آیا ما هم جزو دسته 85 درصدی ها هستیم؟


در حال خواندن کتاب "سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش" از هاروکی موراکامی بودم که به بخشی از کتاب رسیدم که برایم جالب توجه بود و تصمیم گرفتم آن را اینجا هم به اشتراک بگذارم. در بخشی نسبتا طولانی از داستان که آن را در ادامه خواهیم خواند به نکته ای اشاره می شود که به نظرم نکته مهمی است و چکیده اش می شود استفاده ابزاری ازچیز هایی که حتی دوست نداریم!!!

برای جلوگیری از خدشه دار شدن داستان برای دوستانی که کتاب را نخوانده اند نام شخصیت هایی که در حال صحبت با یکدیگر هستند را حذف کرده ام و به جای آن علامت سوال گذاشته ام. شخصیت اول ؟ و دومی ؟؟ . 

.....

؟ ادامه داد: من بیشتر تک پَرم. شاید بهم نیاید. خودم هم این تکه از شخصیتم را نمی شناختم تا وقتی از کالج در آمدم و کار را شروع کردم. ولی درست است. هروقت یک آدم روانی به من یک دستور احمقانه می داد، از کوره در می رفتم. یعنی انگار واقعا صدای ترکیدن مغزم را می شنیدی. یک چنین آدمی محال است بتواند برای جایی کار کند. برای همین تصمیمم را گرفتم. چاره ای نداشتم جز این که بروم برای خودم کار کنم. 

؟ مکث کرد و به دود بنفش گونی که از دست اش بلند می شد خیره شد، انگار خاطره ای دوردست را ردیابی کند.

چیز دیگری هم که از کار کردن برای بقیه یاد گرفتم، این بود که اکثر آدم های دنیا هیچ مشکلی با دستور شنیدن ندارند. راست اش خیلی هم خوشحال می شوند که بکن نکن بشنوند. ممکن است غر هم بزنند. اگر به شان بگویی خودشان فکر کنند، تصمیم بگیرند و مسئولیتش را هم بپذیرند، گیج و ویج می مانند. پس به این نتیجه رسیدم که می توانم ازش یک کار و کاسبی درآرم. ساده است. امیدوارم حرفم با عقل جور در بیاید. می آید که؟

؟؟ چیزی نگفت. سوالی بدیهی بود. 

یک فهرست از دوست نداشتنی هام ردیف کردم_کارهایی را که دوست ندارم بکنم و کارهایی را که دوست ندارم بقیه بکنند. بعد این فهرست را گذاشتم جلوم و یک طرحی نوشتم که از روش به آدم هایی که از بالا دستور می گیرند، آموزش بدهم، جوری که بتوانند نظام مند تر کار کنند. فکر کنم بشود بهش گفت ایده ی بکر، البته یک چیزهایی از جاهای دیگر هم کش رفتم. از تجربه های خودم و از آموزش هایی که وقت استخدام توی بانک بهم دادند، که بی اندازه ارزشمند بود.چیزهایی هم از شیوه های تربیتی چند تا از فرقه ی مذهبی و کلاس های مهارت های زندگی بهش اضافه کردم که عطر و طعمش بهتر بشود. روی چند تا شرکت امریکایی که توی همین حوزه موفق بودند تحقیق کردم. کلی کتاب روان شناسی هم خواندم. از دفترچه های راهنمای استخدام نیرو در اس اس نازی و تفنگ داران دریایی هم یک نکته هایی واردش کردم. ظرف شش ماهی که کارم را ول کرده بودم، خودم را عملا دربست وقف این برنامه کردم. همیشه وقتی روی یک کار به خصوص تمرکز می کنم، خوب جواب می گیرم.

؟؟ خوش فکری ات هم کمک ات می کند.
؟  نیش اش باز شد. متشکرم. خودم نمی توانستم یکهو دهنم را باز کنمو این جوری از خودم تعریف کنم.
پکی به سیگارش زد و خاکستررا توی زیرسیگاری تکاند. سرش را بلند کردو به ؟؟ نگاه کرد.
فرقه های مذهبی و سمینار های مهارت فردی هدف شان این است که از آدم ها پول بگیرند. برای همین یک جور شست و شوی خام مغزی انجام می دهند. ما فرق می کنیم. اگر یک همچو کار بوداری می کردیم، شرکت های بزرگ حاضر نمی شدند با ما کار کنند. سخت گیری زیادی و کارهای زورکی توی برنامه ی ما نیست. این جورکارها ممکن است در کوتاه مدت نتیجه ی خیره کننده هم بدهد، ولی دوام ندارد. مهم کاشتنِ مفهومِ انضباط توی کله آدم هاست، ولی برنامه ای هم که از آن برای این کار استفاده می کنی باید کاملا علمی و کاربردی و پیچیده باشد. باید چیزی باشد که جامعه بتواند قبولش کند. نتیجه اش هم باید درازمدت باشد. هدف ما تولید یک مشت زامبی نیست. می خواهیم نیروی انسانی یی تولید کنیم که کاری را که کارفرما ازش می خواهد، بکند و در عین حال، باور داشته باشد که خودش مستقل فکر می کند.
؟؟ گفت: جهان بینیِ کلبی مسلکی.
-فکر کنم می شود این جوری دیدش.
-بعید می بینم همه ی کسانی که توی سمینار های شما شرکت می کنند اجازه بدهند که چنین انضباطی به آن ها تحمیل بشود.
-آره البته که همین طور است. خیلی ها هستند که این برنامه را رد می کنند. می شود آن ها را به دو دسته تقسیم کرد. اول آدم های جامعه گریز. توی انگلیسی به این آدم ها می گویند outcast. آن ها زیر بار هیچ شکلی از انتقاد سازنده نمی روند حالا این انتقاد هر چه می خواهد باشد. هرجور انضباط جمعی را رد می کنند. سر و کله زدن با این جور آدم ها وقت تلف کردن است، برای همین خودم ازشان می خواهم قید این برنامه را بزنند. دسته ی دوم آدم هایی اند که خودشان واقعا فکر می کنند. یعنی فکر خودشان را دارند. بهترین کار برای آن ها این است که تنهایشان بگذاری. سر به سرشان نگذار. هر سیستمی چند تا آدم نخبه مثل آن ها لازم دارد. اگر همه چیز خوب پیش برود، آن ها بالاخره به جایگاه مدیریت و رهبری می رسند. این وسط، بین این دو تا دسته، آدم هایی هستند که از مافوق شان دستور می گیرند و درست همان کاری را که به شان می گویند می کنند. این ها اکثریت مردم اند. برآورد من چیزی است حدود 85 درصد. وقتی این کار را راه انداختم، هدفم همین 85 درصد بود.
؟؟: ببینم تو این کار را کم و بیش برای این نمی کنی که از جامعه انتقامِ شخصی بگیری؟ به عنوان یکی از همین نخبه ها، به عنوان کسی که خودش را یک جامعه گریزِ outcast می بیند؟
؟: شاید هم راست می گویی.