ما اما آمده ایم تا بمانیم...

فردای بازی فوتبال ایران و یمن بود، شبکه ورزش ویژه برنامه فوتبال آسیایی با اجرای جواد خیابانی رو پخش می کرد، منم درحال خوندن یادداشتی بودم که درباره یکی از کتاب های احمد محمود بود، نمی دونم کدوم کتابش بود"شهر سوخته" یا "داستان یک شهر" ، فقط می دونم درباره خرمشهر و سالهای جنگ بود، بنظرم باید کتاب خوبی هم باشه، با خوندنش ذهنم رفت به سمت تمام فیلم ها و عکس هایی که از اون سال ها دیده بودم و خاطرات تلخی که از آن روز ها شنیده بودم رو به یاد آوردم، چند دقیقه ای مشغول همین فکرها بودم که صدای تلویزیون توجهم رو جلب کرد، صدای کارلوس کی روش بود، خبرنگار درباره بازی با عراق که چهارشنبه این هفته اس ازش پرسیده بود و اون میگفت عراق برای من مثل استخوانیه که تو گلوم گیر کرده. البته میدونم که منظور کی روش از این استخون گلوگیر بلایی که عراق در سال های جنگ بر سر مردم ما آورده نیست و شاید منظورش آخرین داغیه که عراق چهار سال پیش بر دل هواداران فوتبال ایران گذاشت.

آره، بهمن ماه چهار سال پیش بود، بازی های جام ملت های آسیا، مرحله یک چهارم نهایی، ایران در برابر عراق، هنوز مدت زیادی از درخشش تیم ملی فوتبال ایران در برابر آرژانتین نگذشته بود و همه به این تیم امیدوار بودند، دقیقه 24 بازی وقتی سردار آزمون گل اول رو به عراق زد مردم ایران مطمئن بودند که این طلسم ۳۹ ساله قهرمانی آسیا قراره بشکنه و این جام حقشونه، اونا حتی بعد از اشتباه بچه گونه و اخراج بی دلیل مهرداد پولادی در دقیقه 45 بازی هم امیدشون رو از دست نداده بودند اما کم کم انگار تیم روحیه شو داشت از دست می داد، اتفاقی که اکثر اوقات جلوی تیم های عربی زبان برامون رخ میده، دقیقه 56 بود که عراق گل زد و یه موج از نگرانی رو تو دل هشتاد میلیون ایرانی انداخت، بچه های ما 10نفره ادامه دادن اما نتونستن توی ۹۰ دقیقه، گل برتری رو بزنن، بازی به وقت های اضافه کشیده شد، حالا تا دقیقه 120 وقت داشتیم تا به این جنگ تازه ایران و عراق پایان بدیم اما دقیقه 93 این عراقی ها بودن که به ما گل زدن، تیم ایران حق نداشت مردم رو ناامید کنه و ما باید امید میداشتیم، مثل اون مردمی که تا آخرین لحظات زندگیشون تو خرمشهر به رسیدن نیروهای کمکی امید داشتند، این بار اما نیروی کمکی رسید، پورعلی گنجی دقیقه 113 برای ایران گل زد. حالا دو بر دو بودیم، اما انگار این عراق با آتیش هاش نمی خواست دست از سرمون برداره و باز هم بهمون حمله کرد و دقیقه 116 یعنی 4 دقیقه مونده به پایان بازی بهمون گل زد، آره، این عراقی ها هم اومده بودند که تو این جام بمونن، مثل پدرانشون که همچین قصدی داشتند و اینو رو در  درو دیوار های خرمشهر نوشته بودند. و این هوس چه درختانی رو که از این کشور ریشه کن نکرد و چه ماندنی هایی رو از ما نگرفت.

حالا 4 دقیقه تا پایان بازی مونده بود و ما 3 بر 2 عقب بودیم. اما رضا قوچان نژاد هم مثل همه شیرمردای جنگی ایرانی دست روی دست نذاشت و دقیقه ۱۱۹ به عراق گل زد و بازی رو ۳ بر۳ مساوی کرد و بعدش داور سوت پایان رو زد، هرچند توضربات پنالتی بخت باهامون یار نبود و عراق طبق عادتش که اومده بود تا بمونه، متاسفانه موند، هرچند کره تو بازی بعد حذفش کرد اما تیم ما همون روز برگشت خونه، اون روز نه تنها ۱۱ نفرِ تو زمین بلکه یه ملت اشک ریختند، اشکهایی که با اشکهای ۸ سالِ جنگ مخوط بود.

همون شب خواب دیدم، خواب دیدم تو خرمشهرم، اون سال های جنگ اصلا شبیه چیزهایی که ازش دیدم و خونده بودم نبود، وحشتناک تر از این حرفا بود، چه چیزایی که ندیدم، تو خیابونا راه می رفتم و اشک می ریختم، روزمین چقدر بچه معصوم غرق خون دیدم، تو کوچه ها آتیش می بارید، از یه خونه صدای جیغ و فریاد کمک خواهی شنیدم، اونجا خیلی شجاع تر از خودم بودم، از رو دیواری  که نصفش ریخته بود پریدم بالا، اینجاش دیگه خیلی شبیه فیلم ها شد، فقط چند کلمه عربی و بعد یه صدای انفجار شنیدم، صدایی که با یه آتیش از سر لوله  یه مرد کلاشینکف به دست همراه بود، تا حالا شلیک از روبرو رو ندیده بودم، بعدش هیچی نفهمیدم، فکر کنم از روی همون دیوار افتادم پائین، فقط حس کردم که با سر خوردم زمین، همون لحظه از خواب پریدم و دیدم تو حال خونه جلوی تلویزیون نشسته ام و صدای جواد خیابانی با بغض بلند شده که توی دروازه، گل برای ایران، مردم ایران، ما به عراق گل زدیم، آفرین بر یوزهای ایرانی... آفرین ب...آف...آ...

وقتی از خوشحالی مشتمو گره کردم حس کردم انگار یه تیغ رو تا مغز استخون تو کتفم فرو کردند، وقتی بهش نگاه کردم دیدم از کتفم همینطور داره خون میریزه و باز هم یهو از خواب پریدم و دیدم تو رختخوابم هستم، چند دقیقه ای  این ور و اونور رو نگاه کردم، حسابی از این توالی خواب در خواب ها گیج شده بودم، وقتی مطمئن شدم که دیگه بیدارِ بیدارم، فهمیدم چهل دقیقه ای میشه که زنگ گوشی رو خوابوندم و خواب موندم.

...

با آرزوی موفقیت برای تیم ملی فوتبال کشورمون برای ماندن دراین جام و تا قهرمانی در آسیا پس از ۴۳ سال.

تا قهرمانی تیم ملی فوتبال ایــران.

...

عکس مربوط به دیوارهای خرمشهر در سالهای اشغال است.

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم جمعه 21 دی 1397 ساعت 12:29 http://gol5050.blogfa.com

درود برشما. تلفیق واقعیت و خیال، بسیار خوب نوشتید. اما امروزه بسیاری از حقایق جنگ، آشکار شده. بسیاری از واقعیتهای تلخ، که به دروغ به ما عنوان دفاع از وطن را القا کردند. آن روزها ما بچه بودیم. هر چه از عراقیها می گفتند باور می کردیم، البته، جنگ بود و قساوت و بی رحمی، مگر ما نمی خواستیم بصره را فتح کنیم، آن طرف مرزهای بین المللی مان. مگر ما فقط برای دفاع نرفته بودیم، کدام حرف و عملمان یکی بود. مگر عراقیها، از جان و دل می جنگیدند، مگر ما نمی گفتیم مزدوران ترسوی عراقی به زور به جبهه می آیند؟ خب همه یکسان بودیم. نه ما سراسر حقانیت بودیم ونه آنها، دشمن ستمکار. هرچه بود لبیکی ناشیانه بود. البته خودم شاهد مظلومیتهای آوارگان جنوبی بودم و خاطره ای از آنها در سالهای جنگ و همخانه شدن آنها با ما نوشتم. ولی حرف من این است. سرباز در هر کجا، برای وطن می جنگد. واما در مورد فوتبال، برای من همیشه آنقدر که ترس از روبرو شدن با کشورهای عربی است با اروپا یا کشورهای امریکای جنوبی(آرژانتین)و...نیست. هیچ وقت بازی با عربستان با اون دروازه بان ساحرش، محمد الدعیه رو فراموش نمی کنم. بسیار نفس گیر بود. آرزوی موفقیت دارم برای ایران. موفق باشید.

سلام
بابت این تاخیر عذر میخوام.
راستش در کشور ما هم مثل کشور های دیگه ای که درگیر جنگ بوده اند بعد از گذشت زمان حقایق پنهان مونده ای از جنگ روشن شده، اما سوال من اینجاست که آیا روشن شدن این حقایق توفیری در حال و اوضاع مردان و زنان و کودکان آواره و غرق خون در خیابان های آن سالهای خرمشهر و امثال اون ایجاد میکنه، یا خون پسران و مردانی که چه به عنوان سرباز و چه هر عنوان دیگه ای در این جنگ ریخته شد . به قول شما جنگ جنگ است ، اما درباره فتح توسط ما گفتید و من نظر خودم رو میگم، این بستگی به تعریفی دارد که از "ما" انجام بشه، ما که طبیعتاً قصد نداشتیم بصره را فتح کنیم ، اما آنهایی که ما را هدایت می کردند شاید ، به هر حال جنگیدن کشورها یک امر شخصی توسط شرکت کنندگانش نیست، اما یک چیز را فراموش نکنیم و آن هم این است که ما به کشوری هجوم نبردیم و به قول معروف نشسته بودیم و داشتیم نان و ماستمان را می خوردیم که یکهو آتش بر روی سرمان هوار شد.
در واقع شاید در این یادداشت قصد داشتم این حرف را بگویم که آرزوی من این است که اگر در این دنیا جنگی در می گیرد جنگی همچون جنگ فوتبالی باشد، جنگی که در صورت شکست خوردن در آن، غم و حسرتی قابل جبران از خودش بر جا می گذارد و نه غمی همچون غم حسرت دیدن لاله های پرپر شده.
مثل تیم ملی فوتبال ایران که حالا در نبرد آسیایی اش فرصت جبران شکست یافته و میدوارم موفق شود، تیمی که چشم یک ملتِ نیازمند شادی به آن است
شادی ای که هر چند کوتاه اما دلنشین است.

ممنون از اینکه نظرتون رو اینجا در میون گذاشتید.

اسماعیل بابایی دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 14:09 http://fala.blogsky.co

زنده باد!
از تلخی جنگ هرچه گفته بشه کمه...
به امید قهرمانی ایران.

سلام بر اسماعیل خان بابایی .
من از همین جا از اینکه کمتر فرصت میشه که بهت سر بزنم پوزش می خوام.
ورای همه تلخی ها، من هم امیدوارم که قهرمان بشیم.
متشکرم از حضورت دوست عزیز

مریم دوشنبه 24 دی 1397 ساعت 22:27 http://gol5050.blogfa.com

درود برشما. کاملا با گفته های شما موافقم. فتح بصره را از کسی شنیدم که در جنگ بوده ودر همان عملیاتها. متشکرم.

سلامت باشید.
به امید پیروزی واقعی نه در جنگ، که بر جنگ.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 17:55

سلام
آن کتاب به نظرم زمین سوخته احمد محمود بود.
امیدوارم عراق شش‌تایی بشود... باور کن زیاد دور از دسترس نیست!... من روزی که کره را شش‌تایی کردیم را کاملاً به خاطر دارم و یکی از به یادماندنی‌ترین روزهای فوتبالی من است.

سلام بر میله بدون پرچم عزیز
بله، ممنون. زمین سوخته بود. حالا باید برم ببینم داستان یک شهر درباره چی بوده.
جالب بود که کی روش دیشب در مصاحبه آخرش قبل بازی امشب دوباره به این استخوان گلو گیر اشاره کرد.
عراق 6 تایی؟ عالی میشه . اما فکر می کنم عراق با توجه به برتری تیم ایران دفاعی صفر بازی می کنه تا با یه غفلت حریف یه ضد حمله بزنه و گل بزنه. من هم امیدوارم در نهایت این جام برای هردومون به یاد موندنی ترین جام بشه.

مدادسیاه شنبه 29 دی 1397 ساعت 09:58

جه متن جالبی! این کار را در مناسبت های دیگر هم تکرار کنید.

سلام
خوشحالم که دوست فرهیخته ای چون شما از این یادداشت خوشش اومده. نظر لطف شماست.

همچنین با تشکر از کی روش، احمد محمود ،تیم ملی و البته خوابی شبیه به این یادداشت که همه از عوامل تشکیل دهنده این یادداشت بودند.
مخلصیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد