مجلس ضربت زدن - بهرام بیضایی

شب گذشته یکی از دوستان یادداشتی در فضای مجازی منتشر نموده بود با عنوان "از من بترس، از این هیچِ مطلق" ، او در این یادداشت نوک پیکان انتقادش را به انسان هایی گرفته بود که به هیچ چیزی اعتقاد ندارند. البته این اعتقاد نداشتن به هیچ را هم شاید بتوان اعتقادی دانست. اعتقادی مختص آن شخص که آن هم می تواند از لحاظی قابل احترام شمرده شود. اما در آن یادداشت انتقاد اصلی به آن دسته از افرادی بود که در کنار اعتقاد نداشتن به هیچ، عزمی جزم در مورد تمسخر قرار دادن و به گند کشیدن عقاید دیگران دارند. این افراد که به نظر می رسد امروزه بیشتر از هر زمان دیگری در اطرافمان به چشم می خورند گویا به کمک فضای مجازی و اقیانوس سطحی اطلاعات در این فضا، رنگ و لعاب علم را هم به بیاناتشا ن زده اند و اینگونه برای کارِ به شدت ناشایست خود دلایل منطقی می آورند. من مطالعات چندانی در این زمینه نداشته ام و از برخورد جوامع دیگر با این موضوع هم اطلاع چندانی ندارم، اما می توانم حدس بزنم که مردم و کشور ما در این مورد هم مثل بسیاری از موارد دیگر پیشرو بوده اند. بگذارید مثالی از زاویه ای دیگر بزنم؛

 اگر یادتان باشد چند سال پیش، آن وقت ها که هنوز خبری از کرونا نبود، در چنین روزهایی لیگ جهانی والیبال برگزار می شد، در یکی از مسابقات والیبال که در آن ایران میزبان تیم ملی والیبال امریکا بود اتفاقی افتاد که به غیر از تماشاگران در استادیوم، بینندگان پخش زنده مسابقات از تلویزیون هم شاهد آن بودند. قضیه از این قرار بود که مسابقات در ماه رمضان و در حوالی وقت اذان برگزار میشد و بازیکنان تیم والیبال امریکا حین تمرین و همینطور لحظاتی از مسابقه به احترام روزه داران احتمالی حاضر در استادیوم، هیچکدام تا قبل از زمان افطار آب ننوشیدند. باید اعتراف کرد که این اقدام حتی اگر با ذهن آلوده به تئوری توطئه ی بسیاری از ما ایرانی ها کاری صرفا تبلیغاتی هم باشد، در مجموع اقدام بسیار پسندیده و لایق تحسینی بود." احترام به عقاید دیگران".

در شرایط کنونی جامعه ما شاید یکی از دلایل این بیماریِ "عدم احترام به عقاید دیگران" رذیلت های فراوان عوامل قدرت و پنهان شدنش پشت دین و اخلاق باشد، موردی که شاید بوی بدش شامه ی جوانان نسل امروز را بیش از هر نسل دیگری بیازارد. هر چند این موضوع تازه ای نیست و آن را نمی توان مختص این زمانه دانست اما امروز که عصر اطلاعات و سرعت است، طبیعتاً سرعت گسترش این بوی بد ریا و تزویر و سایر رذیلت ها بیش از هر زمان دیگری در جامعه افزایش یافته است و این گونه است که برخی از مردم، ارزش های اخلاقی نقاب شده را همچون مخفی شدگان در پشت نقاب ها خوار می شمرند و در حمله و سرکوب آنها درنگ نمی کنند. این افرادِ بی اعتقاد حمله کننده به ارزش های اخلاقی، که آن دوست مارا به ترسیدن از آنها هشدار داده بود همانقدر ترسناک و خطرناکند که افراطیون سمت مقابل. نمایشنامه ای که در ادامه درباره اش چند کلامی با هم گپ می زنیم از زاویه مقابل و به شیوه خودش به این موضوع اشاره کرده است.

