گل‌های معرفت - اریک امانوئل اشمیت

پیش از این هیچ کتابی از اریک امانوئل اشمیت فرانسوی نخوانده بودم و تنها آشنایی‌ام با او محدود به چند یادداشت معرفی کتاب و یا کتابهایی بود که همواره در قفسه‌های کتابفروشی‌ به چشمم می‌خورد. کتابهایی مثل "خرده جنایت های زناشوهری" یا "زمانی  که یک اثر هنری بودم". اما هیچوقت هیچکدام را نخواندم تا اینکه به واسطه‌ی همخوانی با نویسنده‌ی خوب وبلاگ میله بدون پرچم مدتی پیش به همراه چند دوست دیگر به سراغ خوانش کتاب"گل های معرفت" رفتیم. کتاب گل‌های معرفت مجموعه‌ای از سه داستان از این نویسنده می‌باشد که "میلارپا"، "ابراهیم آقا و گل‌های قرآن"و " اسکار و بانوی گلی‌پوش" نام دارند. همانطور که از نام مجموعه و یا از نام داستان دوم می‌توان حدس زد این داستانها ارتباط‌هایی با دین و مذهب دارند و در واقع خواننده در هر کدام از آنها در قالب داستان با یک رویکرد دینی برای رسیدن به هدف موردنظر روبرو خواهد شد.

داستان اول که مرا بیشتر به یاد داستانهای پائولو کوئیلو می‌انداخت، میلارپا نام داشت، این داستان به دین بودایی اشاره داشته و تا حدودی به دیدگاه و اعتقاد این مذهب به تناسخ اشاره دارد. در این داستان جوانی به نام سیمون که در پاریس زندگی می‌کند در می‌یابد که سالها پیش در صحرای تبت، در جسم مردی دیگر به نام سواستیکا می‌زیسته و در آن زندگی، دشمنی به نام میلارپا داشته است. او که هر شب این را بصورت یک کابوس می‌بیند طی ماجرایی متوجه می‌شود تنها چاره رهایی‌اش از این کابوس تعریف کردن داستان دشمنش میلارپا آن هم به تعداد صدهزار بار می‌باشد. پس یک بار از آن صدهزاربار را برای من و شمای خواننده‌ی کتاب تعریف می کند.

داستان دوم ابراهیم آقا و گل‌های قرآن نام دارد و به رویکرد اسلام مربوط است. شخصیت اصلی این داستان موسی نام دارد، پسر نوجوان یهودی که زندگی سختی را چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ عاطفی پشت سر گذاشته و با پیرمردی مسلمان به نام ابراهیم آقا آشنا می‌شود و این داستان حاصل گفتگوی این دو با یکدیگر است و راهکارهایی که این پیر به نوجوان می دهد.

اما داستان سوم که به نظر من نسبت به دو داستان دیگر داستان بهتری هم است به رویکرد مسیحیت می پردازد. در این قصه پیر داستان زنی به نام مامی رز است که داوطلبانه به کمک یا پرستاری از چنین بیمارانی می‌پردازد. شخصیت اصلی هم کودکی به نام اسکار است که در بیمارستان بستری است و گویا پزشکان امیدی به بهبود بیماری او نمی‌بینند و به پدر و مادرش اعلام می‌کنند چند روزی بیشتر زنده نخواهد ماند. اسکار که  متوجه این موضوع می‌شود بیش از اینکه ناراحت باشد که زندگی‌اش پایان خواهد یافت از این عصبانی است که همه این موضوع را از او مخفی می‌کنند. اما مامی‌رز با همه فرق دارد و نه تنها این موضوع را از اسکار مخفی نمی‌کند بلکه با او درباره‌اش صحبت می‌کند و به همین دلیل ارتباط خوبی با اسکار می گیرد. او برای اینکه بتواند به روزهای باقی مانده‌ی عمر اسکار معنا بخشد به او پیشنهادی می‌کند. پیشنهاد جالبی که مرا به یاد شعری از یک شاعر انگلیسی زبان انداخت. شعری که نام شاعرش را به خاطر ندارم و آن را از زبان جناب حسین الهی قمشه‌ای در یکی از سخنرانی‌هایش شنیده بودم . مضمون شعر این‌گونه بود که شاعر هر روز را به یک زندگی کامل تشبیه کرده بود که انسانها در آن با آغاز هر صبح متولد می‌شدند و در پایان شب عمرشان به پایان می رسید و روز بعد دوباره یک زندگی دیگر و عمری دیگر. وبا این نگاه این زندگی کوتاه چقدرطولانی خواهد بود. در این داستان هم طبق آنچه که پزشکان پیش‌بینی کرده‌اند اسکار کمتر از ده روز زنده خواهد بود و حالا مامی رز به اسکار پیشنهاد می‌دهد هر روزِ باقی‌مانده از زندگی‌اش را چند سال فرض کند و هر روز برای خدا نامه‌ای بنویسد و از او هدیه‌ای بخواهد. شرح این نامه‌ها به همراه خاطرات و مکالمات جالب توجه مامی رز و اسکار این داستان زیبا و البته پر آب چشم را تشکیل می دهد.


مشخصات کتابی که من شنیدم : ترجمه سروش حبیبی، نشر صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطان‌زاده، در 4 ساعت و 44 دقیقه

اگر قصد داشتید یادداشت کامل تر و البته مفیدتری درباره این کتاب بخوانید از "اینجا" به یادداشت وبلاگ میله بدون پرچم سری بزنید.

پی نوشت: یکی از کتابهای دیگری که این موضوع داستان سوم یعنی امید به زندگی و معنا دادن به آن را به خوبی بیان می‌کند داستان دختر پرتغالی نوشته‌ی یوستین گردر است که از "اینجا" می توانید یادداشت مربوط به آن در کتابنامه را بخوانید.

نظرات 5 + ارسال نظر
مشق مدارا یکشنبه 14 آذر 1400 ساعت 20:31 http://www.mashghemodara.blogfa.com

سلام
گلهای معرفت اولین اثری بود که چند سال پیش از امانوئل اشمیت خواندم و داستان سوم را خیلی پسندیدم، همیشه هم جانِ کلامِ داستان و نحوه‌ی امیددادن مامی‌رُز توی ذهنم هست. بعد با خرده‌جنایت‌ها، نوای اسرارآمیز و اگر از نو شروع کنیم، به این نتیجه رسیدم که حیف است از حس و حال خوشایند قلم چنین نویسنده‌ای محروم شد، دو نمایشنامه‌ی اول خیلی خوبند.

سلام
بله، داستان سوم داستانی بود که احتمالا در ذهن باقی خواهد ماند.
اتفاقا الان با خوندن کامنت شما یاد کتاب دیگری با موضوعی مشابه افتادم که اتفاقا اون کتاب هم گاه گداری به ذهنم میاد و ذهنم رو به خودش مشغول می کنه و الان هم با یک پی نوشت در یادداشت بهش اشاره کردم. کتاب دختر پرتغالی نوشته‌ی یوستین گردر.
به یاد دارم میله هم وقتی نوای اسرار آمیز رو خونده بود ازش تعریف کرده بود. حالا با تعریف شما هم گویا وقتش رسیده که نام این نمایشنامه را در برنامه بگذرم.
ممنون از نگاه و توجه شما

اسماعیل بابایی چهارشنبه 17 آذر 1400 ساعت 10:40 http://www.fala.blogsky.com

سلام آقا مهرداد، امیدوارم که رو به راه باشین.
این تنها کتابیه که از اریک امانوئل اشمیت خونده ام و هدفم هم آشنایی با سبکش بود، چون یه زمانی خیلی صحبتش بود.
داستان دومش بیشتر توی ذهنم مونده.

سلام و عرض ادب و ارادت خدمت شما دوست گرامی
حق داری من هم خاطرم هست، یک زمانی اشمیت در بین کتابخوان ها خیلی خوانده می‌شد و همه جا حرفش بود.
ممنون از حضور و توجهت به اینجا

میله بدون پرچم چهارشنبه 17 آذر 1400 ساعت 17:20

سلام بر مهرداد
ممنون از لطفت
در مورد این مجموعه گفتنی‎‌ها گفته شد اما از کامنتها فهمیدم که نوای اسرارآمیز را نخوانده یا نشنیده‌ای باید بگویم این نمایشنامه به همراه خرده‌جنایت‌ها خیلی عالی هستند. از دستشان مده.

سلام و عرض ادب
مخلصیم
بله، هنوز نوای اسرار آمیز را نخوانده ام، راستش نسخه شنیدنی استانداردش هم هنوز موجود نیست که بشنوم.
از همون موقع که خودت نوا رو خوندی من به خودم قول دادم که بخونمش، ببین دست روزگار با ما چه کرده که این همه سال گذشته و هنوز نخوانده‌ام.
به روی چشم قول می‌دم خیلی زود بخوانمش

ماهور سه‌شنبه 23 آذر 1400 ساعت 20:28

من کتابهای این نویسنده رو دوست دارم
در هر اثری که ازش خوانده ام ذهنم درگیر شده
انسانیت و خلاقیت غافلگیرکننده اش از پررنگترین المانهاییست که تو آثارش دیده ام
همیشه با دیدن اسمش آن ماجرای گم شدنش در بیابان و معرفت و خداشناسی ای که بعدش پیدا میکنه یادم میافتد
جز این کتاب، خرده جنایتها، اوای اسرار آمیز و وقتی یک اثر هنری بودم را خوانده ام و راستش در بینشان این کتاب کمتر از بقیه جذبم کرد البته بجز داستان دوم موسیو ابراهیم که احتمالا دیدن نمایشش هم در علاقه ام بهش بی تاثیر نبوده مخصوصا که نقش ابراهیم را رضا مولایی بازیگر مورد علاقه ام در تئاتر بازی کرده
ممنون از مطلبی که نوشتی

اگر اشتباه نکنم میله آثار این نویسنده رو با آثار یوستین گرنزدیک میدونست و گفته بود دوستداران گردر از آثار این نویسنده هم خوششون خواهد آمد.
من که تا به حال همین یک کتاب از این نویسنده رو خوندم ترجیحم یوستین گردر هست. البته حالا باید آثار بیشتری از ایشان خواند. و حداقل یکی دو تا از نمایشنامه های ایشان را در آینده خواهم خواند.
من از بین سه داستان داستان سوم رو بیشتر دوست داشتم.
ممنون از شما بخاطر حضور و توجهت

ماهور یکشنبه 28 آذر 1400 ساعت 19:14

سلام مجدد
من چیز زیادی از گردر نخوانده ام و انچه خوانده ام هم انچنان جذبم نکرده که اثار اشمیت
به نظرم این کتاب هم گزینه ی مناسبی برای شناخت اثار هیجان انگیز اشمیت نیست
احتمالا میله جفتشان را خوانده که توانسته ارتباط خوبی بینشان ببیند

سلام مجددی با عرض پوزش برای تاخیر در پاسخگویی این کامنت
من هم از گردر چیز زیادی نخواندم، اما خب یک بار به وقتش دنیای سوفی را خواندم و همان یک بار در من اثر کرد و علاقه مند شدم باز هم از او بخوانم. اما به واسطه ریویوهایی که بخصوص میله درباره کتایهایی که از او خوانده تا حدودی با دیگر آثارش نیز آشنا هستم.
ارتباطی که بین این اثر اشمیت میشه با آثار گردر داد به کتاب دختر پرتقالی برمیگرده. کتاب خوبی که بسیار به داستان مامی رز در این کتاب شبیه هست. البته من دختر پرتقالی رو بیشتر از این داستان دوست داشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد