شد و خب البته خیلی هم آن شک را جدی نگرفتم، اما همین چند روز پیش بعد از به پایان رسیدن خوانش کتاب قطور و بسیار مهمِ "ابــله" به این یقین رسیدم که گویا ادبیات روسیه با آن چه که من در ذهن دارم بسیار متفاوت است. بحثم خوب یا بد بودن کتابی مثل ابله نیست، هرچند صلاحیت تعیین چنین صفاتی را هم ندارم، اما خب درباره‌اش در پست مربوط به آن باهم گپ خواهیم زد. اما مقصودم در این یادداشت شاید مثالی برای نظریه پی‌یر بایار بود، چرا که حالا دیگر به خاطره‌ی خوش خوانش کتاب جنگ و صلح در ذهنم شک کرده‌ام. اما خب یکی دیگر از اهدافم در نوشتن این یادداشت پیدا کردن پاسخی برای سوال درج شده در تیتر این یادداشت بود که حتی پس از خواندن کتاب ابله هم پاسخی برایش نیافتم. اما شاید پس از خوانش مجدد کتاب جنگ و صلح بتوانم به آن سوال پاسخ دهم. حتماً طیِ این طریق جذاب خواهد بود. حتماً بزودی بسراغش خواهم رفت. همین‌جا قول‌اش می‌دهم.

+ در پایان رواست که به این نکته هم اشاره کنم که همه این‌ موارد ذکر شده برداشتی بود از زاویه دید محدود من، وگرنه شما عزیزان هم خوب می دانید که ادبیات روسیه محدود به تولستوی و داستایفسکی نیست.

در یادداشت مربوط به کتابِ بعدی (بعد از یادداشت  مربوط به فیلم) سعی خواهم کرد درباره کتاب "ابـله" نوشته‌ی فیودور داستایفسکی چند کلامی با شما دوستانِ همراه سخن بگویم.

از همراهی شما عزیزان سپاسگزارم

چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟ _ پی یـر بـایـار

اصلاً چه لزومی دارد که درباره کتاب هایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟

اگر قصد نداشته باشیم پز روشنفکری و کتابخوانی بدهیم یا استاد دانشگاه، سخنران و منتقد نباشیم طبیعتاً نباید لزومی در سخن گفتن درباره کتابی که نخوانده ایم وجود داشته باشد (هرچند در آن صورت هم شاید لازم نباشد). احتمالا شما هم مثل من در مواجهه ابتدایی با عنوان این کتاب حس خوبی نداشته اید و با خودتان فکر کردید که این عنوان بسیار شبیه به کتابهای اصطلاحاً زردی است که اکثر اوقات در بساط دست فروش ها دیده می شود، کتابهایی که غالباً عناوینی مثل "چگونه موفق باشیم" را با خود به یدک می کشند و توسط ناشران نامعتبر به چاپ می رسند. اما این کتاب که نشر خوب ترجمان آن را به چاپ رسانده کتابی است که پی یر بایار آن را بر اساس یک نظریه نوشته است، نظریه ای که به کتاب و کتابخوانی از زاویه ای نو می نگرد و به قول مترجم، بن مایه ی آکادمیک قدرتمندی در نظریه ی نقد ادبی و روان تحلیلگری دارد اما در قالبی عامه پسند روایت شده تا مطالعه آن برای عموم علاقه مندان جذاب باشد.

بگذارید اینگونه آغاز کنیم، در حالت عادی من و شمای خواننده در صورتی می توانیم به خوبی درباره کتابی حرف بزنیم که آن را خوب خوانده باشیم، اما پی یر بایار در همان فصل اول کتاب این سخن را رد می کند و در طول چهار بخش ابتدایی کتاب با عنوان های 1- کتابهایی که نمی شناسید 2- کتابهایی که تورق کرده اید 3- کتابهایی که درباره شان شنیده اید  و 4-کتابهایی که فراموش کرده اید. سعی می کند اثبات کند که نه تنها ما می توانیم درباره کتابهایی که تورق کرده ایم یا درباره آنها یادداشت های کوتاهی خوانده ایم، بلکه می توانیم درباره کتابهایی که نمی شناسیم هم حرف بزنیم. همچنین او معتقد است همه این موارد در کنار یکدیگر بر روی ما تاثیر گذاشته و نگاهمان را به دنیای پیرامونمان تغییر می دهد،  نه فقط کتابهایی که گمان می کنیم آنها را از بر هستیم:

"پس می توان گفت هر کتابی به محض راه یافتن به حوزه ادراکی ما، دیگر کتابی ناشناخته نیست و اینکه چیزی درباره آن ندانیم مانعی برای تصور یا بحث درباره اش نیست. از نظر فردی فرهیخته و یا کنجکاو، حتی یک نگاه سرسری به عنوان یا جلد کتاب نیز مجموعه ای از تصاویر و برداشت ها را به ذهن فرا می خواندکه به کمک همه کتابهای مطرح در مجموعه فرهنگ، به اندیشه ای آغازین درباره کتاب می انجامند"

کتاب از دوازده فصل نسبتاً کوتاه به همراه بخشی تحت عنوان حسن ختام تشکیل شده است. نویسنده سخنش را در هر فصل را با یک مثال از دنیای ادبیات داستانی جهان، پیش می برد و اینگونه در کنار ارائه نظریه اش خواننده را با بخش های جالبی از آثار ادبی مهم جهان آشنا می کند. با این اوصاف کتابدوستانی که قصد خواندن این کتاب را دارند اصطلاحاً باید پیه لو رفتن داستان بسیاری ازکتابهای مهم جهان را به تن خود بمالند، هرچند به گمانم ارزشش را دارد. آثار نویسندگانی همچون روبرت موزیل، پل والری، اومبرتو اکو، میشل دو مونتنی، گراهام گرین، پی یر سینیاک، دیوید لاج، انوره دو بالزاک، سوزکی و چند نویسنده دیگر.

.....

پی یر بایار متولد 1954 در شهر پاریس،  روان تحلیل گر و استاد ادبیات فرانسه در دانشگاه پاریس VIII است، دانشگاهی که یکی از میراث داران دانشگاه سوربن سابق می باشد. او کتابها و مقاله های زیادی را در تجدید نظر آثار ادبی به رشته تحریر درآورده است، آثاری مثل "شرلوک هولمز اشتباه بود"، "موپاسان، درست قبل از فروید"، "او دوبار رومن گاری بود"،  و یا کتابها و مقالات فراوان دیگری که در آنها گاه به انگیزه های شخصیت های آثار نویسندگانی همچون آگاتاکریستی و ویلیام شکسپیر نیز پرداخته است. با این همه معروف ترین اثر او همین کتاب پیش رو بوده در سال 2007 چاپ شده و مدتی هم در لیست پر فروش ترین کتابهای فرانسه جای گرفته است. او همچنین در سال 2012 کتابی با عنوان " چگونه درباره مکان هایی که نبوده ایم صحبت کنیم" نوشته است که البته به اندازه این کتاب از آن استقبال نشده و به مانندحدوداً 30 اثر دیگر بایار به زبان فارسی هم ترجمه نشده است. بایار به طنز جاری در میان نوشتارش شهرت دارد، طنزی که در متن این کتاب و حتی در عنوان آن نیز قابل رویت می باشد، چرا که او یکی از بهترین کتابخوان ها به حساب می آید اما در نگاه اول نام و موضوع کتابش گویا درباره کتاب نخوانی است. بعد از خواندن کتاب است که متوجه می شویم اینطور نیست. مترجم هم در ابتدا به این نکته اشاره نموده و گفته است: "این کتاب بر خلاف انتظاری که در نگاه اول از عنوانش می رود کتابی در مدح کتاب نخواندن یا آموزش راهکار های تظاهر به مطالعه نیست. هر چند در عمل می تواند به این کار نیز بیاید، بلکه هدف مولف روایتی پست مدرن از کتاب خوانی است." یا به تعبیری می توان گفت این کتاب کتابیست برای فاصله گرفتن خودِ خودِ خواننده از کتابهایی که می خواند، نه نخواندن آن ها، در واقع شاید بتوان گفت چیزی شبیه به فاصله گرفتن خود از خود.

+ در ادامه مطلب در حد توانم تلاش کرده ام تا با آوردن بخش هایی از کتاب، منظور و هدف نویسنده را شرح دهم.

++ طبق روش معمول وبلاگ، یادداشت هایی که با رنگ نارنجی مشخص شده اند از متن کتاب آورده شده است.

+++ مشخصات کتابی که من خواندم: نشر ترجمان علوم انسانی - ترجمه محمد معماریان و مینا مزرعه فراهانی - چاپ سوم - بهار 1398- در 1000 نسخه - 184 صفحه 

ادامه مطلب ...

قطره ای از اقیانوس

تا آنجایی که در خاطر دارم چند سال پیش در کتاب "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" نوشته‌ی ایتالو کالوینو از قول خودش خوانده بودم که در دنیای امروز، کتابهای زیادی برای خوانده نشدن نوشته می‌شوند، کتابهایی که شاید فقط برای خاک خوردن در قفسه‌های کتابفروشی و کتابخانه‌ها چاپ می شوند. خب، احتمالاً کالوینوی دوست داشتنی با بیان این موضوع قصد داشته هشدار دلسوزانه‌ای به خواننده‌اش بدهد و از او بخواهد عمر گرانش را پای هر کتاب بی‌ارزشی هدر ندهد. حالا اگر از معیارهای با‌ارزش و بی‌ارزش بودن یک کتاب بگذریم و بحثش را بگذاریم برای اهل فن، با نگاهی به بازار نشر کتاب به غیر از آن کتابهایی که جناب کالوینو به آنها اشاره کرده است شاهد انتشار روزافزون کتابهای خوب هستیم، کتابهایی  که هر روز بر سیل کتابهای خوب گذشتگان افزوده می شود و با یک حساب سرانگشتی می توان دریافت حتی اگر حرفه‌ای ترین کتابخوان هم باشیم شاید قطره ای از این اقیانوس را دریابیم.

خب چه باید کرد؟ به کلی از کتاب خواندن دست کشید؟ یا به همین قطره قانع بود؟

هر شخصی با توجه به روحیات خود می تواند پاسخی برای این پرسش‌ها بیابد اما طبیعتاً پس از پی بردن به این حجم از منابع و این زمانِ کم عقل حکم می کندکه زین پس گزیده خوان‌تر باشیم و یا اگر بیخیال عقل هم شویم باید گفت به تعبیری دلی‌تر از آنچه تا کنون می‌خواندیم بخوانیم. البته به نظر می رسد که این در صورتی امکان‌پذیر خواهد بود که از لیست‌های 100 تایی و 1001 تایی و از این قبیل لیست ها که تمامی هم ندارند دست بکشیم و همچنین به معرفی های مکرر کتابها توسط دوست و آشنا هم تاحدودی بی اعتنا باشیم و همینطور از ویترین کتابفروشی و یادداشت‌ها و برش‌های کتابها در فضای مجازی هم چشم بپوشیم. نه، همه این ها با هم امکان پذیر نیست، شاید حتی اگر بخواهیم هم نتوانیم چنین کاری انجام دهیم، چرا که بالاخره به دام یکی از موارد یاد شده خواهیم افتاد (البته اگر نامش را دام بگذاریم) و این گونه روز به روز قفسه‌ی کتابهای خانه و ذهنمان را از کتابهایی که دوست داریم بخوانیم و نخوانده ایم پر کرده و همینطور بارمان را سنگین‌تر خواهیم نمود.

شاید فرار از این دور تسلسل راه حلی باشد که در ابتدا به ذهن من هم رسیده، فراری که شاید خود من هم در آن ناموفق بوده ام. اما "پی یر بایار" ، استاد دانشگاه و نظریه پرداز فرانسوی نظر دیگری دارد، نظری که همه‌ی تعاریف مرسوم و متداولی که از مطالعه کتابها می شناسیم را به چالش می کشد. 

او در کتاب "چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟" نظریه‌اش را شرح داده است. کتابی که یکی دو روز آینده و در یادداشت بعدی سعی خواهم کرد چند کلامی درباره‌اش بنویسم.

>>> لینک یادداشتِ کتاب" چگونه درباره کتابهایی که نخوانده ایم حرف بزنیم" >اینجاست.