سرگذشت ندیمه - مارگارت اتوود

سی و شش سال پیش از امروز، در سال ۱۹۸۵، یعنی درست سی و شش سال پس از اینکه جورج اورول رمان پادآرمانشهری "نوزده‌هشتادو چهار" را نوشت، رمان دیگری در همین سبک منتشر شد که "سرگذشت ندیمه" نام داشت. این رمان کانادایی هر چند در زمان انتشاراش با وجود انتقادات فراون، بسیار مورد توجه قرار گرفت و جایزه بهترین رمان انگلیسی زبان را هم از آن خود کردو همینطور نامش در لیست‌های مشهوری همچون "1001 کتابی که پیش از مرگ باید خواند" قرار گرفت، اما شهرت اصلی این داستان از زمانی آغاز شد که پای در عرصه تصویر گذاشت، منظورم آن فیلم سینمایی ساخته شده بر اساس این رمان که در سال ۱۹۹۰ اکران شد و در گیشه شکست خورد نیست بلکه به سریالی اشاره دارم که در سال 2017 میلادی بر اساس این رمان ساخته شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت و حتی توانست جوایز متعددی از جمله گلدن گلوب را نیز از آن خود کند.

در دسته‌بندی ژانرها این رمان را در دسته‌ی رمان‌های علمی تخیلی قرار می‌دهند، حتی یکی از معتبرترین جایزه‌هایی که به کتابهای نوشته شده در این ژانر اهدا می‌گردد (یعنی جایزه آرتور سی کلارک) به این رمان تعلق گرفته است، اما مارگارت اتوود چنین نظری درباره کتابش ندارد و شاید من و شمایی که امروز در چنین روزگار مشابهی زندگی می‌کنیم، باخواندن این کتاب به اتوود با ذهن آینده‌نگرش حق بدهیم که اثرش را در دسته‌ی کتابهای علمی تخیلی قرار ندهد.

اگر کتاب 1984 را خوانده باشید می‌دانید که آن کتاب یک رمان پادآرمانشهری یا همان ویران‌شهری بود و سرگذشت ندیمه هم با اندک تفاوت‌هایی چنین رمانی است. حکومتی دیکتاتور که در جامعه‌اش به دلایلی با معضلاتی مثل عقیم شدن اغلب انسانها دست و پنجه نرم می‌کند و به این جهت شاید نسل بشر رو به انقراض است و این حکومت تنها راه چاره را از دید مدینه‌ی فاسده‌ی خود سرکوب و استفاده‌ی برده گون از زنانی که قابلیت باروری دارند می‌داند. به این جهت مردم این جامعه یک زندگی شدیداً امنیتی و در خفقان را تجربه می‌کنند. ...اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فی‌الفور به نورافکن هایی که روشن می‌شوند و تفنگ‌هایی که شلیک می‌شوند نیز فکر کنند... شاید قبل از شرح این موارد باید به این اشاره می‌کردم که این حکومت و همه‌ی این اتفاقات از پس یک انقلاب ظهور کرده است،؛ ...بعد از آن فاجعه بود، همان موقع که رئیس جمهور را ترور کردند و کنگره را به گلوله بستند و ارتش حالت اضطراری اعلام کرد. تقصیر را به دروغ گردن مسلمانان انداختند. مدام در تلویزیون مردم را به آرامش دعوت می‌کردند. می‌گفتند همه چیز تحت کنترل است. این همان زمانی بود که قانون اساسی را لغو کردند. گفتند این کار موقتی است... . اتفاقاتی افتاده بود، اما چند هفته بود که بلاتکلیف مانده بودیم. روزنامه‌ها سانسور می‌شدند. بعضی‌هایشان بسته شدند. می‌گفتند به دلایل امنیتی است. پست‌های ایست و بازرسی دایر شدند، و کارت‌های شناسایی.  همه با این وضع موافق بودند، چون معلوم بود که نمی‌توان با اتکای به خود به اندازه کافی محتاط بود. می‌گفتند انتخابات جدیدی برگزارخواهد شد، اما تدارک و تمهید این کار به مدتی وقت نیاز دارد...  انقلاب ساخته شده توسط ذهن این نویسنده در شهر کمبریج ایالت ماساچوست امریکا پس از آن ترور (که در واقع پیش از آغاز داستان بوده است) رخ می‌دهد و منجر به تشکیل حکومتی می‌گردد که سردسته‌های آن تندروهای مسیحی هستند و نامش را به قول مترجم فارسی کتاب "جلید" یا همان "گیلیاد" می‌گذارند. این حکومتِ تشکیل شده، حکومتی ضد زنان است و شخصیت زنان دراین حکومت از کمترین درجه‌ی اهمیت برخوردار است، اغلب آنها تنها بر اساس توانایی تولیدمثل ارزش‌گذاری می‌گردند و همانطور که در کتاب 1984 همه‌ی امور تحت نظارت ناظرکبیر بوده است اینجا هم همه کارهای مردم تحت نظر حاکمیت است و همگی مجبور به پذیرش تصمیم‌هایی هستند که برای آنها گرفته می‌شود و طبعاً هیچکدام حق اعتراضی هم به ظلم و ستم و تبعیضهای مختلف از جمله جنسیتی نخواهند داشت.

+ خواننده‌ی این کتاب، داستان را از دید یک زن که شخصیت اصلی کتاب است می‌خواند و من سعی می‌کنم در ادامه‌ی مطلب کمی بیشتر درباره این داستان بنویسم.


مارگارت النور اتوود در سال 1939 در کانادا به دنیا آمد. پدرش حشره‌شناس بود و مارگارت به واسطه همراهی با پدر کودکی‌اش را با گشت و گذار در جنگل‌های کانادا گذراند. او از همان شش سالگی با نوشتن شعر و نمایشنامه استعداد خود را به نمایش گذاشت و در جوانی در رشته ادبیات لیسانس گرفت. از این شاعر و نویسنده‌ی هشتاد و دو ساله تا به امروز بیش از40 رمان، داستان کوتاه و داستان کودک به چاپ رسیده است. که از معروف ترین آنها که به فارسی نیز ترجمه شده‌‌اند بعد از سرگذشت ندیمه می‌توان به عروس فریبکار، آدمکش کور، چشم گربه و وصیت‌ها اشاره کرد. اتوود تا به امروز موفق به دریافت جوایز ارزنده‌ای شده است که شاید مشهورترین آن دو جایزه من‌بوکر برای کتابهای سرگذشت ندیمه و وصیت ها باشد.
++ کتاب "وصیت‌‌ها" که در ترجمه‌های متفاوت به نام‌های شهود و وصایا نیز ترجمه شده است ادامه‌ی داستان سرگذشت ندیمه است که سی و چهار سال بعد از آن کتاب و در سال 2019 منتشر شد.

+++ مشخصات کتابی که من شنیدم و خواندم: ترجمه‌ی سهیل سمی، انتشارات ققنوس، در 463 صفحه و نشر صوتی آوانامه، با صدای مینو طوسی، در 13 ساعت و 56 دقیقه

 

در پشت جلد نسخه‌ی کاغذی این کتاب خلاصه ای از داستان به این شرح آمده است:

"افرد ندیمه‌ای است در حکومت تئوکراتیک جلید، او اجازه دارد روزی یک بار برای خرید در بازار از خانه‌ی فرمانده و همسرش خارج شود، بازاری که در آن تصاویر جای کلمات را گرفته‌اند، زیرا زنان دیگر حق خواندن ندارند. ندیمه ماهی یک بار به بستر می‌رود و دعا می‌کند که از فرمانده آبستن شود، چون در عصری که زاد و ولد کاهش پیدا کرده ارزش افراد و سایر ندیمه‌ها تنها به باروری رحم آن‌هاست. افرد سال‌های پیش را به خاطر دارد، روزگاری که با همسرش، لوک زندگی می کرد و با او نرد عشق می‌باخت؛ ایامی که با دخترش بازی و از او مراقبت می‌کرد؛ آن روزها که شغلی داشت و درآمدی، و از حق آموختن بهره‌مند بود. ولی حالا همه چیز بر باد رفته."

بله، همه چیز بر باد رفته، زندگی طاقت فرسا شده. انسانها و بخصوص ندیمه‌ها حکم ماشین‌هایی را پیدا کرده‌اند که باید فقط آنچه را به آنها گفته می شود انجام دهند و آنقدر به دفعات تحقیر می‌شوند تا بالاخره مجبور به پذیرش سرنوشت شوم خود گردند. مردم حاضر به انجام هرکاری هستند جز پذیرش بی معنا بودن زندگیشان... .و همه‌ی این‌ها همان است که حاکمان آن سرزمین می‌خواهند. اما خب اوضاع همیشه هم باب میل حاکمان ستمگر پیش نمی‌رود، چرا که زمان زیادی از شکل‌گیری حکومت دیکتاتوری گیلیاد نگذشته و هنوز انسانهایی مثل اُفرِد وجود دارند که گذشته را به خاطر دارند و قصد فراموش کردن آن را هم ندارند و این‌بار این همان چیزیست که حکومت از آن می‌ترسد و سعی می‌کند از انتقالش به نسل‌های بعد جلوگیری کند؛ ...شما یک نسل اتفاقی هستید، برای شما از همه سخت‌تره، ما می‌دونیم که از شما انتظار میره چه فداکاری‌هایی بکنین. وقتی مردا ازتون ایراد می‌گیرن، خیلی عذاب می‌کشین. برای کسایی که بعد از شما می‌آن، شرایط ساده تره. اونا با کمال میل وظایفشون رو می پذیرن. ص177. 

این گذشته‌ی خطرناکی که اُفرد به خاطر دارد گذشته‌ای است که در آن زنان دارای حق و حقوقی بودند و زندگی به شکل دیگری جریان داشت. اُفرِد که شخصیت اصلی و راوی این کتاب است با نوشتن خاطرات و زندگی خود که در واقع همان کتاب در دست ماست، ما را متوجه این موضوع می‌کند که قصد دارد از این دایره خارج شود و یا حداقل از فراموشی بگریزد. اما آیا خارج شدن از این دایره برایش ممکن است؟؟ شاید با خفقان وحتشناکی که در کتاب شرح داده می‌شود بتوان در همان ابتدا حکم صادر کرد که نه به هیچ وجه ممکن نیست، اما اگر ممکن نباشد هم حداقل اُفرد تلاشش را می‌کند تا هویت اصلی خود که شخصی به نام "جون" بوده است را حداقل برای خودش حفظ کند. او "افرد" نیست،"جون" است، زنی که یک همسر و یک فرزند داشت.

او حالا در راستای حین انجام وظیفه‌اش در نقش اُفرد سعی می‌کند زندگی با فرمانده و همسرش و ماموریت فرزندآوری برای آنها را با نگاهی دیگر پی بگیرد و ادامه ماجرا... با این همه می‌توان به او کاملا حق داد که امیدی برای رهایی از این وضعیت نداشته باشد، اما نقطه عطف داستان و شاید زندگی افرد، پس از آشنا شدن با یکی از ندیمه‌ها اتفاق می‌افتد که او را از سازمانی زیرزمینی برای مقابله با گیلیاد با خبر می‌کند و این یعنی "امید" حتی اگر به قدر کورسویی باشد...

نظرات 7 + ارسال نظر
مشق مدارا پنج‌شنبه 4 شهریور 1400 ساعت 14:39 http://www.mashghemodara.blogfa.com

سلام مهرداد گرامی!
خیلی درباره‌ی اتوود شنیده‌ام و متاسفم که هنوز اثری از او نخوانده‌‌ام.
"درماندگی آموخته شده" چه ملموس و آشناست این جمله: "...اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فی‌الفور به نورافکن هایی که روشن می‌شوند و تفنگ‌هایی که شلیک می‌شوند نیز فکر کنند..."

سلام و عرض و ادب خدمت دوستِ خوب
این کتاب حرف مهمی می‌زد و کتاب بدی هم نبود اما با توجه به شرایطی که ما در اون زندگی می‌کنیم و شما هم به آشنا بودنش با واژه‌ی درست "درماندگی آموخته شده" اشاره کردید، خوندنش تا حدودی آزارم می‌داد.
دوست دارم قلم این نویسنده رو در اثر دیگری که اصطلاحاً پادآرمانشهری هم نباشه امتحان کنم.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 4 شهریور 1400 ساعت 15:18

سلام بر مهرداد
لذت بردم. دو کتاب عروس فریبکار و چشم گربه را خوانده‌ام اما به نظر می‌رسد این کتاب آشکارا از آن دو موضوع جذاب‌تری دارد. مرا کمی به یاد کتاب «میرا» هم انداخت.
همین هشدارها و همین کتابها و فیلم‌ها هستند که با افق‌گشایی خود خطرات را گوشزد و چه بسا مانع آن می‌شوند. این هم یکی دیگر از محاسن دیگر ادبیات و داستان است.

سلام و اردات
بله این کتاب موضوع مهمی داره اما همانطور که در کامنت قبلی دوستمان هم نوشته بودم بخاطر شرایط روحی خودم و وضع جامعه ای که در اون زندگی می کنیم و مشابهت هاش برای من کمی آزاردهنده بود. امیدوار بودم اون کتابها بهتر از این باشن.
حالا که فکر می‌کنم می‌بینم این قضیه هشدارها واقعا کاربرد داره. این رو با توجه به مشکلات شغلی که اخیراً با آنها درگیر شدم و شیوه برخورد خودم با این ماجراها میگم.
........................................
پاسخ به کامنت پست موقت که حذف شد:
حسین عزیز، راستش رو بخوای من هم میخوام که این گرفتاری‌های شغلی رو خیلی سخت نگیرم و جدی نگیرمشون اما وقتی این گرفتاری ها با زندگی و شخصیت ما قاطی میشن و باعث خرد و خمیر شدن اونا میشن دیگه قابل تحمل نخواهند بود. مخصوصا تحقیر.
حالا با چند تا انقلابی که انجام دادم اوضاع مالی احتمالا بدتر اما اوضاع روحی تا حد زیادی به آرامش نزدیک تر خواهد شد و خدارو شکر این لحظات پیش از انقلاب تا الان که منجر به ایست قلبی یا چیزی مشابه آن نشده است و هنوز سالم مانده ام.
خلاصه که آمدم همه این موارد که به من گفته بودی را دوباره به خودت بگویم تا یک وقت فراموششان نکنی

monparnass جمعه 5 شهریور 1400 ساعت 06:03 http://monparnass.blogsky.com

سلام
این کتاب رو قبلا دانلود کرده بودم ولی نخونده بودمش
با توضیحاتت کتاب "وصیت‌‌ها" رو هم از فیدیبو گرفتم که داستان کامل باشه
خوندن "سرگذشت ندیمه " رو شروع کردم

برام خیلی عجیب بود که چرا تو یا بقیه اشاره ای به شباهت نظام حکومتی این کتاب با حکومت شناخته شده داعش یا طالبان نکردید !!!
تا اینجایی که من خوندم بنظرم رسید نویسنده خطر بروز همچین حکومتهایی رو حتمی می دونسته و خواسته با نوشتن این کتاب هشدار بده

مصاحبه فرماندهان مختلف طالبان پس از وقایع اخیر افغانستان و اشاره به کنیزی گرفتن زنان و خرید و فروش اونها
بعد از سیر شدن ازشون شوکه کننده بود
اما
در این کتاب هم "زنان با لباس سرخ" به شکلی متفاوت و مدرن تر و سیستماتیک تر دارند همین بردگی جن سی رو انجامش میدند
رفتار های شناخته شده طالبان مثل
منع از تحصیل دختران
پوشش حداکثری
عدم اجازه خروج به تنهایی
و
....
در این کتاب هم از ویژگی های نظام حاکم هست
مارگارت آتوود پیشبین بوده ؟!!!!

سلام
خوشحالم یادداشت این حقیر چنین کاربردی داشته که شما این کتاب رو به دست بگیری و مشغول مطالعه‌اش بشی.
راستش از بس به شباهت‌هاش به خودمون فکر کردم و حرص خوردم که دیگه به اون دو تایی که شما اشاره کردی نرسید. هرچند در عمل تفاوت چندانی هم وجود نداره، فقط ظاهرش تا حدودی متفاوته. (منتها خیلی حرفه ای تر و از دیدگاهی هم احماقانه تر). رگه ها و ریشه های این رفتارهای شناخته شده ای که شما بهش اشاره کردید در همین جا هم فراوونه.
همیشه‌ی تاریخ اتوود و اتوودها بوده‌اند که این مسائل را فریاد زدند اما کو گوش شنوا که بشنود و کو چشم بینا که بخواند.

یه نفر شنبه 6 شهریور 1400 ساعت 19:52

کتاب بسیار جالبی رو انتخاب کردین.

+از اون طرف هم برام جالبه که افرادی مثل مونپارناس شباهت های سیستمی که توی این کتاب توصیف شده با طالبان و داعش رو میبینن ولی شباهت های بسیار زیادش رو با سیستم سیاسی و حقوقی ایران اصلا نمیبینن.

جالب اینجاست که وقتی این کتاب رو میخوندم خیلی باهاش همزادپنداری کردم در حدی که حس میکردم یکی داره زندگی من رو توصیف میکنه با کلیات. اون احساس خفگی و عدم آزادی و اختیاری که زنان به صورت عمومی توی ایران دارن رو خیلی خوب بیان کرده این کتاب.
با خودم میگفتم چطور یه نویسنده کانادایی میتونه به این خوبی ایران رو توصیف کنه؟ اونم از سال های پیش تر و بدون اینکه اینجا باشه. بعد ها که بیشتر مطالعه کردم متوجه شدم که شکل های حکومت های توتالیته گر اکثرا یکی هستن. منتها آدم ها گاهی مشکلات خودشون رو نمیبینن ولی اگر همون مشکل توی خودشون باشه میشن کور و کر

بله من هم در زمان خوندن این کتاب مثل شما به خودمون فکر میکردیم. البته مونپارناس گرامی هم محتاطانه در پایان کامنتشان به این موضوع اشاره کردند.
من هم همانطور که به یکی از دوستان هم گفتم به همین خاطر حس خوبی در زمان خوندن این کتاب نداشتم.
شمابه شباهت ها اشاره کردید، بله فکر می کنم این پیدا کردن شباهت ها حتما برای بسیاری از انسانهای دیگر هم در این کره خاکی اتفاق افتاده و خواهد افتاد و همه‌ی حکومت های تمامیت خواه مثل یکدیگرند.

پیرو یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 18:21

سلام مهرداد عزیز
ممنون بابت معرفی، خیلی وقت بود که می خواستم این کتاب را بخوانم و حسابی تشویق شدم زودتر دست بکار شوم. از آتوود چشم گربه را خواندم و از کشف شباهت های زندگی نقاش داستان و نویسنده لذت بردم اما این یکی هم باید خیلی گیرا و خواندنی باشد.
از "یه نفر" هم تشکر می کنم. نباید فراموش کنیم که طابلان یک اسم نیست، یک فرهنگ است و نظام ج ا تفاوت چندانی با حکومت اسلامی طالبان ندارد. تمام منع ها و سلب آزادی ها برای زنان در ایران هم هست، ضدیت با هنر و بیان آزاد اندیشه در ایران هم هست و ... ایضا حضور بی سوادان بر مسند قدرت!

سلام بر "پیرو"ی خوب
من هم ممنونم از وقتی که گذاشتی. حالا شما مشتاق شدی این کتاب رو امتحان کنی و من هم کتاب دیگری از اتوود.
بله، حق با تو و "یک نفر" هست و ما نمونه دیگری از طالبان و امثال آن هستیم. یک نمونه‌ی بالاسریِ بسیار ریاکارتر و شاید پست‌تر، به همراه نکته اصلی که در آخر کامنت اشاره کردی.

پیرو یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 18:21

صد البته طالبان و نه طابلان

بله بله

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 18 شهریور 1400 ساعت 15:25

سلام مجدد
مرسی که یادآوری کردی! فراموششان نمی‌کنم اما به کار بستن را قول نمی‌دهم!

سلام.
حق داری رفیق ما از این قول ها زیاد به خودمون میدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد