اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست - چارلز بوکوفسکی

پیش از این درباره کمبود وقت در این روزگار شلوغ و حمله های همه جانبه به کتابخوانی زیاد روضه خوانده ام و نیز گفته ام که در این روزگار که معتادان کتابخوانی وقت آزاد زیادی پیدا نمی کنند تا به اصل جنس برسند، کتابهای جیبیِ کم حجم و همچنین کتابهای صوتی می توانند کدئین های مناسبی برای تسکین این استخوان درد باشند. از بین این کتابها بعد از نشر ماهی با آن کتاب های جیبی نارنجی رنگ خوبش چندیست یک مجموعه دیگر ازناشری کاردرست یافته ام که کتابهایش جمع و جورتر هم هستند و در یک مجموعه ی ادامه دار به چاپ می رسند. نام این مجموعه "شاهکار های 5 میلیمتری" است که نشر خوب افق آن ها را در شکل و شمایلی زیبا و  شیک با قیمتی مناسب منتشر می کند. از این مجموعه تا کنون 14 و یا به عبارتی 15 جلد منتشر شده و همانطور که از نام آن مشخص است همه ی این آثار با حجم بسیار کم و از بین آثار نویسندگان برتر دنیای ادبیات انتخاب و ترجمه شده اند.

"اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست" یکی از این کتاب هاست که چندی پیش آن را بصورت خیلی اتفاقی خریداری کردم و به تازگی متوجه شدم که این اولین شماره از این مجموعه است. این کتاب 63 صفحه ای 9 بخش دارد که راوی اول شخص آن در هر بخش به روایت قسمتی از زندگی خود می پردازد، به جز یکی دو بخش اول که با چند تکه روایت از نوجوانی راوی آغاز و با چند پرش زمانی به بزرگسالی او می رسد مابقی بخش ها هرکدام ادامه روایت بخش قبلی است. نام شخصیت اصلی داستان فردی به نام "هنری چیناسکی" است که از عالم و آدم دل خوشی ندارد و داستان در واقع روایت برش ها یا لحظه هایی از زندگی هِنری است که به صورت خیلی خلاصه و بخش بخش از نوجوانی تا میانسالی توسط خودش روایت می شود و تمرکز او بر روی شغل هایی است که در طول این سال ها عوض کرده و همچنین سختی هایی که برای یک لقمه نان متحمل شده است. 

اگر همچون من این کتاب اولین اثری باشد که از چارلز بوکوفسکی می خوانید و تا پیش از این از او جز نام و شهرتش در بین کتابدوستان چیز دیگری نشنیده باشید، احتمالاً پس از خواندن این کتاب برداشتتان چیزی نزدیک به آن چه که تا اینجای یادداشت نوشته ام خواهد بود. اما اگر از او اثری خوانده باشید و یا مثل من بعداز خواندن کتاب، جستجویی در باب آن و ارتباطش با کتابهای دیگر او و از آن مهم تر زندگی نویسنده اش انجام دهید، آن وقت لازم می شود که یک بار دیگر هم کتاب را بخوانید. البته پس ازاین خوانش دوم اتفاق خارق العاده ای هم نخواهد افتاد اما حداقل برای من اینگونه بوده که پس از آن علاقه مند شدم اثردیگری از این نویسنده را هم بخوانم.

 درادامه مطلب درباره کتاب و بیشتردرباره نویسنده اش چند کلامی سخن موجود است.

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر افق - ترجمه شهرزاد لولاچی - چاپ سوم - ۱۳۹۷ - در۱۱۰۰ نسخه

  .............

همانطور که می دانید نویسنده این کتاب چارلز بوکوفسکی(۱۹۹۴-۱۹۲۰) است، نویسنده و شاعرسرشناس آمریکایی آلمانی که می توان واژه ی بسیار عجیب را درباره او و زندگی اش به کار برد، حتی برخی منتقدان او را یک دیوانه ی واقعی نامیده اند. اگربخواهم از بین اندک نویسندگان غربی که میشناسم و از آنها خوانده ام یک نفر را عجیب و غریب تر از او نام ببرم شاید بتوان از ریچارد براتیگان نام برد. با این تفاوت که حداقل حرفهای بوکوفسکی قابل درک تر از براتیگانی است که بسیار گنگ می نوشت(حداقل برای من). البته با توجه به سبک نوشتاری این دو نویسنده شاید تشبیه این دو و آثارشان خیلی هم جالب و مربوط به هم نباشد اما به هر حال این چیزی بود که به ذهنم رسید. حداقل گویا بوکوفسکی قصه گو تر است. البته بوکوفسکی شاید بیشتر از این که رمان نویس باشد شاعر است و کفه ترازو به سمت شعر هایی که نوشته و منتشر کرده به طور قابل توجهی بر رمان هایش سنگینی می کند .

سبک نوشتاری بوکوفسکی را رئالیسم کثیف می نامند. سبکی که من هم اولین بار بود که اسم آن را می شنیدم و گویا ریموند کارور و بوکوفسکی از معروف ترین نویسندگان این سبک هستند. در این نوع نوشتن، نویسنده به عبارتی سعی می کند از سختی های زندگی در جامعه بگوید و اکثر شخصیت های اصلی این داستان ها کارتن خواب ها یا روسپیان و انسانهایی هستند که به نان شب هم محتاجند، انسانهایی که گاه در خیابان و یا در بین کثافت ها زندگی می کنند و امیدی به فردای خود ندارند و فقط به جهت فراموش کردن این وضعیت اسف بار است که دائماً در حال مست کردن هستند. در این داستان ها از عشق و زیبایی های رمانتیک در زندگی خبری نیست و تقریباً می توان گفت حتی یک خط هم از چنین واژه هایی در کتاب های این نویسندگان به چشم نمی خورد. در واقع تمرکز این ادبیات بر روی مردمِ خرده پا و به تعبیری مردم مچاله شده ی جامعه است. مردمی که سهمشان از زندگیِ تعریف شده ی انسانی چیزی نزدیک به صفر است.

از بوکوفسکی 6 رمان به جا مانده که پنج عنوان از آنها با عناوین :"اداره پست" ،  "هزارپیشه"، "ساندویچ ژامبون" ، "هالیوود" و "عامه پسند" ترجمه شده اند و رمان "زنان"  هم که به قول پیمان خاکسار(مترجم بیشتر آثار بوکوفسکی) در حال حاضر به فارسی قابل ترجمه نیست.

این کتاب کوچک که تا به اینجای یادداشت درباره اش با هم صحبت کرده ایم به همراه سه کتاب دیگر این نویسنده از اولین آثار منتشر شده ی داستانی کوتاه بوکوفسکی هستند، عناوین آن سه کتاب دیگر را هم می توانید در عکس زیر که توسط یک طراح خوش ذوق ایتالیایی ارائه شده است ببینید. طراحی جلد این کتاب ها بی ربط به الکلی بودن نویسنده و داستان هایش نیست.( آن جلد صورتی رنگ سمت چپ پائین هم همین کتاب است)

چند روز پیش روی اینترنت به بخش کوتاهی از زندگی نامه بوکوفسکی و همچنین قطعه شعری از او برخوردم که هر دو انگار بخش هایی ازهمین کتابی بود که آن را خوانده ام. همچنین در مصاحبه ای از او خوانده ام که خودش هم به این موضوع اشاره داشت که 99 درصد از داستان هایش درباره زندگی خودش هستند. در ادامه می توانید آن شعری که گفتم را هم بخوانید: 

در کنار کشتارگاه/ مشروب فروشی ای بود/ که من آنجا می نشستم/ و غروب آفتاب را از پنجره اش تماشا می کردم، / پنجره ای که مشرف بود/ به محوطه ای پر از علف های خشک بلند./ من هیچ گاه بعد از کار/ همراه بقیه در کارخانه حمام نمی کردم/ برای همین بوی عرق و خون می دادم. / بوی عرق پس از مدتی کم می شود،/ اما بوی خون عصیان می کند،/ و قدرت می گیرد./ من آنقدر سیگار می کشیدم/ و آبجو می نوشیدم/ تا حالم برای سوار شدن به اتوبوس مساعد شود/ و همراهم ارواح تمامی آن حیوانات مرده سوار می شدند./

سرها به طرفم می چرخید/ زنها از جایشان بلند می شدند/ و از من فاصله می گرفتند./ وقتی از اتوبوس پیاده می شدم، / فقط باید یک چهارراه/ و یک راه پله را/ پیاده می رفتم /تا به اتاقم برسم/ آنجا رادیو را روشن می کردم/ سیگاری آتش می زدم/ و کسی دیگر کاری به من نداشت.

نظرات 11 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 08:31 http://fala.blogsky.com

درود!
خیلی ممنون بابت معرفی.

سلام بر دوست آموزگار ما
خواهش می کنم .این منم که باید از توجه شما تشکر کنم.

سحر شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 08:48

چه عنوان بامزه ای دارد!
از بوکوفسکی چیزی نخوانده ام، یعنی یه جور سندروم دارم که دنبال آدمهایی که اینجا خیلی محبوب میشوند، نمی روم یا خیلی بعد می روم. موراکامی را که یادت هست!

سلام بر دوست متخصص ما
این سندروم رو من هم یه زمانی داشتم . درباره موراکامی هم که همدرد بودیم اما تو زودتر از من شکست خوردی و رفتی کافکا در ساحل رو خوندی. باز من مثلا مقاومتم بهتر بودو رفتم سراغ سوکورو تازاکی
فکر کنم این کتاب کوچک برای آشنایی با نوع نوشتن این نویسنده بد نباشه، اما احتمالا سانسور هم زیاد داشته و نمیتونه معیاری بر آثار بوکوفسکی باشه. هرچند زبان اصلی این کتاب هم جایگاه چندان مهمی در بین آثارش نداره. هالیوود و عامه پسند یکی از انتخاب های بعدی من از این نویسنده در آینده ی نا مشخص خواهد بود.
ممنون بخاطر حضورت

شیرین شنبه 9 شهریور 1398 ساعت 16:50 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام مهرداد مرسی برای معرفی
حجم نخوانده هایم سر به فلک میگذاره! از بوکوفسکی برخی اشعار عاشقانه اش رو خونده ام و تضد عجیبی دارند با چیزی که تو در مورد این کتاب یادآور میشی و نشان از قدرت نویسنده داره. باید یادم باشه حتما ببینم توی کتابخونه شهرم از او و دوبووار چی هست تا بگیرم و بخونم. باز هم ممنون

سلام بر شیرین دنیای وبلاگستان
حجم نخوانده های همه ما علاقه مندان به کتاب سر به فلک میکشه.
از این دو نفر آثار قابل توجه و معروفشون عامه پسند بوکوفسکی هست که از نام انگلیسی Pulp ترجمه شده و از دوبووار هم کتاب "همه می میرند" اثر مشهورشه. امیدوارم اینارو داشته باشن. اگرم کتابهایی که من خوندم رو داشتن و خوندی هم کتابهای بدی نیستن حداقل از آثار معروفشون بهترن چون به هر حال من اونا رو هنوز نخوندم و اینارو خوندم. حالا اگه سراغ اینا رفتی خوشحال میشم بعدش اینجا هم نظرتو درباره ش با ما در میون بذاری.
من هم از حضورت ممنونم،باعث افتخاره که به خونده ها و نوشته های من توجه می کنی و پی کتاب ها رو هم می گیری

بندباز دوشنبه 11 شهریور 1398 ساعت 11:15 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام مهرداد
از بوکوفسکی، عامه پسندش را خواندم. دوباره به یادداشتی که درباره اش نوشته بودم، برگشتم و دیدم که آن زمان چقدر خواندن این کتاب حالم را خوب کرده بود! سبک نوشتاری اش را دوست داشتم. خصوصا حالا که دارم یک سریال هم می بینم که در حال و هوای زندگی اوست!

سلام
خوشحالم که بعد از مدت ها بندباز رو اینجا می بینم، خوش برگشتی. من هیچوقت مطلبی که درباره بوکوفسکی نوشته باشی ندیدم یا اینکه الان یادم نیست، به هر حال میام می گردم پیداش می کنم و می خونم. بعد از خوندن این کتاب دوست دارم حتماًٌ یک کتاب دیگه از بوکوفسکی بخونم که احتمالا اون کتاب همین عامه پسندی باشه که بهش اشاره کردی.
ممنون بابت حضورت و همچنین ممنون برای خبر یادداشتت درباره این کتاب.
چه سریالیه؟ درباره زندگی خود بوکوفسکی؟

مدادسیاه دوشنبه 11 شهریور 1398 ساعت 13:03

تعدادی از آثار داستانی بوکوفسکی خود زندگی نامه ی اوست و شخصیت موازی او در این داستانها همان هنری چیناسکی است که شخصیت اصلی این داستان هم هست.
خواندن عامه پسندش را هم توصیه می کنم.

سلام بر دوست بزرگوار ما
بعد از جستجویی که در اینترنت داشتم من هم زیاد با این جناب هنری چیناسکی روبرو شدم، در واقع هنری بخش اول نام خود بوکوفسکی هم بوده.
یه مصاحبه ازش می خوندم که ازش پرسیده بودن چرا از اسم هنری استفاده نمی کنی؟ اونم گفته بود .همه از بچگی منو هنری صدا می کردن مثلا مادرم فریاد میزد و میگفت هنررررری بیا شام، بعدش منم از اتاقم می اومدم بیرون و پدر الکلیم یه فصل حسابی کتکم میزد و مادرم هم همیشه این مراسم رو تماشا می کرد و هیچی نمیگفت و من بعدش شام می خوردم. اونا آدمهای خوبی نبودن، فقط این نیست، برا همین هم گفتم این اسم دیگه اینجا نباید باشه و اگه باشه برام نحسی میاره و اگه بود من الان اینجا نبودم.
در بین آثار معروف بوکوفسکی قصد داشتم انتخاب بعدیم از بین هالیوود و عامه پسند باشه که با توصیه شما و باقی دوستان سر فرصتش به سراغ عامه پسند خواهم رفت.
ممنون از حضورشما

میله بدون پرچم سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 17:03

سلام بر مهرداد
اولین باری که با بوکوفسکی آشنا شدم زمانی بود که سفر به انتهای شب سلین را خواندم! یعنی در همان زمانی که کیفور بودم از خواندن آن کتاب... نقل قولی از ایشان دیدم که گفته بود سفر به انتهای شب بهترین رمان دو هزار سال اخیر است. و من خیلی از این عبارت کوتاه ذوق کردم.

سلام بر حسین خان عزیز
من حسابی از یادداشت هات عقب افتادم و از این بابت ناراحتم. امروز سعی می کنم یه سر بیام پیشت، بی زحمت چای رو آماده کن
راستش را بخواهی من هم همیشه با فکر کردن به سفر به انتهای شب و یا شنیدن نام بوکوفسکی یاد همین نقل قولی که از تو شنیده بودم می افتادم. آخرش هم قبل سلین رفتم سراغ ایشون. حالا باید یه تکونی به خودم بدم و قبل اینکه دیر بشه تو همین پائیز پیش رو به انتهای شب یه سفری بکنم تا یه شبه راه دو هزار ساله رو طی کنم. البته فعلا که فاز کارامازوف ها رو هم گرفتم و به یه نفر هم بابت همخوانیش قول دادم تا ببینیم چی پیش میاد.
تازه، بوکوفسکی هم اگه خواستی بخونی باهات هستم.

دریا پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 11:18 http://jaiibarayeman.blogfa.com/

سلام بر دوست عزیز و کتابخوانم
همیشه به رمان خواران غبطه میخورم. کاش میشد کتابهای جدی رو در قطع کوچکتر میزدند. چه اصراری دارن هزار صفحه کتاب رو با وزن یک کیلوگرم چاپ کنن وقتی میشه در ده جلد سبک و راحت طراحی اش کرد؟ آرتروز گردن و کتف گرفتم از دست این وضعیت

بوکوفسکی

سلام بر شما بزرگوار
راستش اگر دوستانی چون شما و میله بدون پرچم رو کتابخوان بنامیم من فقط ادای کتابخوان ها رو در میارم.
اما درباره نظرتان باید بگویم که رمان ها جدی ترین کتاب ها هستند. شک نکنید دوست عزیز.

بندباز جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 09:47

مرسی مهرداد.
نه سریال ربطی به بوکوفسکی نداره. به قشر انسان‌هایی با سطح زندگی او می پردازه. سریال پیکی بلایندرز هست. احتمال زیاد تو از دیدنش خوشت نمیاد.

راستش اگر خوشم بیاد هم زیاد فرقی نمی کنه، چون چند سالی هست که نمیتونم یک جای خالی برای سریال دیدن تو برنامه روزانه ام پیدا کنم.
بازم ممنون

خورشید یکشنبه 17 شهریور 1398 ساعت 21:57

من این کتاب رو هدیه گرفتم خوندم ولی باز باید بخونم کلا من و بوکفسکی یه ماراتن نفسگیر داریم بهت گفته بودم یازده بار عامه پسند رو خوندم اخرشم نفهمیدم چی به چیه؟

سلام
کتاب جمع و جوریه. بازم بخونش اما توش دنبال چیز خاصی نگرد چون فکر نمی کنم چیزی پیدا کنی.
تازه یاد این خوندن 11 باره ات افتادم. بیخیالش. من که فکر نمی کنم هیچوقت همچین کاری کنم. روح بوکوفسکی باید بخاطر داشتن خوانندگانی این چنین پیگیر به خودش افتخار کنه.

چند وقته خواننده وبلاگتم. نمی دونم باورت میشه یا نه، ولی خیلی حرصم رو در میاری. خیلی بهت حسودیم میشه.

انقد لجم رو در میاری خودت نمی دونی.

نمی دونم چرا هیچ وقت نتونستم وبلاگی مثل تو داشته باشم.

همه اش برات کامنت میذارن.

سلام
شما نظر لطفته که خواننده این یادداشت ها هستی.
من از شما بخاطر ایجاد این حرص و لجی که ناخواسته ایجاد کردم عذر می خوام.
راستش تقریباً این حرف که این وبلاگ پر خواننده و پر کامنته برای خودم خنده داره چون من بین دوستان وبلاگ نویس کم بازدید ترین صفحه رو دارم. این کامنت ها هم که می بینید بیشترشون دوستان هستند که به من لطف می کنند و اینجا رو می خونن و نظرشون رو با من هم در میون می گذارند.اگر سری به وبلاگ هایی که در لیست پیوند های صفحه هست بزنید وبلاگ های بسیار بهتر و البته پربازدید تری از دوستانم رو هم می تونید ببینید.
به هر حال خوشحالم که یک وبلاگ نویس دیگه هم پیدا کردم.
موفق باشی

درود بر شما!

معرفی بسیار خوبی از کتاب ها ارائه می کنید. خیلی از شما ممنونم.

می بخشید که قبلا حس واقعی ام به شمارو نوشتم. یک جور حس حسادت.

من رُک گفتم.

متشکر بابت این همه اطلاعات خوب از کتاب ها

سلام بر شما دوست همراه
درباره این یادداشت ها و معرفی ها که نظر لطف شماست.
اتفاقاً من از شما بابت بیان احساس واقعی خودت سپاسگذارم. این خودش نعمتیه.
سلامت باشی، منم از حضورت متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد