پیرمرد مهربان و دختر زیبا - ایتالو زْوِوُ

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفــتم به در افتاد

....

نویسندگان سرشناس زیادی را می شناسیم که در دوران حیاتشان جدی گرفته نشدند، جناب"آرون هکتور اشمیتز" هم وقتی نام مستعار " ایتالو زْوِوُ" * را برای خودش بر می گزید گمان نمی کرد در این دسته از نویسندگان قرار بگیرد، با این حال امیدوار بود و دست از تلاش بر نداشت، هرچند پس از سپری شدن دوران جوانی و میانسالی و مورد توجه قرار نگرفتن هیچ کدام از آثار حتی در کشور خودش(ایتالیا) دیگر کم کم داشت متقاعد میشد که قرار نیست در زمان حیاتش طعم شهرت را بچشد، اما اوضاع به همین شکل باقی نماند و او به کمک دوستان تازه یافته اش شرایط را تغییر داد، آن هم چه دوستانی.

دوستی با انسان های بزرگی همچون زیگموند فروید و جیمز جویس نه تنها باعث رشد زوِوُ بلکه باعث شناخته شدن آثاراو و شهرتش در جهان گردید. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان تاثیر مستقیم آموزه ها و عقاید این دوستان (بخصوص فروید) در تلفیق با هوش و ذکاوت این نویسنده خوش ذوق اهل تریسته ی ایتالیا آثاری پدید آورد که از بهترین آثار منتشر شده در قرن بیستم ایتالیا محسوب می گردند و بسیاری ازمنتقدین این نویسنده را از پیشگامان ادبیات این قرن بیستم اروپا می دانند.

اما از چگونگی به شهرت رسیدن زوو گویا قضیه از این قرار بوده که او پس از ناکامی های آثار اولیه اش سکوتی طولانی اختیار کرده و با فاصله زیاد از ارائه آخرین اثرش، رمان "وجدان زنو" را منتشر کرد، اما گویا آن رمان هم قرار بود سرنوشت آثار قبل را پیش بگیرد و در ایتالیا توفیقی کسب نکرد تا اینکه جیمز جویس که در آن روزگار اسمش بر سر زبانها بود و در شهر تریسته زندگی می کرد به تمجید  از این کتاب پرداخت و همچنین نسبت به ترجمه و نشرآن در پاریس اقدام  کرد و این گونه بود که کتاب مورد توجه منتقدان پاریسی قرار گرفته و توامان با استقبال در کشور های دیگر از جمله ایتالیا نیز مواجه شد.

و اما بپردازیم به پیرمرد مهربان و دختر زیبا که در سال 1926 یعنی سه سال پس از انتشار شاهکار این نویسنده (وجدان زنو) منتشر شده است. درون مایه این داستان همانطور که در پشت جلدش هم نوشته شده عشق است، پیرمرد مرفهی که با دختری خارج از جایگاه طبقاتی خود رابطه برقرار می کند. دختر داستان نقش یک شیء قابل تملک و خریدنی را دارد که با پول معامله می شود، اما این دخترک موضوع اصلی کتاب نیست بلکه موضوع اصلی پیرمرد و تفکرات اوست.

کتاب از زبان راوی سوم شخصی روایت می شود که تا پایان نامی از شخصیت های داستان نمی برد و همانطور که از نام کتاب مشخص است یک پیرمرد و یک دختر جوان شخصیت های اصلی داستان هستند. شاید موضوع کتاب در ابتدا همچون آثاردیگری که از این دست نوشته شده است اینگونه به نظر برسد که تنها به عشقی بپردازد که چون به سن پیری می رسد سر به رسوایی می زند، اما وقتی با نویسنده ای که با روان انسانها آشناست طرف باشیم متوجه خواهیم شدکه این تنها پوسته داستان است و قضیه فراتر از این حرف هاست. زوو با ورود به روان پیرمردِ داستانش، گویی به ذهن و روان من و شما وارد می شود و در برخورد و تفکرات پیرمرد در مواجهه با دخترک از تصمیم ها، گناه ها، توجیه ها و در نهایت قضاوت های ما در زندگی سخن می گوید.

....................

در ادامه مطلب بخش هایی از متن کتاب که به نظرم جالب بوده اند را آورده ام.

-چند صفحه ابتدایی داستان را هم می توانید درسایت ناشر کتاب از ( اینجا) مطالعه فرمائید.

* نام خانوادگی این نویسنده(Svevo) در سه ترجمه ای که از دو کتاب این نویسنده در ایران منتشر شده به سه شکل" اسووو" ، "ازوو" ، "زوو" ارائه شده که طبق نظر یکی از دوستان که در ایتالیا زندگی می کند تلفظ سوم صحیح است.

مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه آویده نهاوندی، انتشارات فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1396 در 1100 نسخه، 110 صفحه 


.....................................

بخش هایی از متن کتاب:


از روی رنگ مو و سبیل کوتاهش می شد حدود شصت سال یا کمی کمتر به او داد. اصراری نداشت جوان تر به نظر برسد. سن بالا شاید مانعی در عشق باشد- و از سال ها پیش به عشق نیندیشیده بود- اما در کسب و کار موثر و مفید است و برای همین، او بالا رفتن سنش را با غرور می پذیرفت و می شد گفت نسبت به سنش جوان مانده بود.  ص 23


زنان زیبا رو همیشه در آغاز باهوش جلوه می کنند. رنگ و روی خوب یا اندام موزون حاکی از هوش مطلق است.  ص 23


وقتی یک مرد واقعا جوان عاشق می شود، غالبا عشق در مغزش واکنش هایی پدید می آورد که ارتباطی با تمایلات او ندارد. بسیارند جوانانی که می توانند در رختخوابی راحت،سعادتمندانه بیارامند اما با اعتقاد به این که برای خوابیدن با یک زن باید اول فاتح، خالق، یا نابودگر باشند، دست کم خانه و کاشانه شان را رها می کنند. در عوض، پیرمردها که گفته می شود در برابر امیال شدید مصونیت بیشتری دارند،خود را با آگاهی کامل به بستر گناه می سپارند و تنها ملاحظه شان احتراز از سرماخوردن است.عشق مقوله ی ساده ای نیست، مخصوصا برای پیرمردها. انگیزه اش برای آنان پیچیده است. می دانند که باید خود را توجیه کنند. پیرمرد ما پیش خود گفت:  "این هم اولین ماجرای عشقی واقعی من بعد از مرگ زنم" در قاموس پیرمردها، چیزی ماجرای واقعی تلقی می شود که عشق هم در آن دخیل باشد. می توان گفت، به ندرت اتفاق می افتد پیرمردی آن قدر جوان باشد که بتواند ماجرایی غیرواقعی داشته باشد، زیرا این ماجرا خودش گستره ایست که ضعفی را پنهان می کند. به این معنا که افراد ضعیف وقتی می خواهند مشتی بزنند، نه تنها از دست، بازو، و شانه ی خود استفاده می کنند. بلکه قفسه سینه و شانه دیگر را هم به کار می گیرند. ضربه مشت به دلیل این کوشش پردامنه، ضعیف از کار در می آید؛ ماجرای عشقی هم به همین ترتیب وضوح خود را از دست می دهد و خطرناک تر می شود. ص 24


 پیرمرد برای اینکه بتواند دختر را بهتر ببیند، او را طرف دیگر میز نشاند. شاید این هماهنگی، کار مام طبیعت است که آدم های پیر از نزدیک خوب نمی بینند، و از سوی دیگر هم دلیلی ندارد همه چیز کنار دستشان باشد. ص 73


... در واقع، چه گونه می شد به پیرمردها قبولاند که باید از دختران جوان مثل  فرزندان خود مراقبت کنند، همان دخترانی که _اگر اجازه می یافتند_ آن ها را به معشوقه های خود مبدل می کردند؟ در عمل ثابت شده بود آدم های پیر، تنها به سرنوشت دخترهایی از ته دل توجه نشان می دهند که قبلا معشوقه آنها بوده اند. باید اثبات می شد که برای رسیدن به محبت، لزومی نداشت از مرحله عشق گذر کرد. ص 97


در واقع هر اثری که قصد مطرح کردن نظریه ای را داشته باشد به دو بخش تقسیم می شود. بخش اول به رد کردن نظریه های قبلی، یا به عبارت دیگر، نقد وضع موجود اختصاص می یابد، در حالی که وظیفه دشوار بخش دوم بازسازی امور بر اساس بنیادی تازه است_ کاری بس پر زحمت. یکی از نظریه پردازان برای اثبات مغشوش بودن اوضاع، مجبور شد در زمان حیات  خود دو جلد کتاب به چاپ برساند. حتی زمانی که بازماندگان این نظریه پرداز بعد از مرگش دست به انتشار جلد سوم کتابش زدند، دنیا هنوز به هم ریخته بود و نظم لازم را نیافته بود. یک نظریه همواره امری پیچیده است و هنگام پردازش آن نمی توان به سرعت متوجه نتایج شد.نظریه پردازهایی پیدا می شوندکه درنظریه ی خود ازانقراض یک جانور، مثلا گربه، جانبداری می کنند. می نویسنده و می نویسند و به موقع متوجه نمی شوندکه حول آن نظریه و نتیجه آن، خروار ها موش در حال لولیدن هستند. معمولا خیلی دیرتر، نظریه پرداز دستپاچه می شود و هراسان از خود می پرسد: "حالا با این موش ها چه کنم؟"   ص 104


بار دیگر به توصیف این مطلب پرداخت که باید از کلاس اول دبستان به یاد داشت که هدف از زندگی، رسیدن به دوران کهولتی سرشار از سلامتی است. هنگامی که جوانان مرتکب گناهی می شوند، خیلی عذاب نمی کشند و خیلی هم عذاب نمی دهند. اما هر گناه افراد مسن، تقریبا برابر است با دو گناه افراد جوان. ... ص107

نظرات 4 + ارسال نظر
بندباز دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 20:08 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام
من امروز توی کتابخانه هر چقدر سرچ کردم چیزی از این نویسنده پیدا نکردم. کاشکی در عکس از طرح جلد فارسی هم نشانی بود تا ببینیم بالاخره با چه اسمی می شه این نویسنده رو یافت! بخاطر اون کتاب وجدان ش که اینجا ازش خیلی تعریف شد.
راستی، نمایشنامه صالحان رو هم نداشت.

سلام
این روزا از کتابخونه کتاب4 جلدی "خانواده تیبو" رو گرفتم دارم می خونم و هر از گاهی اگه بشه به کتابهای کم حجم سر می زنم.
آثار ایتالو ازوو تو کتابخونه اینجا هم موجود نیست، کلا کتاباش کمیابیه تو کل کتابخونه ها، درباره اسم ها هم که تو یادداشت گفتم این کتاب با دو ترجمه رو جلداش"اِزوِوُ" و " زوِوُ" و وجدان زنو "ایتالو اسووو" نوشته شده.
صالحان رو میتونی با ترجمه دیگه ای تو فیدیبو یا طاقچه بخونی، به نام "شهربندان و عادل ها" که عادل ها همون صالحانه.
در این خلوت بلاگستان وقتی هر از گاهی یک نفر کامنتی میذاره مثل این میمونه که بعد مدتها تنهایی، یکی میاد و به آدم سر میزنه و این حس خوبیه.،ممنون .

مریم سه‌شنبه 13 آذر 1397 ساعت 15:37 http://gol5050.blogfa.com

سلام و درود.
خلوت بلاگستان یا بند عمومی؟!
به هر حال معرفی آثار نویسندگان، کمک شایانی به مخاطبین در انتخاب کتاب داره. وچه خوبه که کتابهایی که نایاب و کمیاب هم هستن معرفی بشن. پایدار باشید

سلام
خلوت خلوت است دیگر، به موقعش دواست و بی موقعش بلا.
امیدوارم برای جویندگان هیچ کتاب نایابی وجود نداشته باشه.
ممنون از حضورتون. سلامت باشید.

بندباز یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 17:11 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام
خلوت بلاگستان رو خیلی قبول دارم. انگیزه برای نوشتن کم میاره آدم. اما به قول خودت همینکه کسی هم کامنت میذاره حس خوبی داریم. درست مثل دید و بازدیدهای قدیمی.
ظاهرا که ازوو رو اینجا ندارند. به قول معروف کمیاب و نایاب یعنی همین دیگه. صالحان رو در ترجمه ی دیگه ای نمیدونم خوب هست یا نه. اما دانلودش خواهم کرد. متشکرم.

سلام
آره اگه خلوت نباشه و دوستان همینجا حضور داشته باشن کلی بحث مربوط خوب شکل میگیره و حسابی میچسبه که متاسفانه مدتهاست خبری ازش نیست،
اما من از همین تریبون استفاده میکنم و از شما و باقی دیدو بازدید کنندگان محترم تشکر میکنم که هر از گاهی از این کلبه حقیر و صاحب نه چندان شایسته تقدریش دیدن می کنید، وگرنه توی دوست و فامیل و آشنا که این دید و بازدیدها به طور کامل در حال حذف شدنه.
راستش بندباز اینقدر کتاب خوب نخونده هست که فکر کنم نباید گاهی غصه نیافتن ها رو بخوریم، کافیه که نام اونایی که به نظرمون جالبه یه گوشه ذهنمون نگه داریم و خودمون رو معطلشون نکنیم و به خوندن ادامه بدیم، اونا خودشون یه روز مارو پیدا خواهند کرد.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 11:23

سلام بر مهرداد
خبر نداشتم از ایتالو زُوِوُ کار دیگری ترجمه و منتشر شده باشد! وجدان زنو آنقدر عالی بود که بخواهم یک بار دیگر با این نویسنده همراهی کنم.

سلام بر میله بدون پرچم که حضورش در این وبلاگ مایه افتخار است و در وبلاگستان مفرح ذات.
راستش منم اتفاقی در بین کتاب های آخرین قفسه کتابفروشی که برای گشتن در آن می بایست روی زمین می نشستم پیدایش کردم.
خوشبختانه چندی پیش وجدان زنو را هدیه گرفتم و امیدوارم فرصتی دست بده و سراغش برم.

پس ما هم میتونیم امیدوار باشیم که میله بعد از خوندن کتاب گذرش باز هم به اینجا بیفته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد