شماره صفرم - اومبرتو اکو

امروز صبح دیگر آب از شیر نمی چکید فقط چلک چلک عین دو تا سکسکه ی خفیف نوزاد و بعد هیچ.درِ خانه ی همسایه را زدم آنجا همه چیز رو به راه بود. از من پرسید آیا شیرفلکه را بسته ام.

_من؟ من اصن نمی دونم کجاست!چون مدت کمیه که اینجا اومدم.می دونین من صبح میرم و شب بر می گردم.

-وقتی یک هفته نیستید هم شیر آب و گاز رو نمی بندید؟

-من؟ نه !

..............

کتاب با چند سطربالا آغاز می شود اما این آغاز داستان نیست.راوی دربخش اول کتاب تعریف می کند که شب گذشته وقتی خواب بوده شخص یا اشخاصی مخفیانه وارد خانه اش شده و همه جا را در پی اطلاعات و مدارکی زیر و رو کرده اند و از آنجا که سارقانِ جستجوگر احساس می کردند چکه کردن شیرآب هم ممکن است باعث بیدار شدن او گردد فلکه اصلی را بسته اند، البته گویا چیزی دستگیرشان نشده و رفته اند امابه هر حال او اینگونه متوجه حضور آنها در شب گذشته شد؛

این مربوط به یک اتصال الکتریکی نیست؛همانطور که دست گیره ترکیبی از دست و گیره نیست.کار هیچ موشی هم نیست که نیروی چرخاندن شیر را ندارد.دستگیره ی آهنیِ کهنه ای ست.به همین دلیل فقط یک آدم می تواند آن را بچرخاند.یا شاید یک آدم نما.شومینه ای هم اینجا نیست که از توی آن گوریلِ مرده شوی خانه حلول کند.

داستان هجده بخش با تاریخ دارد و هر بخش تاریخِ خاصی را در مجموع در یک بازه زمانی دو ماهه روایت می کند.در شهر میلان هستیم وعنوان بخش اول کتاب هم "ششم آوریل 1992"(زمان حال) است.موضوع رمان مافیا و اواخر جنگ دوم جهانی و ایتالیای 1992 و مدارک بسیاری است که از آن زمان وجود دارد.راوی و شخصیت اصلی داستان مرد پنجاه ساله ای است به نام "کلونا"واتفاقی که در شب گذشته برای او رخ داده مربوط به قضایای مخوفی است که او در چند ماه گذشته خود را با آنها درگیرکرده است.کلونا دربخش اول از خودش می گوید؛ازکودکی تا دوران دانشجویی اش،از ازدواج تا تنها شدنش و ازمشغولیتش با شغل های روزنامه نگاری،نویسندگی و ترجمه کتاب ،تا می رسد به زمان حال و سن پنجاه سالگی(البته همه اینها در سه چهار صفحه اتفاق می افتد).او که تاکنون زندگی و شغل با ثباتی نداشته حالا در این سن یک پیشنهاد از شخصی به نام آقای"سی مِی"دریافت می کند که می تواند کمی اوضاع را بخصوص از لحاظ مالی متحول کند و او را در مسیر جدیدی از زندگی قرار دهد.البته انتهای این مسیر،جایی ست که به اتفاقات شب گذشته ختم می شود.

"با خواندن چند خط بالا شاید به نظرتان برسد که داستان کتاب را لو داده ام اما خیالتان راحت باشد،اگر راستش را بخواهید اصلا  لو دادنش هم در توان من نیست.پس لطفا به خواندن ادامه دهید."

پیشنهاد از این قرار است که آقای سی می از کلونا که دستی بر قلم دارد می خواهد که یک کتاب بنویسد.کتابی که قرار است با نام و امضای سی مِی منتشرشود و اسمی از کلونا در آن وجود نداشته باشد،موضوع و متن آن هم به شکل خاطرات یک روزنامه نگار باشد،یعنی یادداشت هایی از یک سال کار مداوم برای آماده سازی روزنامه ای که هرگز به چاپ و تکثیر نمی رسد و اسمش روزنامه ی فرداست*.

به هر حال کلونا پیشنهاد را می پذیرد و گویا کتاب مورد بحث در واقع تقریباً همین کتابی است که ما در حال خواندن آن هستیم و لحظه به لحظه با آن پیش می رویم.

از بخش دوم کتاب، وارداتاق تحریریه روزنامه ی فردا می شویم و با تک تک اعضای تحریریه آشنا می شویم.اعضایی که توسط آقای سی می با وسواس خاصی انتخاب شده اند و هر کدام در تخصص خودشان از بهترین ها هستند.سی مِی ماموریت هرکدام را به آن ها گوشزد می کند و از این پس در ادامه کتاب شاهد بحث و تبادل نظر اعضا درباره موضوعات و مقالاتی هستیم که قصد دارند در شماره اول روزنامه چاپ کنند.همه این موارد را از زاویه دید کلونا می بینیم و او به همراه برخی دیگر از اعضای تحریریه برای ما تعریفشان می کند.

*عنوان کتاب هم از آنجا می آید که این روزنامه قرار نیست هیچوقت از شماره صفرم در بیاید فقط قرار است 12 شماره در دوازده ماه سال به صورت شماره "صفر-یک"تا "صفر-دوازده" و فقط در چند تیراژ محدود منتشر شود و فقط ابزاری باشد برای وارد شدن به چرخه اقتصادی،سیستم بانکی و انتشاراتی.در واقع جناب مدیرکل روزنامه که در داستان هم به طور مستقیم حضور ندارد این روزنامه را ابزاری برای برملا کردن حقیقت در تیراژی محدود منتشر می کند وهمان تعداد کافیست تا آنها را به آدمهای خاصی نشان بدهد تا بتواند اینگونه خودش را در فضای سیاسی اقتصادی خطرناک نشان بدهد؛

... اونوقتِ که می افتن به پاش تا روزنامه رو متوقف کنن.اونوقت مدیر کل روزنامه اون پیشنهاد رو می پذیره،در عوض اجازه ی ورود به در های بسته پیدا می کنه.حالا گیرم دو درصد از سهام یه روزنامه ی بزرگ و یه بانک و یه شبکه ی تلویزیونی مهم باشه.

اکو درنوشتن این کتاب از الهیات،طنز و تکنیک های خلق رمان پلیسی جنایی و وارونگی  این تکنیک ها استفاده کرده است.

................................

اومبرتو اکو در سال 1932 به دنیا آمد و درسال 2016 ما را ترک کرد.او نشانه شناس،فیلسوف،متخصص قرون وسطی،منتقد ادبی و رمان نویس ایتالیایی بود.اما به هر حال من او را همیشه به عنوان یک رمان نویس می شناسم.حتی با اینکه حالا می دانم او پیش از آنکه اقدام به نوشتن اولین رمانش بکند بیش از 40 کتاب و صد ها مقاله علمی منتشر کرده بود.درست است که او در رشته خودش شخصیت بسیار مهم و تاثیر گذاری بوده است اما فکر می کنم بیشتر مردم دنیا هم مثل من اکو را بخاطر رمانهایش می شناسند.بخصوص دو رمان اولش یعنی "نام گل سرخ"(آنک نام گل)و "آونگ فوکو" که در دنیا با استقبال فراوانی مواجه شده است.اکو در زمان حیاتش 7 رمان نوشت و"شماره ی صفرم"آخرین آنها بود که یکسال قبل از مرگش در سال 2015 منتشر شد ودر این مدت کم در ایران حداقل 3 بارترجمه و چاپ شده است.

مشخصات کتابی که من خواندم:شماره ی صفرم - ترجمه سیروس شاملو - انتشارات نگاه - چاپ اول 1396 - 1000 نسخه

به نظرم اگر قصد خواندن این کتاب را داشتید ترجمه های دیگر را امتحان کنید.

......................................................

پی نوشت: این کتاب برای شخصی چون من با تجربه اندکِ مطالعه،در عین جذابیت،کتاب سخت خوانی به حساب می آمد.اما مطمئنم بزودی سراغ کتاب دیگری از اومبرتو اکو خواهم رفت.اما پیشنهاد میکنم درصورتیکه قصد داشتید سراغ  اکو بروید مثل من حرف گوش نکن نباشید و طبق نظرِ دوستانِ اهل فن،ابتدا سراغ کتاب "آنک نام گل" او بروید.

در ادامه مطلب بخش هایی از متن کتاب که برایم جالب بود را آورده ام.(بابت طولانی بودنش از شما پوزش می خوام،راستش مجبور بودم چون درآینده برای یادآوری به آنها احتیاج خواهم داشت)

ادامه مطلب ...