نفرین زمین - جلال آل احمد

پیش از آنکه با اولین داستان بلندی که از جلال آل احمد می‌خوانم به سال 1346 خورشیدی سفر کنم، تنها دو مجموعه داستان کوتاه از این نویسنده با عناوین "سه‌تار" و "دید و بازدید" خوانده‌ بودم که نویسنده در اغلب آن داستان‌ها به جهل در میان مردمِ غالباً شهری آن روزگار می‌پرداخت. مردمی که با مدرن شدن شهرها هنوز در همان جهل و خرافات باقی مانده بودند و البته تا حدودی حالا و امروز نیز باقی مانده‌اند. اما داستان کتاب نفرین زمین در فضایی روستایی اتفاق می‌افتد. فضایی شبیه به فضایی که در داستان آوسنه باباسبحان از محمود دولت‌آبادی خوانده بودم که البته نثر او را در نوشتن این مدل داستان برای من  جذاب‌تر از آل احمد بود.

شخصیت اصلی این داستان یک معلم شهری است که برای تدریس عازم روستا می‌شود و من و شمای خواننده در این سفر به همراه او درگیر ماجراهایی خواهیم شد که در روستا اتفاق می افتد و در حدود 300 صفحه، حداقل 9 ساعتی را با آقامعلم زندگی خواهیم کرد.؛ "بسیار خوب، این هم ده. دیروز عصر رسیدم. مدیر بچه‌ها را به خط کرده بود و به پیشباز آورده. بیست سی تایی. وسط میدان‌گاهی ده. اسمش؟... حسن آباد یا حسین آباد یا علی آباد. معلوم است دیگر. اسم که مهم نیست. دهی مثل همه دهات. یک لانه زنبور گلی و به قد آدم ها. کنار باریکه‌ای یا چشمه‌ای یا استخری یا قناتی. یعنی که آبادی. با این فرق که من در یکی معلم ورزش بوده‌ام، و در دیگری معلم حساب. و حالا اینجا باید معلم کلاس پنجم باشم که امسال باز شده و راه بردنش دیگر کار محلی‌ها نیست." 

داستان نفرین زمین از آن دسته داستانهایی است که ما را با روستا و انسانهای روستایی به معنای واقعی آن آشنا می‌کند و در واقع به آن ذهنیت غالب ما از روستا حمله خواهد کرد. ذهنیتی که روستا را مکانی آباد، خرم و با صفا و روستایی را مردمی باوفا، مهربان و سرشار از خوبی ها می‌داند. بله همه‌ی این ها مواردی هستند که هر مهمان شهری که چند روزی را در روستایی مهمان  است تجربه خواهد کرد. اما فضای غالبی که اغلب در روستاها جریان دارد فضایی سرشار از خرافات، جهل و خشونت است.

یکی از دلایل مهم مفید بودن خواندن این کتاب یا چنین داستانهایی فارغ از ارزش یا عدم ارزش هنری آنها پرداختن نویسنده آنها به شرایط و زندگی اجتماعی زمانه‌ی نوشته شدن کتاب است.در اینجا چند سال پس از اصلاحات ارضی و مامورینی که برای ترویج کشاورزی و ساماندهی به روستا با تشکیل تعاونی روانه روستاها می‌شدند. "...نفر بعدی مامورها، یک مروج کشاورزی بود- جوانکی شهری- که با یک وانت پر از خرت و خورت آمده ده. بیست سی تا کیسه سیمان داشت و ده تا خلای سیمانی و صد تا امشی و پنج تا سمپاش و یک دسته پرسش نامه چاپی. و با همه این ها تمام اطاق پنجم مدرسه را انباشت. و قرار بود به ضرب این چیزها کشاورزی را ترویج کند. و بعد هم مقدمات تعاون روستایی را فراهم کند."

در میان گقتگوهایی که در بین شخصیت‌های کتاب شکل می‌گیرد نکته‌های قابل توجهی وجود دارد که خواندن آنها بعد از 44 سال از زمان انتشار کتاب جالب توجه و البته پندآموز است؛ ....و شازده گفت: ببین جوان. بعضی حرف‌ها است که  فقط پای منقل می شود زد. هیچ جای دیگر نمی‌شود. تو هم هرچه دلت می‌خواهد شور بزن. اما من می‌بینم آنقدر پول توی دهات بریزند که خود دهاتی‌ها بگویند بابا بس است. می‌شود عین زمان نیکلا. که باید یک گونی اسکناس بدهی برای یک چارک نان. خدا بیامرزد رفتگان همه را، میرزا عموم پطرزبورگ را همان وقتی دید که لنین با قطار زره پوش آلمان ها توش پیاده شد. می‌گفت یک چتول ودکا قیمت جان آدمیزاد بود. یک وقتی هی می‌نشستند و به قاجار فحش می‌دادند که چرا می روند فرنگ و هی ولخرجی می کنند تا مجبور باشند قرض کنند و در مقابل اختیار گمرگ و تنباکو و نفت را بدهند. اما بیا و ببین که حالا چه می‌کنیم! حالا اول اختیار همه چیز را بهشان می‌دهیم تا اسکناس فرنگی و امریکایی برسد برای ولخرجی هامان.  ...چهل سال است- پنجاه سال است که دارند پشت سر قاجار می ولنگند. اما خودشان چه معجزی کرده‌اند؟ اصلا بگذار یک چیزی را برایت بگویم جوان. تقصیر از خود ما مردم است. از اول خلقت عالم تا حالا ما عادت کرده ایم به رشوه‌‌خواری. به باج گرفتن. تخت جمشید که رفته‌ای؟ صف هدایا را که دیده‌ای؟ هان؟ این هم پامنقلی است؟ بعد هم باج جاده‌ی ابریشم است. بعد هم باج نفت است. این ها ملت را کون‌گشاد بار آورده و طفیلی. این‌ها را تو هیچ کتابی برایت نمی‌نویسند جوان. این ها را مگر پای منقل از من پیرمرد بشنوی... ."

مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات معین- چاپ اول این نشر در سال 1384- در 2000 نسخه و 319 صفحه در قطع جیبی