گیرنده شناخته نشد - کاترین کرسمن تیلور

ماکس و مارتین دو جوان آلمانی هستند که به قول ما ایرانی‌ها رفیق گرمابه و گلستان یکدیگر بوده‌اند. آنها سال‌ها پیش به امریکا مهاجرت کردند و در زمینه‌ی خرید و فروش و برپایی نمایشگاه آثار هنری در آنجا فعالیت داشته و اتفاقا کار و کاسبی خوبی هم برای خودشان دست و پا کرده بودند. پس از مدتی مارتین تصمیم می‌گیرد به همراه خانواده به وطنش آلمان باز گردد و کسب و کار خود را نیز در کشورش ادامه دهد. اینگونه این دو دوست از یکدیگر جدا می‌شوند و پس از این جدایی از طریق نامه‌نگاری با هم در ارتباط می‌مانند و متن این کتابِ بسیار کم‌حجم، همین نامه‌های کوتاه این دو دوست به یکدیگر است. نامه‌هایی که من و شمای خواننده را در جریان اوضاع آن سالهای آلمان و جهان قرار می‌دهد. سالهایی که در آنها هیتلر در حال به قدرت رسیدن بود، آن هم به قدرت رسیدنی که آلمان و جهان را به کلی متحول کرد. جرقه‌های این تحول یاد شده در نامه‌ها و البته ارتباط صمیمی این دو دوست نیز تاثیرگذار است، به خصوص اگر این را بدانید که یکی از این دو دوست یهودی بوده است.

کتاب دوست بازیافته نوشته‌ی فرد اولمن هم که به نظرم کتاب بهتری نسبت به این کتاب بود به موضوعی مشابه منتها از زاویه‌ای دیگر می‌پردازد. اما نکته‌ای که کتاب کم حجم گیرنده شناخته نشد را مدت‌ها در ذهن ماندگار می‌کند پایان‌بندی جالب توجه آن است.

نویسنده‌ی این کتاب بر خلاف کتاب دوست بازیافته اهل آلمان نیست و زنی امریکایی به نام کاترین کرسمن تیلور است، تیلور در سال 1903 به دنیا آمد و در سال 1996 از دنیا رفت. او بیشتر به واسطه همین کتاب شناخته می‌شود و این داستان را در سال ۱۹۳۸ یعنی وقتی هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده بود و هنوز هیتلر آتش بازی‌هایش را هم آغاز نکرده بود نوشته است. در واقع شاید بتوان کتاب را یک هشدار از طرف نویسنده‌ی امریکایی برای کشورش دانست.

پی نوشت: اگر کتاب را خواندید از یادداشت وبلاگ میله بدون پرچم که شامل نامه‌های شخصیت‌های این کتاب به شخص ایشان نیز می باشد غافل نشوید. از اینجا می توانید آن یادداشت را بخوانید. 


مشخصات کتابی من خواندم: ترجمه بهمن دارالشفایی، ناشر متنی: ماهی، در 64 صفحه قطع جیبی، نشر صوتی آوانامه، در 1 ساعت و 6 دقیقه، با صدای آرمان سلطان‌زاده و مهدی صفری.

نظرات 4 + ارسال نظر
ماهور دوشنبه 22 آذر 1400 ساعت 12:42

سلام مهرداد جان
چندوقتی بود که می خواستم این کتاب را بخوانم اما یادداشت تو و کم حجم بودن کتاب مرا به خواندن ترغیب کرد
عالی بود من که بسیار لذت بردم
کمی که داستان جلو رفت و با توجه به عنوان کتاب پایان دیگری را حدس می زدم اما پایانش خیلی جالب و هوشمندانه و تاثیرگذار بود
اتفاقا آن یکی کتاب را هم که اشاره کردید دارم حتما آن را هم خواهم خواند به زودی

سلام بر ماهور خوب و پیگیر
خوشحالم که این یادداشت حداقل تا الان یک نفر رو به خوندن این کتاب ترغیب کرد و نتیجه‌ی خوانش هم راضی کننده بوده.
همین پایان هوشمندانه کتاب نقطه قوت این کتاب کم حجم اونم با موضوعی آشنا به حساب میاد. موضوعی که بار ها در کتاب ها و فیلم ها بهش پرداخته شده بود اما خب این نگاه خاص بود.
بی شک از خواندن کتاب دوست بازیافته هم لذت خواهی برد

ماهور دوشنبه 22 آذر 1400 ساعت 12:45

راستی یادم رفت می خواستم بپرسم آرمان عزیز جای کدام شخصیت صحبت کرده؟ بذار حدس بزنم ماکس؟

اشتباه حدس زدی آرمان سلطان زاده جای مارتین حرف زده

Me چهارشنبه 24 آذر 1400 ساعت 10:27

سلام. من هستم! همون که پرسش خاله زنکی مطرح کردم
اگر قصد مهاجرت داری، منم با خودت ببر! من واقعا گزینه خوبی ام

سلام بر شمایی که من هستید.
در پاسخ به کامنت قبلی شما هم گفتم، شما راحت باش و به قول دوستمان میله بدون پرچم در این فضای کامنتدونی هر چه می خواهد دل تنگت بگو.
این کامنت هم خوب بود، مارو خندوند، مهاجرتم کجا بود دوست گرامی.من خودمم نمی تونم ببرم

میله بدون پرچم شنبه 27 آذر 1400 ساعت 12:44

سلام بر مهرداد
چرا فکر کردم که برای این مطلب قبلاً کامنت گذاشته‌ام!!
فکر می‌کردم در کامنتم کمی هم از این نالیده بودم که چرا با وجود این تجربه ماکس از روش او در اینجا استفاده نکرده است یعنی حتی این نالیدن هم در خیال بوده است!؟
کتاب واقعاً شاهکار کوچکی بود و آن تعریف برایش مصداق داشت.
ضمناً ممنون از لطف شما

سلام و عرض ادب
این ارتباط ذهنی احتمالا ناشی از نامه نگاری هایی هست که با جنابان ماکس و مارتین داشتی.
آقا بی تعارف این که در خیال شما هم کامنتی در کتابنامه با این جزئیات حضور داره برا ما خودش افتخاره
بله کتاب که مصداق مختصر و مفید است.
خواهش می کنم، هنوز هم نامه های رد بدل شده ماکس و مارتین به شما خواندنی‌ست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد