عروسکخانه - هنریک ایبسن

مدتی پیش یکی از همکلاسی‌های دوران دانشگاه را بعد از چند سال دیدم و به واسطه کاری که با او داشتم چند روزی با هم بودیم و چند باری هم در این چند روز با همسرش روبرو شدم. قبل از روبرو شدن با همسر ایشان توجه‌ام به تماس‌های مکرری که با تلفن همراه ایشان گرفته می‌شد جلب شده بود، تماسهایی که هنگام پاسخ دادن به آنها صدای این آقای همکلاسی حین خارج شدن از اتاق تا حد محسوسی نازک می‌شد و به شکلی غیرعادی با همسرش سخن می‌گفت، در دیدار اولی که با همسر ایشان داشتم از اینکه این دو چگونه همدیگر را صدا می‌زدند و درباره یکدیگر چطور حرف می‌زدند و قربان صدقه یکدیگر می‌رفتند سخن نمی‌گویم، چون شاید به حسودی یا واژه هایی از این دست متهم شوم. اما فقط همین را بگویم که خوشحالم که کارم با این همکلاسی سابق تمام شده و مجبور نیستم آن مکالمات را تحمل کنم. چند روز بعد به طور خیلی اتفاقی به سراغ نمایشنامه‌ی خانه عروسک نوشته‌ی هنریک ایبسن رفتم. نمایشنامه‌ای که انگار این همکلاسی و همسرش در صفحات اول آن به جای شخصیت‌های اصلی جا خوش کرده بودند و همچون آن دو، این بار با نام‌های "نورا" و "توروالد" یکدیگر را با واژه‌هایی نظیر"مرغ خوش الحان"، "جوجه کاکلی" و "پرنده بهشتی من"  و مواردی از این دست صدا می زدند. 

نمایشنامه‌ی خانه عروسک که به نام عروسکخانه هم ترجمه شده است یکی از آثار مشهور نمایشنامه‌نویس سرشناسِ نروژی هنریک ایبسن می‌باشد. نویسنده‌ای که او را یکی از ستون‌های نمایشنامه‌نویسی و تئاتر می‌دانند و در ایران هم بعد از شکسپیر و چخوف از شناخته‌شده‌ترین نمایشنامه‌نویسان به حساب می آید. جدا از آثار بسیاری که از ایبسن بر روی صحنه تئاتررفته و همواره خواهد رفت آثار فراوانی نیز با اقتباس از نوشته‌های او بر روی پرده نقره‌ای به نمایش درآمده که در نمونه‌های وطنی می‌توان به فیلم سینمایی "سارا" ساخته‌ی داریوش مهرجویی اشاره کرد که اتفاقا‌ با اقتباسی از همین نمایشنامه‌ی خانه عروسک ساخته شده است.

ماجرای این کتاب مربوط به زوجی جوان است که گویا شیفته‌ی یکدیگرند و این را در همان مکالمات اولیه و همینطور طبق آنچه که از زبان دوست شخصیت زن داستان و رشکی که در سخنانش به آنها می برد می‌توان فهمید. شخصیت مرد داستان به تازگی در شغلش ترفیع رتبه گرفته و از وضع مالی خوبی برخوردار است و در مواجهه با درخواست‌های فراوان همسرش که زنی بوالهوس و پرخرج به نظر می رسد مشکلی ندارد و در مجموع همه چیزِ خانه و زندگی این زوجِ خوشبخت در ظاهر بسیارعالی پیش می‌رود تا اینکه اتفاقی ساده رخ می‌دهد و در پی آن این پوسته‌ی عروسکی شکسته و لایه‌های زیرین نمایان می گردد،  لایه‌های زیرینِ روابط ساده‌ی انسانها که گاهی به راستی پیچیده‌اند. بر خلاف اغلب نمایشنامه‌هایی که خوانده‌ام در این کتاب ردی از جملات خاص یا کلمات قصاری که در ذهن ماندگار شود وجود نداشت و همانطور که اشاره شد همه چیز جریان روان و ساده‌ی زندگی آدم‌ها را پیش می‌گرفت، اما ایبسن در میان جریان‌های عادی به پیچیدگی‌های روابط انسانها اشاره می‌کند و این گونه در تلاش است خواننده‌ی کتاب را (حالا از هر جنسیتی که باشد) آگاه کند تا گرفتار دامِ عروسک بودن در زندگی نگردد. خانه عروسک را اولین نمایشنامه‌ای می دانند که در آن از حقوق زنان دفاع می‌شود اما به عقیده‌ی من این عروسک بودن در زندگی تنها شامل حال زنان نمی‌شود و نمونه‌اش هم همین آقای همکلاسی من که براستی در همان چند روزی که با او همنشین بودم همچون عروسکی دراختیار همسرش بود.(این فقط نظر شخصی من است).

به قول منوچهر انور(مترجم  و تحلیل‌گرکتاب)؛ " ایبسن مدام در تلاش است تا عملا به ما بفهماند که اغلب ایده‌آل‌ها بعد از طی مراحل پویایی، طراوت و سیالیت خود را از دست می‌دهند، همپای فرد یا جامعه پیر می شوند، و رفته رفته تبدیل می‌شوند به الگوهای عاریتی، به قالب های فکریِ صلب ، به قواعد فسیل مانند، به قراردادهای قالبی، به نعش، به برچسب؛ و با چنین صورتهایی ست که "بختک‌وار" بر هستی پویای ما سنگینی می کند ، و اگر ما از آنها بت بسازیم، و به همین صورت آنها را بر هستی خود حاکم کنیم، فسیل شدنمان حتمی‌ست. 


مشخصات کتابی که من خواندم: من نسخه صوتی این کتاب را با مترجمی نامشخص و با اجرای گروهی از گویندگان که آن را به شکل نمایشی  رادیویی در کمتر از 30 دقیقه اجرا کرده بودند در نوار شنیدم که اجرای چندان جالبی هم نبود. اما بهترین ترجمه‌های موجود از این کتاب ترجمه‌های آقای "منوچهر انور "در نشر کارنامه و ترجمه‌ی "بهزاد قادری" در نشر بیدگل می‌باشد که اتفاقا اولی با توضیحات و تحلیل‌های فراوان نیز همراه است.

نظرات 3 + ارسال نظر
ماهور شنبه 6 آذر 1400 ساعت 14:35

سلااام
اولا که بسیار خندم گرفت از این دوستتان
و جالبه در حین خواندن توصیفاتت من یاد سوت های بلبلی افتادم که در یکی از تئاتر ها دیده بودم
که ابراز علاقه زن و مرد بروی صحنه با این سوتها بود
وقتی گفتید سارا اقتباسی ازین خانه ی عروسکیست سرچی کردم تا اسم آن نمایش را بخاطر بیاورم نورا بود با اقتباسی از همین نمایشنامه
این وصل شدن سریع ذهنم از خطوط اولیه مطلبت با نورا جالب بود
نمایشنامه ی دیگری نخوانده ام از این نویسنده
اشباح را دربرنامه ام خواهم گذاشت

سلام
راستش شما الان میخندی اما من اون موقع داشتم حسابی حرص می‌خوردم. البته وقتی از بیرون ببینیمش حتما هم خنده دار می‌شود.
فیلم سارا را ندیدم اما گویا با الهام از این نمایشنامه ساخته شده و اقتباس خیلی وفاداری هم نیست. البته کنجکاوم آن را ببینم. تئاتر هم که طبیعتا ندیدم، اصلا این طرف‌ها خیلی خبری از تئاتر نیست.
این وصل شدن برای من هم جالب بود
منم دوست دارم اگر شد نمایشنامه دیگری از این نویسنده بخوانم. چون در میان کتابهایم دشمن مردم را از او دارم انتخابم احتمالا آن اثر خواهد بود.

میله بدون پرچم دوشنبه 8 آذر 1400 ساعت 18:03

سلام
حالا تصور کن با این دوستت باجناق بشوی
واقعاً این تصویر می‌تواند سرنخ یک داستان باشد تو البته شاید الان تصور دقیقی از باجناق و حواشی آن نداشته باشی و خیلی برایت مفهوم نباشد. اما بعدها خواهی فهمید دقیقاً الان چی گفتم

سلام
باجناق شدن با این دوست احتمالا دیگر کابوسی تمام نشدنی خواهد بود، کابوسی که احتمالا با قطع ارتباط شخصی هم پایان نخواهد یافت. چرا که ریشه های غیر قابل قطع شدنی خواهد دواند.
اما خب احتمالا شماها باهاش کنار اومدین دیگه

من سه‌شنبه 9 آذر 1400 ساعت 10:23

سلام یک پرسش کاملا خاله زنکی! شما مجردی؟

سلام بر من
شما راحت باش. بله.
البته از کامنت قبلی هم میشد اینو حدس زد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد