عشق سالهای وبا - گابریل گارسیا مارکز

بدون شک شناخته شده ترین نام در بین نویسنده های قاره امریکای جنوبی گابریل گارسیا مارکز است .این نویسنده کلمبیایی پس از انتشار رمانش به نام  "صد سال تنهایی" موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات در سال 1982 شد و پس از آن آوازه اش در بیشتر کشورهای دنیا پیچید. به شکلی که هر کتابخوانی آن اثر را خوانده و یا مثل من حداقل بار ها نام و وصفش  را شنیده است.

سبک غالب آثار مارکز رئالیسم یا واقع گرایی جادویی است . هرچند پیش از او نویسندگان دیگری هم  به این سبک داستان هایی نوشته اند اما اغلب خوانندگان این سبک را با مارکز و رمان صد سال تنهایی اش می شناسند و او به عنوان پایه گذار این سبک (به ویژه در آمریکای لاتین)شناخته می شود . از نویسندگان دیگری که این سبک درآثار آنها ملاحظه می شود می توان به کارلوس فوئنتس،آلخو کارپانتیه،بختیار علی،یاشار کمال و یا حتی غلامحسین ساعدی(پیش از آن) نام برد.

در رمان" عشق سالهای وبا" که در سال 1985 منتشر شد راوی دانای کل است  و کتاب در نوع خود نحوه روایت جالبی دارد به این شکل که مثلا در قسمتی از داستان به ماجراها و زندگی یکی از شخصیت های اصلی داستان مثل فلورنتینو و مواجهه  او با عشق می پردازد وبعد به شخصیتی دیگر مثل فرمینا ، اوربینو و یا افراد دیگر و در این میان با گرفتن ارتباط هوشمندانه بین روایت ها داستان را پیش می برد و اینگونه هم خواننده گذرسالها و زندگی  شخصیت های رمان را بخوبی حس می کند و  هم لحظه به لحظه از زوایای پنهان داستان آگاه می شود .بنظرم این از نقاط قوت کتاب است.

 داستان در سالهای پایانی قرن نوزدهم و اوایل قرن  بیستم می گذرد و  راوی ماجرای عشقِ پسر جوانی به نام فلورنتینو را به دختری به نام فرمینا در سالهایی که موسوم به سالهای وباست روایت می کند. فلورنتینوی جوان پدرش را در ده سالگی ازدست داده و تنها با مادرش زندگی می کند. به دنیا آمدن او حاصل رابطه ی نامشروع دون پیوسِ چهارم لویزا صاحب یک شرکت مهم کشتیرانی با ترنسیتو آریزا بود. پدرش تا زمانی که در قید حیات بود بصورت پنهانی خرج و مخارج آنها را تامین می کرد اما نه تنها هرگز او را پسر قانونی خود اعلام نکرد بلکه آینده ی او را به عنوان وراث قانونی خود تامین نکرد و به همین دلیل پس از مرگش زندگی سختی پیش روی فلورنتینو و مادرش قرار گرفت. مادرش ترنسیتو با جمع آوری پیراهن ها و پارچه های کهنه و بریدن و فروختن آنها به عنوان باند زخم بندی به مجروحین جنگ و همچنین نزول دادن پول به زنان در ازای گرو گرفتن جواهراتشان امرار معاش میکرد . پس از مدتی فلورنتینو در پست و تلگراف استخدام می شود و درحین رساندن نامه ای به خانه آقای لورنزو دازا (شخص گله داری که به تازگی به شهرشان آمده )، دختر جوان خانواده یعنی  فرمینا را می بیند و یک دل نه صد دل عاشق او می شود .

فرمینا در کودکی مادرش را از دست داده و با پدرش لورنزو دازا  و عمه اش اسکولاستیکا زندگی می کند اما برخلاف فلورنتینو او دختری از یک خانواده نسبتاً ثروتمند(البته نه از نوع اصل و نسب دارش) به حساب می آمد و پدرش همیشه  به این اعتقاد داشته که داماد او باید از خانواده ای اصل و نسب دار باشد و...

فلورنتینو ابتدا در ابراز عشقش به دختر عاجز است و مدت ها مشغول نوشتن نامه های عاشقانه برای او می شود اما جسارت دادن نامه ها به فرمینا را ندارد تا اینکه بالاخره به کمک عمه ی دختر نامه به فرمینا می رسد و اسکولاستیکا که خودش هیچوقت ازوداج نکرده به دور از چشم برادرش با تمام وجود تلاش می کند بذر های عشق در وجود برادر زاده اش جوانه بزند و به لطف او  راه نامه دادن این دو به یکدیگر باز می شود و ادامه پیدا می کند.

بعد از مدت نسبتا طولانی پدر فرمینا متوجه نامه های رد و بدل شده بین آن دو می شود و سعی می کند جلوی این ارتباط را بگیرد اما بعد از اینکه متوجه می شود که  زورش به عشق نمی رسد تصمیم می گیرد با دخترش به شهری دیگر برود تا این عشق از سر دخترش بپرد. غافل از اینکه فلورنتینو که در پست و تلگراف کار میکند . فلورنتینو به هرشکلی که شده راه ارتباط خود با فرمینا را  پیدا می کند و در شهر جدید این بار به جای نامه  از طریق تلگراف  با فرمینا ارتباط می گیرد. سفر و همینطور ارتباط تلگرافی آنها حدود دو سال طول می کشد و روز به روز شعله عشق در وجود آنها قدرتمند تر می گردد و  لورنزو دازا غافل از ارتباط این دو به این نتیجه میرسد که با گذشت این مدت طولانی حالا دیگر عشق از سردخترش  پریده است و با هم به خانه بازمی گردند.

این دو بعد از دوسال عشق پرشورتلگرافی دوباره همدیگر را می بینند اما اوضاع برای آنها آنگونه که پیش بینی می کنند پیش نمی رود و فرمینا با دیدن ناغافل فلورنتینو در بازاربعد از بازگشتش شوکه می شود :

وقتی فلورنتینو از پشت سر فرمینا را صدا کرد فرمینا دازا مانند برق گرفته ها برگشت و در فاصله کمی از خود ،آن چشمان شیشه ای ،صورت سربی رنگ ،ولب های سنگ شده از ترس او را آن گونه دید که قبلا،فقط یک بار و در میان مردم جمع شده در کلیسا برای انجام عبادت نصف شب،دیده بود.اما حالا به جای دچارشدن به آشوب عشق ،احساس کرد که ازعمق سحر و جادو رها شده است و در یک آن به عظمت اشتباه خود پی برد و با در ماندگی از خود پرسید ،چطور توانسته است عشق چنین موجود حقیر و کریهی  را برای دوره ای چنین دیر پا و با چنان سماجتی در قلب خود بپروراند.پس،فقط چند کلمه از دهانش بیرون زد.گفت:
-اوه خدای من ،چه مرد بی نوایی!

و اینگونه این مرحله از عشق  از طرف فرمینا به پایان می رسد و فلورنتینو را تا مرز نابودی  می کشاند.

در همین ایام بود که آن جوان شریف زاده ی اصل و نسب دار که لورنزو دازا انتظار آن را می کشید از راه می رسد و دکتر جوونال اوربینوی 28 ساله اما سرشناس عاشق فرمینا دازا می شود. 

این کلیت داستان است و البته اینطور احساس می شود که الان کل داستان را لو داده ام ،اما فکر نمیکنم اینطور باشه.حتی منتقدین هم بعد از انتشار این کتاب به مارکز گفتند تو یک داستان تکراری نوشته ای اما مارکز در پاسخ به آنها گفت مراقب باشید گرفتار دام های من نشوید.به هر حال داستان سرشار از جزئیاتی است که به آنها اشاره ای نکردم و چه بسا چند بخش کلی دیگر. کتاب در این حدود پانصد صفحه به پنجاه سال از زندگی و روابط این شخصیت ها و مشکلات فراوانی که در طول این سالها در برابر فلورنتینو  و عشقش قرار می گیرد می پردازد.

هرچند من آدم دام گستری نیستم اما شما هم مراقب باشید گرفتار دام های من نشوید.

در مجموع به نظرم این کتاب بخاطر شیوه روایت و رازگشایی های مرحله به مرحله و ایجاد کشش لازم برای ادامه دادن ،کتاب خوبی به حساب می آید اما با توجه به این که وقتی اولین بار نزدیک به دو سال پیش این کتاب را به عنوان اولین اثری که قصد داشتم از مارکز بخوانم دست گرفتم،با توجه به تعریف هایی که از این نویسنده شنیده بودم انتظار داشتم با چیزی شبیه به شاهکار مواجه شوم که پس ازخواندن چنین حسی نداشتم و خیلی برایم دلچسب نبود .در خوانش دوم بعد از دوسال به اشتباهم پی بردم و تلاش کردم که کتاب را بدون این  پیش فرض مطالعه کنم . اما یا من خیلی موفق نبودم و یا... . به هر حال باز هم می گویم که این اثر کتاب خوبیست اما برای من کتابی نبود که دلم بخواهد و حالا مطمئنم که به خوانش سوم نخواهد رسید.

.......................................................

گابریل خوزه گارسیا مارکز در سال 1927 در کلمبیا به دنیا آمد و سال 2014 در مکزیکو سیتی از دنیا رفت. او که در میان مردم امریکای لاتین به نام "گابو" مشهور است در سال 1982 برنده جایزه نوبل ادبی شد. آثار مهم  گابو در اکثر لیست های منتشر شده تحت عنوان برترین ها حضور دارند که یکی از مهمترین آنها برای خوانندگان قرار گرفتن نام چهار اثر از او در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند است که در کنار"عشق سالهای وبا"نام کتاب های " صد سال تنهایی "، " پائیز پدرسالار" و "کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد"   نیز به چشم می خورد.

....................................

پی نوشت 1:  هر کاری کردم که این پس و پی نوشت را در انتهای یادداشتم ننویسم نشد که نشد .گویا وجودشان لازم است.

پی نوشت 2 : اولین مبارزه در برابر تنبلی حجیم خوانی دردوره وبلاگ نویسی را با این کتاب نسبتاً حجیم سربلند پشت سر گذاشتم .تا ببینیم حجیم را چه معنا کنیم .البته حجیم هایی چون جنگ آخر زمان و جنگ و صلح آن طرف توی قفسه دارند چپ چپ نگاهم می کنندو من به این فکر میکنم که نام هر دو با جنگ آغاز می شود و گویا من هم باید روزی به جنگ آنها بروم.

و پی نوشت 3: پیشنهاد میکنم یادداشت دوست خوبم درباره این کتاب در وبلاگ میله بدون پرچم را از <اینجا>  مطالعه فرمائید.

مشخصات کتابی که من خواندم : نشر روزگار ،ترجمه اسماعیل قهرمانی پور، چاپ هشتم 1393 در 1000 نسخه و 472 صفحه.


در ادامه مطلب بخش های کوتاهی از متن کتاب که به نظرم جالب بوده اند را آورده ام.

 

ادامه مطلب ...

مزرعه حیوانات - جورج اورول

چندی پیش طی داستان هایی که در پست قبل به آنها اشاره کردم تقریبا بی دلیل دست و دلم آنچنان به خواندن نمی رفت و برای روی دور افتادن موتور کتابخوانی تصمیم گرفتم به چند بازخوانی فکر کنم و در حال تصمیم گیری بودم که دوست عزیزم در وبلاگ میله بدون پرچم با مطلب کتاب "آس و پاس در پاریس و لندن" خاطرات اورول را برایم زنده کرد وبه سراغ مزرعه حیوانات رفتم.

به یاد دارم حدود ده سال پیش،مدتی قبل از خوانش اول این کتاب،انیمیشن سینمایی زیبایی دیدم با نام اصلی Barnyard که به نام "رئیس مزرعه" ترجمه شده بود و دوبله خوبی هم داشت.داستانش درباره ی مزرعه ای بود که حیوانات در آنجا کنار صاحب مزرعه زندگی می کردند و هر شب بعد از پایان  روز و خوابیدن صاحبشان در یک اجتماع شبیه به انسانی دور هم جمع می شدند و به رقص و آواز و شادی می پرداختند و خوش می گذراندند تا اینکه رئیس مزرعه به دلایلی که الان در خاطرم نیست مزرعه را ترک می کند و حیوانات به فکر انتخاب یکی از بین خودشان جهت اداره مزرعه می افتند و ادامه ماجرا...

شاید کتاب مزرعه حیوانات به غیر از بخشی از این جزئیات که به آنها اشاره کردم در موارد دیگر شباهت چندانی با این انیمیشن نداشته باشد اما هنگام خواندن کتاب،پیش زمینه های ذهنی از آن انیمیشن درتصویرسازی به من کمک کرد و برام جالب بود.

کتاب درباره ی مزرعه ای است به نام "مزرعه اربابی" که توسط شخصی به اسم آقای جونز اداره می شود . میجرِ پیر ،گرازِ سفید یالِ صاحب مدال ،خوابی می بیند و تصمیم دارد آن را برای دیگر حیوانات نقل کند و در واقع با این کار قصد آگاه کردن حیوانات از وضعیت کنونی شان را دارد :

... حالا رفقا،ماهیت زندگی چیست ؟ بیایید با خودمان روراست باشیم ،زندگی ما ادبار و کوتاه و پر از درماندگی است .به دنیا می آییم ،فقط و فقط به اندازه ی بخور و نمیر به ما می دهند و تا جان داریم از گرده مان کار می کشند و به دردنخور که شدیم ،با بی رحمی از دم تیغ می گذرانند . انسان تنها مخلوقی است که مصرف می کند و تولیدی ندارد. انسان شیر نمی دهد ،تخم نمی گذارد .سرعتش در دویدن به پای خرگوش هم نمی رسد .با این حال آقا بالاسر همه ی حیوانات است .آنها را به کار وا می دارد .در عوض فقط قوت بخور نمیری به ما می دهد و باقی را برای خود نگه می دارد .با کار وزحمت ماست که زمین کاشته می شود ،کود ماست که زمین را حاصلخیز می کند .منتها هیچکدام از ما جز باد به دست نداریم.

میجر به سخنانش ادامه می دهد و به آنها می گوید که تنها راه نجات ما حیوانات بیرون کردن بشر از مزرعه است و وعده انقلاب یا شورشی بر علیه انسان ها را به آنها داده و به آنها هشدار می دهد که از یاد نبرید روزی که بر انسانها پیروز شدید به هیچ وجه نباید شبیه انسان ها شوید و فراموش نکنید که هیچ یک از عادات انسانی نیست که شَر نباشد  و مهمتر از همه اینکه هیچ حیوانی نباید در حق همنوع خود جفا کند ،قوی یا ضعیف ،زیرک یا کودن همه با هم برادریم،هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد و همه ی حیوانات با هم برابرند.

میجر این  سخنان را با سرودی قدیمی و فراموش شده به نام وحوش انگلیس به پایان می رساند و سه شب بعد با دلی آرام در خواب از دنیا می رود.

پس از او حیوانات باهوش تر مزرعه با دید تازه ای به زندگی نگاه می کردند و ماه های بعد فعالیت های زیرزمینی بسیاری صورت گرفت و شورش حیوانات خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردند به وقوع پیوست و چند خوک که از بقیه باهوش تر بودند اداره ی امور مزرعه را بعد از پیروزی در شورش به دست گرفتند و تعلیمات میجر پیر را در هفت فرمان" تغییر ناپذیر" خلاصه کردند و  روی دیوار مزرعه بزرگ نوشتند :

1-دوپا رونده دشمن است . 2- بر چهارپارونده و بال دار دوست است .  3-هیچ حیوانی نباید لباس تن کند . 4- هیچ حیوانی نباید بر تخت بخوابد .  5- هیچ حیوانی نباید خمر بنوشد . 6- هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد .7- همه ی حیوانات برابرند.

آنها خودشان محصولات را درو می کردند و حالا دیگرسهم کامل محصول برای خودشان بود و سیر می خوردند و می خوابیدند و اگر کار می کردند خیالشان راحت بود که برای خودشان کار می کنند نه برای انسانها. 

همه چیز به خوبی و همانگونه که به حیوانات وعده داده شده بود پیش می رفت و روز به روز اوضاع محصول هم بهتر می شد ، اما با قدرت گرفتن خوک های حاکم بر مزرعه اوضاع تغییر کرد و با شیبی ملایم و نا محسوس خدشه هایی در هفت فرمان تغییر ناپذیر وارد شد.

و من به این فکر کردم که همه ما هم (تا حدودی و هر کس به سهمی) قبل و بعد از به قدرت رسیدن در مسائل جزئی و کلی زندگی با این که همان آدم قبل هستیم اما متاسفانه تفاوت اعمال و حرفهایمان از زمین تا آسمان است و نکته غم انگیزش هم اینجاست که گاهاً با چنان نبوغی برای آن دلیل می تراشیم که خودمان هم باورمان می شود.


......................................................................................

>  اریک آرتور بِلر با نام مستعار جورج اوروِل( زاده ی 25 ژوئن 1903 و در گذشته در 21 ژانویه 1950) داستان نویس،روزنامه نگار،منتقد ادبی و شاعر انگلیسی که به غیر از این اثر ،کتاب 1984 و روزهای برمه از شناخته شده ترین آثار او هستند .

>> مشخصات کتاب من : مزرعه حیوانات -ترجمه صالح حسینی و معصومه نبی زاده - چاپ پنجم1389 -3300 نسخه - انتشارات دوستان -158 صفحه .

>>>    اینجا می توانید مطلب وبلاگ میله بدون پرچم درباره این کتاب را بخوانید . 

>>>>  فکر نمی کنم دانستن پایان این کتاب پیش از خواندن آن ضربه ای به آن بزند. در ادامه مطلب بخش هایی نسبتا طولانی از متن کتاب که بنظرم جالب توجه بوده اند را انتخاب کرده ام که شاید امکان لوث شدن داستان در آنها وجود داشته باشد. شاید هم نه.

  

ادامه مطلب ...

تیمبوکتو - پل استر

اگر از آن دسته افرادی هستید که قبل از خواندن  کتاب کنجکاوی تان گل می کند که از معنی عنوان کتابی که در دست دارید سر در بیاوریددر همین ابتدا بگویم که درباره این کتاب احتمالا بعد از کلی تفکربه نتیجه ای  نخواهید رسید و یا حداقل نتیجه ای که مورد نظر نویسنده باشدو یا حتی موضوعی که مربوط به یک کتاب باشد.اگر آدم بیخیال شدن نباشید تصمیم می گیرید جهان را زیر و رو کنید تا سراز این عنوان در بیاورید . البته من پیشنهاد میکنم باز هم زیاد به خودتان زحمت ندهید چرا که چیز زیادی نصبتان نخواهدشد. اولین چیزی که دستگیرتان می شود این است که تیمبوکتو نام شهریست در کشور مالی در غرب افریقا! شهری که بر طبق افسانه ها ی محلی ، به لطف یک پیرمرد به نام بوکتو و چاهی که در آن منطقه حفر کرد به محل اتراق کاروان ها تبدیل شده بود و این نام یعنی بوکتو در تمامی افسانه های قدیمی منطقه حضور دارد و همه وی را مردی دانا می دانند. امروزه نام این شهر تیمبوکتو است (تیمش از کجا اضافه شده را نمیدانم)و گردشگران برای دیدن مساجد تاریخی این شهر به آن سفر می کنند.

خٌب. تا اینجا کمی براطلاعات جغرافیایی تان افزوده شد اما این شهر وافسانه هایش هیچ ارتباطی با کتاب در دست ما ندارد.

اگر علاقه مندبه فیلم و سینما هم که باشید و پیگیر اخبار آن،حتماً  باشنیدن نام تیمبوکتو یاد یکی از نامزدهای جایزه اسکار 2015 در بخش فیلمهای غیرانگلیسی زبان می افتید ،البته آن فیلم هم هیچ ربطی به کتاب مورد نظر ما ندارد .

اینجاست که احتمالا در این لحظه مشتی بر میز کوفته  وفریادکنان می پرسید پس این تیمبوکتوی پل استر چیست؟

اگرواقعا  خواهان یافتن این پاسخ هستید بهتر است خشم خود را کنترل کرده و ادامه مطلب را بخوانید...

................................................................................

پل اُستر متولد فوریه 1947  رمان نویس،فیلنامه نویس،شاعرو مترجم امریکایی است.شهرت او بیشتر بخاطر رمان سه گانه ی نیویورک بوده و کتابهای لویاتان(هیولا) وموسیقی شانس او هم جوایزی را کسب کرده اندو به تازگی کتابی با عنوان 4321 از او در لیست شش نامزد نهایی جایزه بوکر 2017 قرار گرفته است.(گویی این روزها این عنوان های عددی مد شده). همچنین دو زندگی نامه خودنوشت به نام های اختراع تنهایی و دست به دهان نیز از او به فارسی ترجمه شده است. کتاب تیمبوکتو  به همراه سه گانه ی نیو یورک در لیست 1001 کتاب هم حضور دارند. نشر افق بارعایت قانون کپی رایت، آثار اٌستر را با اجازه  او در ایران ترجمه وچاپ می کند.

 +مشخصات کتاب من:ترجمه  شهرزاد لولاچی - چاپ دوم 1386- نشر افق -190 صفحه - 2400 تومان( ای کاش آن زمان با این قیمتها بیشتر کتاب می خریدم). 

 ++ اگر حوصله خواندن  ادامه مطلب تا پایان را نداشتید دست کم نکته ای که در پایان مطلب با رنگ آبی به آن اشاره کردم را بخوانید.

 

ادامه مطلب ...

آمستردام -ایان مک یووَن


یارانی که اینجا یکدیگر را یافتند و در آغوش کشیدند رفته اند ، هر یک به خطای خویش.         دبلیو اچ آدن - تقاطع


داستان با صحبت از مالی آغاز می شود. مالی، زنی زیبا با عشاق فراوان. او عکاس ،طنزپرداز،منتقد رستوران و روزنامه نگار مجله پرطرفدار ووُگ بود. او پیش از آغاز داستان دچار نوعی بیماری مرموز وناشناس روحی شده که با تشخیص ندادن انسانها و اشیا و نوعی ضایعه ی مغزی ادامه پیدا کرده و به مرگش منتهی می شود.

او در زندگی چهل و چند ساله اش  معشوقگان زیادی را در کنار خود داشته است ،

در ابتدا  مک یووَن ما را در موقعیتی قرار می دهد که به واسطه آن با همه شخصیت های مهم داستان آشنا می شویم ، و این با مکالمه ای که بین دو معشوق سابق مالی در حال قدم زدن در سرمای ماه فوریه  بیرون سالن جسدسوزی کلیسا،در انتظار رسیدن نوبت به مالی هستند آغاز می شود .

کمی آنسو تر کنار درب ورودی هم شوهر مالی به مهمانان مراسم تشیع جنازه همسرش خوش آمد می گوید. مالی در اواخر زندگی اش با آن مرد عبوس و ترشرو ازدواج کرده بود و روزهای بیماری و زوال را در کنار او گذراند و رنج کشید.


بهتر است  کمی بیشتر با عشاق مالی آشنا شویم

کلایو لاینلی:

آهنگساز نسبتاً مشهوری که طی یک پروژه ملی  سپرده شده به او، خودش را برای سمفونی ای به نام هزاره آماده می کند که قرار است در آمستردام برگذار شود. او اولین معشوق مالی به حساب می آید ،در سال 1968 وقتی هر دو دانشجو بودند در خانه ای شلخته و بی ثبات در ول آو هلث با یکدیگر هم خانه بودند.

وِرنون هالیدی :

او در حال حاضر سردبیر روزنامه جاج است و تمام تلاشش در این است که به هر قیمتی تیراژ روزنامه اش را بالا ببرد و از این راه به شهرت بیش از پیش برسد ، ورنون در سال 1974 وقتی اولین شغلش را با رویترز تجربه می کرد و مالی برای ووُگ خرده کاری هایی انجام می داد ، یک سال در پاریس با هم زندگی کرده بودند.

جولیان گارمونی:

او وزیر امور خارجه است ،مردی با قیافه ای عجیب ،سری بزرگ با موهای سیاه مجعد و رنگ پریدگی ای وحشتناک و لب هایی به طرز غیر معمول باریک. به قول ورنون او دشمن!و حرام زاده ای رده  بالا بود، با طبع گرم. او تمام تلاشش را می کند تا نخست وزیر شود . از چگونگی و مدت زمان آشنایی اش با مالی حرفی در کتاب به میان نیامده است.

جورج لین:

 او ناشری غمگین و ثروتمند است که سر پیری عاشق مالی شده بود و در عین تعجب همگان ،مالی ترکش نکرده بود ،هرچند همیشه با او بد رفتاری می کرد.


جورج طبیعتاٌ دل خوشی از سه معشوق گذشته مالی ندارد و به همین دلیل  علاقه ای به این نداشت که شاهد به رخ کشیدن خاطرات  این سه معشوق قدیمی در کلیساهای سینت جیمز و یا سینت مارتین به بهانه مراسم یادبود مالی باشد ،از این رو علی رغم بی میلی دوستان مالی برای شرکت در مراسم جسد سوزی آنها را به پای مراسم تشیع جنازه ! می کشد و اعلام می کند که خبری از مجلس یادبود نخواهد بود. 

کتاب در احوالات عشاق پس از مرگ مالی می گذرد ، داستانیست درباره زندگی و مرگ و یا  موفقیت و شکست ،که آنها را به شکلی متفاوت بیان می کندو به قولی درداستان یک گنگیِ دلنشینی وجود دارد که خواننده را تا همان جمله ی پایانی در کنار خودش نگه می دارد.


..........

*( تلفظ صحیح نام نویسنده  بقول ناشر و مترجم  به این شکل است:  ایان مَک ای وَن(Ian McEwan) 

ایان مک یووَن متولد ماه ژوئن 1948 ،نویسنده و نمایشنامه نویس  انگلیسی است. آثار او بارها در لیست کاندیدا های جایزه ادبی من بوکر قرارگرفته است و درسال 1998 بخاطر کتاب آمستردام  موفق به کسب این جایزه شد. همچنین این اثر در لیست 1001 کتاب هم حضور دارد. مک یوون را بیشتر به خاطر پرداختن به روان در شخصیت های داستان هایش می شناسند.


آشنایی من با این اثر برمی گردد به لطف یکی ازدوستان خوبم که او هم متوجه علاقه من به هدیه گرفتن کتاب شده بودو آن را به من هدیه کرد. باز هم از او متشکرم.

 کتابی که من خواندم 179 صفحه دارد و  نشر افق آن را  باکسب اجازه از نویسنده اثر و ترجمه میلاد ذکریا آن هم در 2200نسخه ،به قیمت 82000ریال درسال 1391 برای بار اول به چاپ رسانده است.


در ادامه مطلب خطر لوث شدن داستان وجود دارد.

  

ادامه مطلب ...

کبوتر - پاتریک زوسکیند

نام او جاناتان نوئل است ،  او بیش از بیست سال است که نگهبان بانک است ،یک نگهبان منظم و وظیفه شناس پنجاه و سه ساله.

دو دهه گذشته زندگی اش به همین منوال سپری گشته است ، یک زندگی عاری از هر گونه ماجرا ، هرچند دیگر این بی ماجرایی باب میلش بود و از کسانی که آرامش روحی خود را بر هم می زدند و جریان منظم زندگی را به هم می ریختند نفرت داشت . شکر خدا بیشتر ماجرا های زندگی اش در در دوره کودکی و نوجوانی اتفاق افتاده بود ،دوره ای که مصادف بود با جنگ جهانی دوم ،بیشتر آن ماجرا ها را به یاد نمی آورد ،تازه اگر هم چیزی را به یاد می آورد با دل آزردگی فراوان بود.

اسارت و ناپدید شدن مادر و پس از مدت کوتاهی پدرش در سالهای جنگ، سفر و زندگی با خواهر کوچکترش به دوردست ها، دوردست هایی غیر قابل درک، نزد عمویی که  تا کنون هرگز او را ندیده  ، و جاناتان در چنین فضایی به زندگی اش ادامه می دهد ... ازدواج می کند...و پس از ماجراهایی جاناتان نوئل نتیجه می گیرد که به آدمیزاد نمی شود اعتماد کرد و زندگی آرام تنها در صورتی امکان پذیر است که از آدمیزاد دوری کند .

پس از آن به شهر مهاجرت می کند . او در شهر دو چیز را بزرگترین شانس های زندگی اش می داند ، یکی یافتن شغل نگهبانی بانک در خیابان سٍور و دیگری یافتن سر پناهی برای خود ( البته من  شخصاً بعد از یافتن شغل دوباره پس از مدت ها در این خشکسالی با جاناتان هم عقیده ام).  از این پس زندگی جاناتان رنگ و بوی آرامش گرفت ، آرامشی در انزوا، آرامشی که در تنهایی اش که در اتاقی بود که مطمئن بود همیشه برای اوست و هیچ کس در این دنیا نمی توانست باعث جدایی او و اتاق محبوبش شود ،مگر مرگ . جاناتان دیگر مطمئن بود در زندگی اش جز مرگ اتفاق مهم دیگری نخواهد افتاد.

بله ، وضعیت به این گونه بود تا این که در اوت 1984 صبح روز جمعه سر و کله کبوتر پیدا شد.

...............................................

پاتریک زوسکیند متولد ماه مارس 1949  نویسنده و فیلمنامه نویس  آلمانی است  و معروفترین اثرش که بیشتر او را به واسطه آن می شناسند کتاب عطر: قصه یک آدمکش است که درسال 1985 منتشر شده است و به بیش از  بیست زبان و بنا بر روایتی 45 زبان ترجمه شده است و در دهه هشتاد میلادی  پرفروش ترین  کتاب آلمان بود و  در سال 2006 هم فیلمی از روی آن ساخته شده که البته  فیلم بدی هم از آب در نیامده است . هرچند این را باید آنهایی بگویند که کتاب عطر را هم خوانده اند که فقط فیلم عطر را دیده ام.

اما نکته اینجاست که تنها کتابی که از این نویسنده در لیست 1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند حضور دارد همین کبوتر پیش روی شماست.

کتاب من در سال 1384 با ترجمه ندا درفش کاویانی در 87 صفحه توسط انتشارات آهنگی دیگر منتشر شده است.

آفرین به ناشر خارجی با این طرح جلد بسیار عالی و مربوط به داستان  که  گذاشته است .  ما چه زمانی اینها را یاد میگیریم؟

در ادامه مطلب به بخش هایی از متن اشاره می کنم ،  اگرهنوز کتاب را نخوانده اید خطر لوث شدن وجود دارد.

ادامه مطلب ...