بیگانه - آلبر کامو

فکر می‌کنم حدود 10 سال پیش برای بار اول کتاب بیگانه را خواندم و به یاد دارم که در آن سال‌ها حسابی با خواندنش پز می‌دادم و ژست روشنفکری می‌گرفتم. چند سال بعد که به لطف یکی از دوستان، کتابی به نام "مورسو از روبرو" را هدیه گرفتم و متوجه شدم داستانش مرتبط با کتاب بیگانه است تصمیم گرفتم خواندنش را به زمانی بعد از بازخوانی بیگانه موکول کنم که این خود چهار سال طول کشید و آخرش بازخوانی تبدیل به شنیدن کتاب بیگانه شد.

رمان کوتاه بیگانه در کنار رمان طاعون از معروف‌ترین کتابهای این نویسنده و فیلسوف فرانسوی است که اتفاقاً یکی از محبوب‌ترین نویسندگان در میان کتابخوانان کشورمان نیز به حساب می‌آید. این کتاب با آغاز هولناک خود یکی از معروف‌ترین شروع‌ها در میان داستانها را به خود اختصاص داده است. آغازی که در همان ابتدا خواننده را شوکه می‌کند: "مادرم امروز مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم. تلگرامی به این مضمون از خانه‌ی سالمندان دریافت داشته‌ام! "مادر درگذشت. تدفین فردا. همدردی عمیق" از تلگرام چیزی دستگیرم نشد. شاید این واقعه دیروز اتفاق افتاده باشد." آغازی که پس از جمله‌ی تلخ اول با جمله‌های بعدی بیش از پیش خواننده را با داستان و شخصیت نسبتاً عجیب آن درگیر می‌کند.

شخصیت اصلی این رمان مورسو نام دارد، جوانی که مادرش را نه به دلیل بی مهری بلکه به دلیل عدم توانایی پرداخت هزینه‌های روزمره‌ راهی خانه‌ی سالمندان می‌کند و حالا در آغاز رمان مادر مرده و مورسو برای خاکسپاری او راهی شهری شده که آسایشگاه یاد شده در آنجاست. بعد از بی تفاوتی شخصیت اصلی داستان نسبت به خبر فوت مادر، در ادامه شاهد خواهیم بود که نه تنها او حتی حاضر نیست با جنازه مادرش پیش از دفن خداحافظی کند بلکه در برابر همه‌ی جامعه، دوستان و حتی معشوقه‌اش نیز چنین حسی دارد و کاملا بی‌تفاوت است. این بی‌تفاوتی ادامه پیدا می‌کند و  وقتی طی یک ماجرایی (که او خود دلیل آن را گرما و تابش شدید آفتاب می داند) اقدام به قتل شخصی می‌کند نسبت به این موضوع هم بی‌تفاوت است. رمان بیگانه واقعا داستان بسیار ساده‌ای دارد اما به پوچی می‌پردازد که یکی از پیچیده‌ترین و پرحاشیه‌ترین مباحث فلسفی به حساب می‌آید. فصل پایانی کتاب مهمترین بخش کتاب است که در واقع شاید یکی از اهداف نویسنده برای نوشتن کتاب باشد و شاید آن را بتوانیم صدای یک نفر محکوم به اعدام بنامیم. این فصل در واقع فصلی است که مورسو در زندان است و افکارش متحول می‌شود، نه اینکه دست از بی‌تفاوتی بردارد بلکه شاید می‌شود گفت آن را تعمیم می‌دهد و شاید می‌گوید دنیایی که اعتنایی به تو و کارهایت نمی‌کند چه لزومی دارد که تو به آن اهمیت بدهی.

قصد تحلیل رمان بیگانه را ندارم و راستش را بخواهید توانایی چنین کاری را هم ندارم. به هر حال یادداشت‌های فراوان و نقدهای ادبی و فلسفی فراوانی بر این کتاب نوشته شده و با یک جستجوی ساده بر روی اینترنت آنها را میتوان یافت و مطالعه کرد. پس به همین بسنده می‌کنم و امیدوارم بزودی بتوانم کتاب مورسو از روبرو را هم بخوانم. و البته آثار دیگری از جناب کاموی بزرگ. پیش از این از ایشان تنها دو نمایشنامه‌ خوانده بودم به نام‌های صالحان و سوء‌تفاهم که به نظرم هر دو نمایشنامه‌های خوبی بودند، بخصوص صالحان.


آلبر کامو در سال 1913 در الجزایر که در آن زمان تحت استعمار فرانسه بود متولد شد، پدرش الجزایری و مادرش اهل اسپانیا بود، او وقتی تنها یک سال سن داشت پدر فقیرش را در جنگ جهانی اول از دست داد و پس از آن در کنار مادر و دیگر فرزند خانواده در فقر دوران کودکی و نوجوانی خود را پشت‌ سر گذاشت. آلبر کامو  فیلسوف، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای بود که در سال 1957 به عنوان جوان ترین برنده‌ی جایزه نوبل این عنوان را از آن خود کرد. او را فیلسوف اگزیستانسیالیست می نامند اما او خود این عنوان را قبول ندارد و در مصاحبه‌ای آن را رد می‌کند و می‌گوید: ...هم سارتر و هم من همیشه متعجب بوده‌ایم که چرا نام های ما را در کنار هم می‌گذارند. کامو در یکی از سخنرانی‌هایش مضحک‌ترین مرگ را مرگ بر اثر تصادف رانندگی اعلام کرده بود. از قضا او در سن 47 سالگی وقتی قرار بود به همراه خانوداه با قطار به سفری کاری برود در آخرین لحظه تصمیمش را عوض کرده و تصمیم گرفت به همراه و با اتومبیل دوستش که ناشر آثار او نیز بود به این سفر برود. او در همین سفر به دلیل تصادف رانندگی جانش را از دست داد.


مشخصات کتابی که من خواندم و بعد شنیدم: ترجمه جلال آل‌احمد و علی‌اصغر خبره زاده، انتشارات نگاه در 152 صفحه، نسخه صوتی هم همین ترجمه نشر صوتی آوانامه با صدای آرمان سلطان‌زاده در 4 ساعت و 20 دقیقه.

همیشه شوهر - فیودور داستایفسکی

شاید یکی از بهترین روشهای ترتیب خواندن آثار یک نویسنده، خواندن آنها با فاصله‌ای نسبتاً طولانی از یکدیگر باشد، اما بعد از پایانِ خواندن کتابِ خوب "ابله" و همزمانی آن با این روزگارِ کرونازده‌ که هر لحظه خبر از کوتاهی عمر می‌دهد احساس کردم شاید با ادامه دادن آن فرمان، خیلی زودتر از آنچه که فکر می‌کردم دیر بشود و به همین جهت به همراه یکی از دوستان تصمیم گرفتیم که طی یک پروژه‌ی دلخواه و دوست‌داشتنی با فاصله کمتری به خوانش کل آثار این نویسنده‌ی سرشناس روس بپردازیم و این بار به سراغ کتابی کمتر شناخته شده‌ از این استاد شخصیت پردازی  رفتیم.

"شوهر ابدی"، "همیشه شوهر" و یا "شوهرباشی"، عنوان کتابی است که فیودور میخائلوویچ داستایوسکی آن را در سال 1869 و مدت کوتاهی بعد از نوشتن رمان قطور ابله منتشر کرد و از قضا من هم مدتی پس از همنشینی با ابله به سراغش رفتم. هرچند یکی دو سال پیش هم ملاقات ناموفقی با این کتاب داشتم که بعد از خوانش اخیر متوجه شدم علتش عدم آشنایی‌ام با شیوه نوشتن این نویسنده بود که در خوانش اول حاصل نشده بود. درآغاز راه خواندن آثار این نویسنده، با رمان‌های کوتاه قمارباز و شبهای روشن آغاز کرده بودم اما تازه بعد از تجربه‌ی خوانش کتاب ابله بود که بطور جدی با شیوه نوشتن این نویسنده آشنا شدم و پس از آن، کتاب همیشه شوهر را که بنظرم متن آن بیشتر شبیه به ابله است تا دو کتاب یاد شده‌ی دیگر، بهتر درک کردم و ازخواندنش هم بیشتر لذت بردم.

درست است که نام این رمانِ کوتاه، در هیچ لیست مشهوری درمیان شاهکارهای شناخته شده‌ی داستایوسکی دیده نمی‌شود و همواره از آن به عنوان یکی از کتابهایی کم‌اهمیت این نویسنده یاد می‌گردد، اما به قول گزارشگران مسابقات ورزشی در مواقع شکست تیمهای وطنی، باید گفت این مورد چیزی از ارزش‌های نویسنده‌ این کتاب کم نمی‌کند. به هرحال وقتی یک نویسنده‌‌ آثاری همچون؛ جنایت و مکافات، ابله، شیاطین و برادران کارامازوف را از خود برجا گذاشته باشد که هر کدام جایگاه مرتفعی را در ادبیات داستانی جهان به خود اختصاص داده‌اند طبیعی‌ست که رمان‌هایی مثل "همیشه شوهر"، "همزاد" و "جوان خام" با وجود خوب بودنشان، در نظر مخاطبان به حاشیه بروند. این کتاب حتی در زمان انتشارش هم چندان مورد استقبال قرار نگرقت و این موضوع دلایل مختلفی داشت که شاید دلیل بیرونی‌اش در نظر خوانندگان و منتقدان آن دوران این باشد که همیشه شوهر برای نویسنده‌ای که جنایت و مکافات یا شاید ابله را نوشته بود اصطلاحاً کم می‌نمود و انتظارشان را برآورده نمی‌کرد. اما از دلایل درونی همانطور که قبلاً هم در یادداشت کتاب ابله اشاره شده بود می‌توان به این نکته اشاره کرد که داستایوسکی در این برهه از زندگی خود (زمان نوشتن این کتاب و کتاب ابله) دچار بحرانهای شدیدی شده بود که از جمله آنها می‌توان به شدت یافتن بیماری صرع، مرگ فرزند کوچکش و همینطور درگیری شدیدش با بحران‌های مالی ناشی از قمار اشاره کرد که بی شک این شرایط روحی و آشفتگی احوال، در کتابی که در آن دوران خلق شده تاثیرگذار بوده و تا حدودی به انسجام آن ضربه زده و حتی شخصیت اصلی این کتاب هم همچون خود او، دچار همین وضع و حال آشفته است. او در یادداشت‌های روزانه‌اش هم بارها به وضع اقتصادی و همینطور حمله‌های ناشی از بیماری‌اش اشاره کرده است."...همانطور که در بستر بودم، درد سینه، وحشتناک و غیر قابل تحمل به سراغم آمد. حس می‌کردم که از شدت درد خواهم مرد. اما بعد از چسبانیدن ضماد گرم درد نیم ساعت بیشتر طول نکشید." خواننده‌ی آثار داستایوسکی، حتی اگر همچون من تنها همین چند کتاب را از او خوانده باشد، به خوبی او و رنج‌هایش را در میان متن این کتابها می‌بیند، او همانطور که پرنس میشکین را در رمان ابله همچون خودش به بیماری صرع مبتلا کرده و خاطره‌ی اعدام نافرجام خود را در ذهن او قرار داد، همانطور که برش‌هایی از تنهایی و رنجهای جوان بی‌نامِ کتاب شبهای روشن را برای ما به نمایش گذاشت یا آنگونه که در کتاب قمارباز و به واسطه الکسی ایوانوویچ از قمار و شکست‌هایش سخن به میان آورد، این بار هم حال و احوالی همچون اوضاع روحی و جسمی خودش در دوران نوشتن این کتاب به ولچانینف هدیه داده است. و اما داستان این کتاب:  قرار بود اینجا چندخطی کوتاه درباره‌اش بنویسم که از قضا طولانی شد. پس این بخش را به ادامه مطب انتقال می‌دهم.

پی‌نوشت 1: از این کتاب چند ترجمه به زبان فارسی وجود دارد که اولین آن همین ترجمه‌ای است که من خواندم. ترجمه‌ای که‌ علی اصغر خبره‌زاده انجام داده و نشر نگاه آن را منتشر می‌کند. پس از این، چند ترجمه دیگر به بازار عرضه شده که همگی(به غیر از آخرین ترجمه) مثل بسیاری از بازترجمه های دیگر اغلب تقلیدی از ترجمه پیشین و به اصطلاح آب در هاون کوبیدن بوده‌اند. اما با توجه به این که ترجمه آقای خبره‌زاده از نسخه‌ی فرانسوی این کتاب روسی زبان بوده است، یکی از بهترین بازترجمه‌های اخیر ترجمه‌ی خانم میترا نظریان است که از زبان روسی انجام شده و با عنوان جالب‌توجه "شوهر باشی" توسط نشر ماهی منتشر شده است.

پی‌نوشت 2: علی اصغر خبره زاده در مصاحبه‌ای و البته مقدمه همین کتاب گفته است: "سبک داستایوسکی نه سلیس است و نه زیبا، اما قوی است و محکم و رسا و کاملا مختص به خود اوست".  این را یک عاشق کتاب جنگ و  صلحِ تولستوی که به سراغ داستایوسکی برود به خوبی درک می‌کند:) .

+++ کتابی که من خواندم و یا درست است بگویم شنیدم نسخه صوتی کتاب همیشه شوهر با ترجمه علی اصغرخبره زاده در نشر نگاه است که نشر صوتی آوانامه با صدای آرمان سلطان زاده آن را در سال 1396 و در 7 ساعت و 25 دقیقه منتشر کرده است. 


ادامه مطلب ...