شهر شیشه ای - پل استر

"همه چیز را همان گونه که دیده شده نقل می کنیم، همه چیز را همانطور که شنیده شد، تا کتابمان گزارش دقیقی باشد به دور از هرگونه کذب و همه آنان که این کتاب را می خوانند یا درباره آن می شنوند، کاملاً به آن اعتماد کنند که حاوی هیچ نیست مگر حقیقت" . "مارکوپولو"

- باز هم پل استر و باز هم تصادف.

مشهورترین کتاب پل استر که اکثر خوانندگان کتاب  در دنیا او را با نام آن می شناسد "سه گانه نیویورک" است، سه گانه ای که شامل کتابهای "شهر شیشه ای" ، "ارواح" و "اتاق دربسته" می باشد. کتابهایی که سرشار از ماجراهایی هستند که با وقوع تصادفات خیلی ساده و تلاقی آنها با یکدیگر شکل می گیرند و مثل چهار کتاب دیگری که از استر می شناسم در داستانها شاهد ماجراهایی هستیم که همراه معماهای فراوان خلق می شوند و به هم ربط پیدا می کنند. البته در این کتاب اوضاع کمی پیچیده تر از کتاب های قبل بود.

.......

قضیه از یک شماره تلفن اشتباه شروع شد. نیمه شب بود که تلفن سه بار زنگ زد و صدای آن طرف خط کسی را خواست که او نبود. بعدها که هوش و حواسش سر جایش آمد و توانست به چیزهایی که سرش آمده فکر کند، فهمید که هیچ چیز واقعی تر از شانس نیست. هرچند این هم مدت ها بعد معلوم شد. اوایل فقط این رخداد و عواقب آن در کار بود. مهم نیست که ممکن بود طور دیگری هم باشد یا همه چیز با اولین کلماتی که از دهان آن غریبه بیرون می آمد از قبل مشخص شده بود. اصل خود داستان است و اینکه معنی در کار باشد یا نباشد، اصلاً ربطی به روایت آن ندارد.

این پاراگراف آغازین کتاب است، همانطور که خود استر هم در ادامه می گوید اینکه شخصیت اصلی کتاب یعنی کوئین کیست در واقع اهمیت چندانی ندارد، مثلاً ما می دانیم که او سی پنج ساله بود، می دانیم که یک بار ازدواج کرده و بچه دار شده و زن و پسرش هر دو مرده اند. همچنین می دانیم که نویسنده بود یا دقیق تر اینکه نویسنده ی داستانهای پلیسی بود. یا می دانیم که کارهایش را با اسم مستعار ویلیام ویلسون چاپ می کرد و تقریباً هر سال یک رمان می نوشت که درآمدش برای زندگی آبرومندانه در آپارتمانی کوچک در نیویورک کفایت می کرد. نوشتن یک رمان بیش از پنج شش ماه وقتش را نمی گرفت و بقیه ی اوقات سال آزاد بود تا هر کار می خواهد بکند. کتابهای زیادی میخواند، نقاشی های زیادی می دید و فیلم های بسیاری تماشا می کرد.

حالا همانطور که در پاراگراف ابتدایی کتاب خواندیم یک تماس تصادفی با کوئین گرفته می شود و زن پشت خط سراغ کارگاهی به نام پل استر را می گیرد، طبیعتاً کوئین پاسخ می دهد که اشتباه شده اما این تماس شبی دیگر هم تکرار می شود و کوئین بالاخره تصمیم می گیرد برای سرگرمی هم که شده خودش را کارآگاه استر جا بزند و اینگونه است که وارد ماجرا می شود. ماجرایی که نه تنها دیگر برایش به عنوان یک سرگرمی صرف باقی نماند بلکه چنان جدی شد که گویا به سرنوشت ازلی ابدی بشر و جهان هم ربط پیدا کرد.

...........

+  اگر دوست داشتید درباره کتاب بیشتر بخوانید و حوصله اش را هم داشتید می توانید سری به ادامه مطلب بزنید.

++ بد نیست یک توصیه دوستانه برای افرادی که تا بحال کتابی از پل استر نخوانده اند داشته باشم و آن هم این است که تا جایی که ممکن است این کتاب را برای آغازِ خواندن آثار این نویسنده انتخاب نکنند.

+++  به دوستداران استر پیشنهاد می کنم یادداشت خوب میله بدون پرچم که درباره هر سه جلد "سه گانه نیویورک" نوشته شده را از اینجا ، اینجا و اینجا مطالعه فرمایند.همچنین در وبلاگ بندباز هم به بخش مهمی از داستان اشاره شده است که می توانید آن یادداشت خوب را هم از اینجا بخوانید. 

+++++ پیش از این در دوره وبلاگ نویسی کتاب های "هیولا" و "تیمبوکتو" ازپل استر را خوانده بودم.


مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه شهرزاد لولاچی، نشر افق، چاپ دوم ، 1100 نسخه، 203 صفحه در قطع جیبی ،1396   

 .

اگر بخواهم کمی بیشتر به جزئیات بپردازم باید بگویم که خانم استیلمن(زن پشت تلفن) که در واقع فکر می کند در حال صحبت با یک کارآگاه خصوصی به نام استر است از کوئین می خواهد که از شوهرش(پیتر استیلمن) در برابر خطری که تهدیدش می کند محافظت کند، خطر مورد نظر در واقع پدر پیتر است، ویرجینیا(همسر پیتر) گمان می کند که استیلمنِ پدر قصد دارد استیلمن پسر را بکشد. حالا دلیلش بماند.

خلاصه کوئین داستان ما تبدیل به جناب کارآگاه استر می شود و تصمیم می گیرد استیلمن را که به تازگی از زندان آزاد شده تحت نظر داشته باشد، حالا تصور نکنید که استیلمن یک جانی تازه رها شده از بند است، از او هم می گویم. اصلاً بگذارید همین الان بگویم؛

 استیلمن در دانشگاه آکسفورد الهیات و فلسفه خوانده و تمام مدارک تحصیلی اش حاکی از هوش سرشارش بود و پایان نامه اش هم در مورد تفسیر عهد جدید در قرن شانزدهم و هفدهم بود و سمتی هم در دانشگاه کلمبیا داشته و خلاصه برای خودش کسی بوده، اما یک روز به خانه می آید و بی مقدمه پرستاری که پس از مرگ همسر از فرزندش نگهداری می کرده را رد می کند و استعفایش را هم به دانشگاه می فرستد و دلیل ترک شغلش را هم علاقه به صرف کردن تمام وقتش برای بزرگ کردن پسرش اعلام می کند و از آنجا که مشکل مالی هم نداشت از دست هیچکس کاری ساخته نبود.

کوئین برای آشنایی بیشتر با استیلمن تصمیم می گیرد کتابی که او در جوانی اش(همان دوره دانشگاه و برو بیا و این حرفا) نوشته را بخواند، به همین جهت شروع می کند به خواندن آن کتاب عجیب و خواننده را هم چند فصلی با آن همراه می کند، موضوع تحقیقات و کتابی که استیلمن نوشته مربوط به داستان ساختن برج بابل و همزبان بودن همه انسانها تا قبل از ساختن و ویرانی آن برج است و مهمتر از آن اعتقاد به ساختن بابل جدید.

آنطور که در ادامه کتاب مشخص می شود گویا این استاد متوهم با این تحصیلات و تحقیقاتش قصد داشته کار دست خودش و دیگران بدهد، در واقع او قصد داشت زبان جدیدی اختراع کند، زبانی که بشر در بهشت به آن سخن میگفته، زبانی واحد که همه انسانها قبل از یاد گرفتن زبان های مختلف تنها به آن زبان صحبت میکرده اند. به هر حال برای این کشف انسان باید زبان امروزی اش را از یاد ببرد و استیلمن برای دست یافتن به این کشف در اطراف خود شخصی نزدیکتر از فرزندش پیدا نمی کند و او را برای این کار انتخاب می کند و ادامه ماجرا...

 پس از آن به ماجراهای تحت نظر داشتن استیلمن توسط کوئین پرداخته می شود و ما کم کم شاهد چیزی شبیه به حل شدن تعقیب کننده در تعقیب شونده هستیم.(فکر میکنم منظورم در این تکه آخر را نتوانستم بیان کنم، در ادامه سعی ام را انجام می دهم)

................................

درواقع این مورد نکته جالبی بودکه در این کتاب توجهم را جلب کرد و آن پرداختن به تاثیر شخصیت انسان ها بر یکدیگر بود، منظورم تاثیری است که از همنشینی  انسانها با یکدیگر ایجاد می شود و "زن و شوهر"، "رئیس و مرئوس" و یا "دو دوست" به مرور زمان خواسته یا ناخواسته از خلقیات یکدیگر تاثیر می پذیرند و کم کم مثل هم رفتار می کنند، چیزی مثل حل شدن.
البته منظورم مربوط به کوئین و شخصیتی است که او از وقتی کارآگاه می شود آن را تحت نظر دارد، اما فکر می کنم استر از همان آغاز کتاب، هویت را هم به چالش کشیده است و آن را با پرداخت شخصیت هایش نشان می دهد، به چهار مورد زیر توجه کنید؛

1- شخصیت اصلی کتاب نویسنده ای به نام دانیل کوئین است که رمان های پلیسی می نویسد، البته جوان تر که بود جاه طلب تر هم بود و چند کتاب شعر و چندین نمایشنامه و نقد ادبی هم چاپ کرده بود اما خیلی ناگهانی تصمیم گرفت همه را ول کند و به دوستانش هم می گفت قسمتی از او مرده و نمی خواهد که بازگردد و عذابش دهد. 

2- پس از آن بود که برای خودش اسم "ویلیام ویلسون" را انتخاب کرد. دیگر هیچ کتابی با نام کوئین منتشر نکرد. در واقع طبق متن کتاب" کوئین دیگر بخشی از او نبود که می توانست بنویسد و با اینکه به صورتهای مختلف هنوز ادامه ی حیات می داد غیر از خودش برای هیچکس دیگری موجودیت نداشت."

3- شخصیت اصلی داستانهای پلیسی کتاب های کوئین که آنها را با نام ویلیام ویلسون به چاپ می رساند"ماکس ورک" نام داشت. "ورک" در طی سال ها به کوئین خیلی نزدیک می شد و برخلاف ویلیام ویلسون که هنوز نامی بیش نبود، این ورک بود که بیش از پیش به حقیقت نزدیک می شد، کوئین گاهی خود را ورک میدید و در مواجهه با رویداد های  روزمره اش  از خودش می پرسید اگر ورک بود در این لحظه چه می کرد.

4- تماس تلفنی تصادفی خانم استیلمن با کوئین و اتفاقاتی که در پی آن به وقوع می پیوندد؛ کوئین، ویلسون یا ورک را وا می دارد تا خود را به جای "پل استر" جا بزند، آن هم نه "پل استر"ی که کتاب شهر شیشه ای را نوشته است و همچنین نه آن "پل استر" نویسنده ای که در ادامه کتاب شهر شیشه ای حاضر می شود، بلکه "پل استر"ی که طبیعتاً می بایست کارآگاهی باشد که یکی از آشنایان خانم استیلمن معرفی اش کرده است.

++همانطور که احتمالا با خواندن چند خط بالا متوجه شده اید همه این نام ها که با رنگ قرمز نوشته شده اند یک شخص هستند. البته موارد دیگری هم هست که در خلال داستان اتفاق می افتند.

نظرات 4 + ارسال نظر
بندباز شنبه 18 اسفند 1397 ساعت 11:52 http://dbandbaz.blogfa.com/

درود بر مهرداد
هنوز پستت رو نخوندم. مدتیه که اصلا اینترنت کامپیوترم تعطیل شده. اما فعلا خواستم بگم مطالب مربوط به کتاب ها در وبلاگم در دسته بندی کنار وبلاگ مشخص شده با سرفصل کتاب ها. امیدوارم که پیدا کردنشون اذیتت نکرده باشه.

سلام و درود بر شما
بعد از کامنت گشتم و پیداش کردم. انگار نبود، نگو من رو تگ کتاب میزدم که اونجا هم نام این کتاب نبود.متوجه این دسته بندی نشده بودم. راستشو بخوای صفحه ها رو از آخر یکی یکی رفتم عقب تا پیداش کردم.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 28 اسفند 1397 ساعت 15:22

سلام بر مهرداد
لینکها را دیدم و رفتم... یاد جوانیها افتادم و آن شور و شوق... ممنون رفیق
سه‌گانه کتاب چغری بود. همیشه سه‌گانه مرا به یاد کتابفروشی می‌اندازد که می‌]واست این کتاب را به مادر و دختری بفروشد که تازه از خواندن سینوهه فارغ شده بودند
سال جدید در آستانه رسیدن است. ...آمدن عید مبارک بادت
امیدوارم سال خوبی بسازیم

سلام ، مخلصیم.
خوشحالم که این لینک ها برات یادآور خوشی بود.
درباره سه گانه به این کلمه چغری که گفتی باید بد بدن رو هم اضافه کنم، مخصوصاً شهر شیشه ای. چون تا اونجا که در ذهن دارم دو کتاب بعدی خط داستانی قوی تری داشت. البته یه نقش کمرنگ ازشون تو ذهنم مونده و تو برنامه دارم که بخونمشون و سه گانه رو در وبلاگ کامل کنم هرچند فکر نمیکنم حالا حالا ها کشش سراغش رفتن رو داشته باشم.
این خاطره کتابفروشی تورو قبلا هم ازت شنیده بودم اما حالا خوب درکش میکنم و میفهمم که اون کتابفروش در حال انجام چه خیانت بزرگی بود.
امسالم تموم شد. حالا که من این کامنت رو پاسخ میدم دیگه کمتر از نصف روز تا پایان سال 97 باقی مونده. امسال متاسفانه کل عید رو سرکار خواهم بود. دلم برای عیدای کتابخونی حسابی تنگه. عید تو هم مبارک.
امیدواری قابل تاملی داری، منم بهش امیدوارم.
امیدوارم سال خوبی بسازیم

مریم جمعه 2 فروردین 1398 ساعت 01:27 http://gol5050.blogfa.com

درود برشما. بهار نو بر شما مبارک و میمون باد. با آرزوی بهترین روزها.
در حال خوندن رمان وضعیت بی عاری هستم که بسیار جذاب و ساده و روان هست از حامد جلالی. موضوع متفاوتی هست نسبت به آنچه قبلا خوندم.

سلام
متشکرم. نوروز بر شما دوست همراه هم مبارک باشه.
من هم برای شما و خانواده تون سال شاد و سراسر سلامتی رو آرزو می کنم.
این رمان و نویسنده ای که نام بردید رو نمیشناختم بعد از این کامنت رفتم تو نت گشتم برام جالب بود.
همچنین امیدوارم امسال سالی باشه که حسابی کتاب بخونید و حسابی از این مطالعه ها لذت ببرید

مریم شنبه 3 فروردین 1398 ساعت 18:25 http://gol5050.blogfa.com

درود. توی وبم کمی در موردش توضیح دادم. با اجازه ی خود استاد قصد دارم در پستی بیشتر در موردش بنویسم.

سلام بر دوست گرامی ، راستش مدتی هست که به وب دوستان سر نزدم و از این بابت شرمنده ام ، سر فرصت سری به خانه مجازی شما خواهم زد و حتماً از یادداشت هاتون بهره مند خواهم شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد