قمارباز - فیودور داستایفسکی

از آنجا که خواندن و درک کردن آثار مطرح داستایفسکی (با توجه به عواملی همچون حجم بالای اغلب آنها و زمان محدود و البته تنبلی تنیده شده در وجود) دل شیر می خواست و من در حال حاضر در خودم چنین دلی نمی دیدم، به همین دلیل تنها کاری که برای چشیدن طعم آثار این نویسنده در این فرصت های اندک از دستم بر می آمد را انجام دادم،یعنی رفتن به سراغ کتابهای کم حجم او. البته امیدوارم بزودی فرصتی دست دهد تا آثار مطرح این نویسنده را هم بخوانم.

آثار کم حجم این نویسنده را با شبهای روشن آغاز کردم، کتابی که در مجموع می توان گفت کتاب بدی نبود اما اگر راستش را بخواهید خیلی هم با سلیقه من سازگار نبود و به دلم ننشست. حالا سراغ قمارباز رفتم، رمانی که شاید به اعتقاد منتقدان در مقایسه با برترین آثار داستایفسکی، شاهکار به حساب نیاید اما براستی کتاب خوبیست.

(یکی نیست بگه بابا تو با این سواد اندکت  اینقدر حکم صادر نکن حرفتو بزن بچه).

خلاصه،عنوان فرعی کتاب "از یادداشت های یک جوان" نام دارد، جوانی که راوی و یکی از شخصیت های اصلی داستان بوده و نام او الکسی ایوانویچ است. در این کتاب با یک خانواده نسبتا ثروتمند روس طرف هستیم، خانواده ای که یک ژنرال روس آن را سرپرستی می کند. این ژنرال به خاطر نالایقی هایش کل ثروت خانواده را بر باد داده و حالا با کوله باری از بدهی دست به دامن یک مرد فرانسوی به نام مارکی دوگریو شده است. دوگریو که کل بدهی های ژنرال را پرداخته، گویا به نادختری ژنرال(پولینا) هم علاقه مند است. از طرفی ژنرالِ همسرفوت کرده در پنجاه سالگی با دو فرزند کوچک، عاشقِ زن جوان فرانسوی به نام بلانش شده است. زنی که به طمع سرمایه ی ژنرال حاضر به ازدواج با اوست. حال همه این افراد به همراه الکسی ایوانویچ که معلم سرخانه ی فرزندان کوچک ژنرال است در هتلی در یک شهر کوچک اروپایی اقامت دارند و منتظر رسیدن خبر مهمی از روسیه هستند. در واقع آن خبر قرار است تلگرافی حامل خبر مرگ مادربزرگ باشد. شخصی که مادربزرگ صدایش می کنند از بزرگان ثروتمند فامیل است که گویا جز ژنرال وارثی ندارد ومدت زیادیست که در بستر بیماری بوده و طبیعتا خبر مرگش می تواند مُسکِن بسیار قدرتمندی بر درد بزرگ این روزهای ژنرال یعنی بی پولی باشد.

از طرفی یک مرد انگلیسی ثروتمند به نام آقای آستلی هم در داستان حضور دارد که در کتاب از او با صفات آقامنشانه یاد شده است. آستلی هم گویا به پولینا علاقه مند است. امادر این میان عاشق واقعیِ پولینا،الکسی ایوانویچ است. او حاضر است هر درخواستی که پولینا داشته باشد انجام  دهد، حتی اگر این درخواست پریدن از بلندی های قله شلانگنبرگ باشد، او حاضر است این حماقت را صرفا به این خاطر که فقط خواسته ی پولیناست انجام دهد. اما پولینا که دختری مغرور و تا حدودی خود شیفته است گویا خودش هم نمی داند که چه می خواهد واین طور به نظر می رسد که دائما درحال تحقیر الکسی است؛

(پولینا)با خشکی و گفتی به قصد رنجاندن من،گفت: برای من چه فایده داشت که شما را به ته دره بجهانم؟ این کار هیچ دردی از من دوا نمی کند.مردن شما برای من بی فایده است.

من فریاد زدم: به به، آفرین! این بی فایده ی فوق العاده تان را به عمد گفتید تا مرا زیر آن خرد کنید! من هرچه در دل تان می گذرد به روشنی میبینم. می گویید بی فایده؟ ولی لذت همیشه مفید است و قدرتِ مطلق و بی حد، ولو بر یک مگس،برای خود لذتی دارد. انسان طبعاً خودکامه است و از رنج دادنِ دیگری خوشش می آید. شما مخصوصاً خیلی دوست دارید رنج بدهید. 

 ژنرال برای نجات از شر دوگریو و همچنین تسریع ازدواجش با بلانش نیاز به پول دارد و امیدوار است هر چه زودتر آن خبر مرگ برسد و  بخت یاری به سراغش بیاید. اما بعد از کلی انتظار به جای آن خبر،خودِ مادربزرگ صحیح و سالم به همراه خدمتکارانش با قطار از راه می رسد و ادامه ماجرا ...که من قصد ندارم از آن سخنی بگویم.

...........

از این کتاب تفسیر های فراوان وجود داردو یادداشت های خوبی هم درباره اش نوشته شده است. یکی از آنها مطلب حسین عزیز در وبلاگ میله بدون پرچم است، متنی که من را با این کتاب آشنا کردو شما هم می توانید آن را از >اینجا < بخوانید. اغلب نقد ها بر این موضوع که این رمان بر مدار پول می گردد اتفاق نظر داشتند، همین چند وقت پیش مقاله ای از حمیدرضا آتش برآب (که خودش هم نسخه ای از این کتاب را ترجمه کرده) خواندم که در آن قمارباز را نمونه مهمی ازیک رمان با قهرمان پروبلماتیک می دانست. پروبلماتیک کلمه ای بود که برای اولین بار آن را شنیدم. مقاله گویا بسیار تخصصی است اما اگر علاقه مند بودید می توانید نسخه pdf اش را از اینجا مطالعه بفرمائید.

بنظرم یکی از مسائلی که داستایفسکی در این کتاب مطرح کرده و من با تجربه ای که آن را در ادامه مطلب برای شما تعریف خواهم کرد درکش کردم این موضوع است که انسان ها تا چه اندازه به شخصیت انسانی یکدیگر فارغ از پول ودارایی و جایگاه اجتماعی و...  اهمیت می دهند؟


مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه سروش حبیبی ،نشر چشمه ،چاپ دوم ، 2000 نسخه ،تابستان 1393

 

ادامه مطلب ...

روش ما بیشتر شبیه روس ها بوده است یا آلمان ها؟

تلویزیون رو که روشن کنی هر برنامه ای که در حال پخش کردن باشه از آشپزی گرفته تا ورزشی یا حتی سریال ،به هرحال سازنده و پخش کننده های  اون برنامه ها  اینقدر به بیننده لطف دارن که در کنار هدیه ی تماشای برنامه،حتما به قید قرعه یه بنزی،بی ام دبلیو ای یا حداقل پژو 206ای بهشون جایزه میدن.دلایل مختلف اقتصادی و جامع شناسی این داستان بماند.حالا مردم ما هم چقدر مشتاق پیگیر این قضیه هستن،اون زِبِل ها هم خوب بلدن از وضعیت مالیِ طبقه ضعیف جامعه که این روزا اکثریت رو تشکیل میده استفاده کنن.ضربه ی آخر رو هم اونجا میزنن که اون تماس با برنده رو می گیرن.اکثر اوقاتم طرف به این جایزه  در حد تیم ملی نیاز داشته و اینجاست که دیگه ببینده با چشمانی سرشار از حسرت (و البته تاحدودی شوق بخاطر حس انسان دوستی از این که یه نیازمند برنده شده) شروع به رویابافی میکنه و خودش رو میذاره جای برنده و با عزمی جزم در دور بعد قرعه کشی شرکت میکنه.اینم یه جور قماره، نیست؟ حالا درسته طرف نسبت به قمارهای کازینو مبلغ ناچیز مالی رو از دست میده. اما اون  شوق جمع شده و به نهایت رسیده ای که با در نیومدن نامش از سبدقرعه کشی دود میشه و میره هوا چی؟ اونجا یه لحظه احساس نمیکنه انگار یهو وجودشو باخته؟

داشتم قماربازِ داستایفسکی رو می خوندم که به مطلبی برخوردم که سوالی درذهنم ایجاد کرد(سوالی که در عنوان این یادداشت نوشتم)

،جالبه،پیشنهاد می کنم شما هم این یکی دو صفحه که در ادامه میارم رومطالعه بفرمائید.

این متن در واقع مکالمه بین شخصیت اصلی داستان الکسی ایوانویچ(یک معلم سرخانه) هست با ژنرال روس و مارکی دوگریو ی فرانسوی(دو فرد نسبتا سرمایه دار)؛

...

... به عقیده من رولت فقط برای روس ها اختراع ها شده!... زیرا وقتی می گویم که روس ها قماربازند گفته ام بیشتر نکوهش دارد تا ستایش و به این دلیل باید حرفم را درست دانست و پذیرفت.

پرسید حرف شما بر چه پایه است؟
بر این پایه که در طول تاریخ،یکی از مهمترین خصال یک فرد متمدن غربی،وحتا می شود گفت اولین خصلتش توانایی تحصیل سرمایه شمرده شده!و روس ها نه تنها توانایی تحصیل پول،ندارند،بلکه آن چه دارند نیز با ولخرجی به دور می ریزند،آن هم بی حساب و از روی سبک سری!و بعد افزودم:منتها ما روس ها هم به پول احتیاج داریم و در نتیجه به وسایلی که ممکن است به سرعت و بی زحمت ما را به ثروت برسانند،مثل رولت،دل می بندیم و حریصانه به آن ها روی می آوریم.این وسیله برای ما بسیار فریبنده است و چون بی آن که به خود زحمت بدهیم بی حساب بازی می کنیم،می بازیم.

مرد فرانسوی از سر نخوت گفت:این حرف تا اندازه ای درست است.

ژنرال روس با لحنی تند و آموزگارانه گفت:نه،درست نیست!و شما باید شرم کنید که از کشورتان این جور حرف می زنید.

من در جوابش گفتم:اجازه بفرمایید!هنوز معلوم نیست که شلتاق حریصانه ی روس ها در تحصیل پولِ بی زحمت زشت تر است یا شیوه ی آلمان ها از طریق کار شرافتمندانه! 

ژنرال با نفرت فریاد زد:چه طرز فکر شرم آوری!

مرد فرانسوی گفت:این طرز فکر عجیب روس مآبانه است.

من می خندیدم.سخت دلم می خواست کوک شان کنم و حرص شان را در آورم!

من با حرارت بسیار گفتم:من ترجیح می دهم که تمام عمر مثل قرقیز ها صحراگردی کنم و زیر چادر به سر ببرم تا پیش صنم آلمانی سجده کنم!

ژمرال به خشم آمد و گفت:یعنی چه؟کدام صنم؟

راه و رسم آلمان ها برای تحصیل ثروت!من مدت زیادی نیست که این جایم اما آنچه اینجا توانستم ببینم و تحقیق کنم خوی تاتاری ام را به سرکشی می کشاند. نمی دانید چقدر از آن فضایل این ها بیزارم من دیروز ده ورستی در این اطراف گشتم آنچه دیدم درست همان چیزی است که در کتاب های مصور می بینید که به آلمان ها درس اخلاق می دهند در هر خانه "فاتَر"ی(به آلمانی یعنی پدر)هست با مبانی اخلاق بسیار استوار.این فاتر بی نهایت شریف است به قدری شریف که آدم می ترسد نزدیکش شود من تاب تحمل این آدم های شریفی که شرف شان از استواری به صد سکندر می ماند ندارم. هر فاتری رئیس یک خانواده است و هر شب کتاب های آموزنده ای برای خانواده اش به صدای بلند می خواند.بر فراز خانه باد در تاج درختان نارون و شاه بلوط صدا می دهد و غروب لک لکی روی بام است...این ها بی نهایت شاعرانه و دل انگیز است... اوقات تان تلخ نشود،ژنرال،اجازه بدهید که من این فاترها و خانواده های شان را به بیانی دل انگیزتر برای تان وصف کنم.من خودم به یاد دارم که مرحوم پدرم شب ها زیر درخت زیزفون در باغچه مان برای من و مادرم از همین کتاب های آموزنده می خواند...این است که من می توانم آن طور که شایسته است در این خصوص قضاوت کنم . اینجا هر خانواده بنده و مطیعِ فاتر است.همه مثل خر کار می کنند و مثل یهودیان پول کنار می گذارند.حالا فرض کنیم یک فاتر وقتی پیر شد فلان مقدار گولدن گرد آورده و قصد دارد آن را همراه حرفه اش یا زمینش به پسر ارشدش واگذار کند.بنابراین چیزی برایش نمی ماند که جهیزیه ای به دخترش بدهد و دختر تا پیری دختر می ماند.خدمات پسر کوچکترش را یا به اربابی می فروشد،و پسر نوکر یا کارگر می شود یا به ارتش،و او را به خدمت سربازی می فرستند و پول حاصل از این فروش به ثروت خانواده افزوده می شود.این مطالب حقیقت دارد.من در این خصوص پرس و جو کرده ام.این حال از شرافتمندی است،نهایت شرافتمندی،به طوری که پسر کوچک تر که خدماتش فروخته شده است کاملا یقین دارد که او را از سر احترام به شرافت و سنت خانوادگی فروخته اند.دیگر از این بهتر چه می خواهید.قربانی از این که به قربانگاه می رود خوشحال است.ولی پسر ارشد هم چندان کامروا نیست.دل به آمالیای ملوسش داده است،اما نمی تواند با او ازدواج کند زیرا سرمایه اش هنوز به حد کفایت نرسیده است.آنها نیز با پارسایی و صمیمیت صبر می کنند و خندان به قربانگاه می روند.سال ها می گذرد و گونه های آمالیای ملوس طراوت جوانی را می بازند و گود می شوند و می خشکند.عاقبت بعد از بیست سال رنج بردن در عین پارسایی رونق کار بالا گرفته و گولدن بسیار در نهایت شرافتمندی گرد آمده است.فاتر پسر ارشد 40 ساله و آمالیای 35 ساله را که سینه اش خشکیده و بینی اش سرخ شده است با دعای خیر تبرک می دهند... بعد پدرانه مقداری اشک می ریزند و پس از نصیحت بسیار به آنها از دنیا می روند،پسر ارشد جای او را می گیرد و به نوبه خود فاتری می شود پارسا و کوشا و همین دور بار دیگر تکرار می شود.پنجاه یا هفتاد سال می گذرد و عاقبت نوه اولین فاتر سرمایه قابل ملاحظه ای جمع می کند و آن را به پسر و او نیز به پسر خود می سپارد و بعد از پنج شش نسل عاقبت بارون دو روتشیلدی پیدا می شود یا شرکت هوپه ای یا چیزی در همین ردیف به وجود می آید.آیا این نمایش شکوهمند نیست؟یک قرن،دو قرنٍ متوالی و صبر و هوشمندی و درستی و پشت کار و پایداری و مال اندیشی لک لک روی بام! دیگر چه می خواهید؟از این بالاتر که چیزی نیست!از این دیدگاه شروع می کنند بر دنیا داوری کنند و مقصران را،یعنی کسانی که،ولو اندکی،غیر از خودشان باشند،فوراً مجازات کنند.باری،وضع این طور است.این است که من ترجیح می دهم به شیوه ی روس ها هرزگی کنم،یا به عبارتی دیگر از راه چرخ بخت به ثروت کلان برسم.من نمی خواهم به راه هوپه بروم و مثل او بعد ازپنج نسل چنین چیزی بنیان گذارم.من پول را برای خودم می خواهم و خودم را چیزی واجب برای جمع کردن سرمایه،وفرع آن نمی شمارم.می دانم زیادی پرحرفی کردم ولی چه کنم ببخشید اعتقادات خودم را برای تان گفتم.