آشنایی ام با این نمایشنامه بر می گردد به دوسال پیش و یادداشت خوب میله بدون پرچم درباره این کتاب که از اینجا قابل رویت است. راستش همیشه تئاتر را دوست داشته ام، هرچند از دوران دانشجویی به بعد دیگرموقعیتی فراهم نشد تا به تماشای تئاتری حرفه ای بنشینم. اما به هر حال دستم به نمایشنامه ها می رسد و در سال های اخیر نمایشنامه های خوبی خوانده ام که در حد توانم یادداشت های کوتاهی هم درباره هر کدام از آنها در وبلاگ نوشته ام. البته متاسفانه سهم خوانده هایم از نمایشنامه های وطنی بسیار اندک بوده است.

همانطور که از نام نمایشنامه "مجلس ضربت زدن" مشخص است، این نمایش روایت مجلسی است که یک ترور سه جانبه در آن به تصویب رسید و سر انجام به ضربت خوردن حضرت علی ابن ابیطالب توسط ابن ملجم انجامید. ترور سه جانبه ای که به خیال ترور کنندگانش قرار بود سرنوشت امت اسلامی را تغییر دهد. قرار اینگونه بود که می بایست سه تن برای این تغییر جان بسپارند؛ آن ها سه تن اند که می میرند؛ یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش، و یکی برای عدالتش! اما نه، حالا پس از قرنها می دانیم واقعاً چه شد. در عمل ظالم و مکار جان به در بردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بله- "آیا" عدالت می می رد و ظلم و مکر باقی ماند. این شروع خوبی است؟

آیا واقعا این شروع خوبی برای نمایشنامه است؟ این را شخصیت نویسنده که یکی از شخصیت های نمایشنامه به حساب می آید می پرسد. این نمایشنامه ی ده صحنه ای هفت شخصیت دارد که شامل: ابن ملجم، اعرابی یکم، اعرابی دوم، قطامه، نویسنده، کارگردان و دستیار می باشند. همانطور که می بینید همه در این نمایشنامه حضور دارند به غیر از علی بن ابی طالب که طبیعتاً می بایست شخصیت اصلی این نمایشنامه باشد. اتفاقا یکی از حرفهای این نمایشنامه که از زبان شخصیت نویسنده در طول متن بیان می شود همین غیبت و مضراتش است:

...اولیا را نمی شود نشان داد؛ چون خوبند! ... خوبیِ آرمانیِ ما شکل نمی گیره مگر در اولیا؛ اونوقت ما درسته حذفشون می کنیم؟ هرگز و واقعا نمی فهمم! خب، اینطوری ناچار فقط می شه اشقیارو نشون داد، تازه اون هم منهای شقاوتشون- البته برای جلوگیری از بدآموزی- و اما نتیجه؟ وقتی بدیِ بدهارو ازشون بگیری، خوب می شن و دیگه معلوم نیست چرا ما نفیِ شون می کنیم. بدها اونقدر خوب می شن که گاهی حتی خوب ها رو ستایش می کنن؛ و دیگه معلوم نیست چرا با اونا دشمنن و اونارو می کُشن. این وسط تعیین کنید تکلیف نویسنده را... 

در ادامه مطلب بخش های جالب توجهی از کتاب را می آورم که از زبان شخصیت نویسنده یا در واقع از زبان شخصیت اصلی غایب در نمایشنامه بیان می گردد.

مشخصات کتابی که من خواندم: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ چهارم 1395،در تیراژ 3000 نسخه، 82 صفحه

 

بخش های جالب توجهی از متن کتاب:

من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم،  و اینک قرنهاست سرگشته بیابان خضر الیاسم! -شما مرا از من گرفتید. خیالات خود را به من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه گیر و خندق گذار و معجزه سازم کردید! شاهِ مردان و شیرِ خدا گغتید ! از زمینم به چهارم آسمان بردید! به خدایی رساندید! پدرخاک و خونِ خدا خواندید! درِ شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟


سوگند خوردید به فرق شکافته من برای رواج سکه های قلبتان! به ذوالفقار خون چکان برای کشتن روح زندگی! و اشک ریختید بر مظلومیت من تا ساده دلان را کیسه تهی کنید!


آنها که خود را به من می بندند، کاش آزادم کنند از این بند! - آنها که سوار بر مرکب روح ساده دلانند! آنها که لاف جنگ می زنند با دشمنان خیالی در دیارات خیال، و هرگز نجنگیدند با دشمن راستین که در نهاد خویش می پروند برای جنگ با حقیقت!


شما با من چه کردید؟ ای شما که دوستداران منید! من کجا هستم؟ بر صحنه ی شما حقیقت من کجاست؟ حذفم می کنید به خاطر نیکی هایم. و با من، نیکی را حذف می کنید. آری- نیکی بر صحنه ی شما مُرده! و اگر قاتل نیکمردی بودم، با سربلندی نشان می دادید! شما که دوستداران منید با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟


شما با من چه کردید؟ بزرگم کردید برای حذفم! راستی که من انسان بودم پیش از آن که به آسمان بَرین برانیدم! چنین است که صحنه ها از ابن ملجم پُر است و از علی خالی! - شما دوستداران که با من چنین کنید، دشمنانم چه باید بکنند؟


ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینبازی! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آئین کردی، که گردنت نزنند! ای بالا نشین، که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی! و ای ستم بر، که در مظلومیت خویش پنهانی، تا کی ثنای ستمگر؟ و تو ای سوار بر رهوار- تو بر سینه و سر زدی اگر کسی می دید، تا رکابت گیرند؛ و چون بر زین نشستی بر پیادگان خندیدی! ای زاده ی دروغ و بالیده در ریا، به شمارِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا کن که آینه روبرویت گیرند. ذوالفقار اینست، نه تیغ در دم!

نظرات 4 + ارسال نظر
ماهور شنبه 27 اردیبهشت 1399 ساعت 14:41

سلام
چقدر متنت خوب بود
و چه نمایشنامه ی نابی
از همین بخشهاش که خیلی لذت بردم
پیدا کردن تئاتر خوب یکم سخت شده انگار
این اخریا که هر چی رفتم شاید شانس من بوده با توجه به بازیگران انچنانی و کارگردانان اونچنانی انقدرها به دلم نچسبید
گاهی هم یک کار کمی گمنام و بی سر و صدا و ارزان جوری خوب و قوی است که منو دچار ترس و تردید و سردرگمی در انتخاب میکند
کاش بین این همه ولاگر و بلاگر تست غذا و مارکهای لوازم ارایشی بعضی ها هم کارهای هنری رو مثل تئاتر میرفتن و تست میکردن
نمیدونم شایدم هستن
اگه هستن به منم معرفی کنید

سلام
نظر لطف شماست دوست عزیز، ممنون
آره، نمایشنامه خوبیه، مخصوصاً با در نظر گرفتن این نکته که ما عادت داریم سوژه های خوب رو درب و داغون کنیم و چنین سوژه هایی رو کم شعار زده و نابود نکردیم، تصور اینکه با چنین موضوعی بشه همچین نمایشنامه ای درآورد مشکل به نظر می رسه که البته نویسنده این نمایشنامه از پس این کار به بهترین نحو براومده.
درباره تئاتر های امروز و بازیگران و کارگردان های آنچنانی تئاتر که گفتی و من فقط از شنیده ها و فیلم هایی که بازی کردن و ساختن میشناسمشون فکر میکنم بیشتر تئاترو تجملی کردن، یه جور بیشتر ژستن انکار،البته اجراهاشون رو ندیدم و این یه قضاوت نیست اما فقط یه حس شخصی هست، خصوصاً با اون قیمت بلیط های سرسام آوری که ازشون شنیدم.
درباره تستر های تئاتر هم راستش من تا حالا همچین چیزی نشنیدم. اما فکر میکنم چنین کار هنری رو تا خودت تست نکنی، به اون تشخیصی که همین الان در خوب و بد بودنش رسیدی نمی رسی.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 13:19

سلام
ما حالا خیلی مانده که به اهمیت احترام گذاشتن به عقاید دیگران برسیم... احترام ها نه تعارف!... طبعاً اولین علتش هم این است که در برخی موارد قدرتهای مسلط نه تنها عدم احترام را نهی نمی‌کنند بلکه تشویق هم می‌کنند. از آنطرف برخی مخالفین هم چنان خشم روح و روانشان را تسخیر کرده که هر چه را که نشانه‌ای از شباهت با مفاهیم مورد کاربرد توسط طرف مقابل داشته باشد تار و مار می‌کنند حتی اگر نسبتی با قدرت نداشته باشند و یا اساساً با آن هم همجهت نباشد! به اینجا که می‌رسد من خیلی متعجب و ناامید می‌شوم و می‌گویم حالا خیلی مانده به تحمل عقاید مخالف برسیم! یک بار نوشتم که ما تحمل عقیده موافق را هم نداریم چه برسه به مخالف

سلام خدمت حسین عزیز
چه نکته مهمی گفتی، گاهی به وضوح تشویق این رویه توسط قدرت ها رو می بینیم و حواسمون نیست و حتی همراه هم میشیم. اصلاً ما کلاً در زمینه های مختلفی به غیر از احترام به عقاید دیگران در مواردی مثل نه به خشونت علیه زنان، حفاظت از محیط زیست و حمایت از حیوانات و امثال این موارد به قول تو تعارف و ژست و ادعا زیاد داریم و فقط یاد گرفتیم براش کمپین راه بندازیم اما در عمل و سربزنگاه خبری از این حرفا نیست. درجریان که هستی تو همین کتاب هم به این نکته اشاره شده، ما در هر زمینه ای رکورد دار هستیم
حقا که در زمینه عقاید موافق هم حق داری که اینو بگی، دردآوره و شاید شوخی به نظر برسه. اما من هم واقعاً دیدم که در مواردی تحمل عقاید موافق رو هم نداریم

شیرین پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 20:57

حرف زدن درباره آثار بهرام بیضایی برای من تکرار مکررات است، بخاطر همین دوست ندارم حرف بزنم و شعاری بنظر برسم. طرفدار سر سخت او هستم و ترجیح می دهم مراعات کنم و جو ندهم ولی روزی چند بار می آیم این پست را نگاه می کنم و از دیدن عکس چشمنوازی که گذاشته اید لذت می برم. دست مریزاد واقعا

سلام
گرچه سخن گفتن شما دوست گرامی از بهرام بیضایی شاید به نظرت شعاری برسه اما برای من هنوز بسیار نو و تازه است و از کشفش بسیار خشنودم، در این حد که بعد از این نمایشنامه دو سه جلد از نمایشنامه های دیگرش را هم تهیه کرده ام که بخوانم.
درباره عکس هم تمام سعی ام رو انجام دادم تا عکسی مربوط بگیرم، غالباً درباره آثار فارسی اگر کیفم کوک باشه این کار رو می کنم. خوشحالم که نتیجه خوب بوده. این که دوستی چند بار یا حتی یکبار در روز به این صفحه سر میزنه افتخار بزرگی برای من هست و از این بابت بسیار خوشحالم و بابت این توجه ممنونم

ماهور چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 12:46

سلام
خب من الان این نمایشنامه رو خوندم
و خیلی مشتاق شدم از بیضایی بیشتر بخوانم
احترام به عقاید که دیگر در فضای مجازی و غیر مجازی شورش درامده
نه فقط در مسایل دینی
بلکه در سلیقه ی موسیقی و خواننده ی محبوب
در تیم فوتبال
در ورزش مورد علاقه
در شهر و قومیت
در همه چیز
واقعا ناراحت کننده است....

چرا نوشتی دوازده صحنه؟ ده تاست

سلام بر ماهور و تشکر از این بابت که از تاخیرهای من در پاسخگویی به کامنت ها دلگیر نمی شوی.
من هم وقتی این نمایشنامه رو خوندم حس مشابهی داشتم و حتی همون موقع چند جلدی از نمایشنامه هارو تهیه کردم که بخونم منتها تنبلی نگذاشته هنوز برم سراغ دیگر آثار این هنرمند روشنفکر.
درباره مسائلی که نوشتی هم این روزها ما کلاً دلایل ناراحت کننده زیادی داریم. شاید هر چی امید و دلیل خوب فرهنگی برای قبولاندن زیبایی زندگی به خودمون داشته باشیم همه از گذشته برای ما مونده. گذشته‌ای که رو یکی یکی مثل استاد شجریان عزیز از دست می دیم و برخی دیگر رو از جمله یاد و آثار این استاد و اشعار بزرگرانی چون حافظ که امروز روز بزرگداشتش هست رو هنوز داریم و اگر خودمون قدرشون رو ندونیم ضرر کردیم.
نمی دونم چرا نوشتم دوازده صحنه، شاید آنقدر خوب بوده که در ذهنم هم دو صحنه در مدح و ستایشش اضافه کردم. اصلاحش می کنم. ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد