باغ وحش شیشه ای - تنسی ویلیامز

یادش بخیر،دانشجو که بودم بچه های دانشگاه گروه کوچکی تشکیل داده بودن که هر از گاهی با هم می رفتیم سینما و فیلم می دیدیم.تابستون یا پائیز سال 90 بود،سینمای شهر،فیلم"اینجا بدون من"رو آورده بود،فیلمی که بهرام توکلی با اقتباس از نمایشنامه باغ وحش شیشه ای تنسی ویلیامزساخت.اونروزها نه نویسنده ای به نام تنسی ویلیامز میشناختم،نه شخصی به اسم بهرام توکلی.فیلم چهاربازیگر اصلی داشت که پیش داورانه چشم دیدن سه تاشون رو نداشتم،هرچند الانم در این حس تغییر چندانی ایجاد نشده اما میدونم حداقل دیگه به اون شدت قبل نیست.سرتون رو درد نیارم،به هر حال بخاطربازی پارسا پیروزفر هم که شده رفتم سینما و فیلم رو دیدم والبته پشیمون هم نشدم.

اما از فیلم بگذریم و برسیم به کتاب.نمایشنامه هم طبیعتا مثل فیلم دارای چهار شخصیت است،البته پدر خانواده که تنها با عکسش در نمایشنامه حضور دارد هم می تواند نفر پنجم به حساب بیاید،هرچه باشد او هم به سهم خودش نقش مهمی را در مضمون داستان ایفا می کند(نمیدونم چرا چیزی از پدر و عکسش در فیلم یادم نمیاد).چهار نفر دیگر؛"آماندا" مادر خانواده به همراه دو فرزندش"تام"و"لورا"و همچنین شخصی به نام "جیم"(دوستِ تام) هستند.

ویلیامز در این نمایشنامه زندگی یک خانواده نسبتاٌ فقیر رابه  تصویر می کشد که در آن پدرخانواده مدت ها پیش خانه و خانواده را ترک کرده و اصطلاحا پی عشق و حالش به دوردست ها سفر کرده است و حالا آماندا مانده و یک پسر(تام) که به سینما و مشروب پناه برده و با خیالاتی همچون پدر در سر روزگار می گذراند و یک دختر(لورا) که مادرزادی نقصی در پاهایش دارد و هنگام راه رفتن می لنگد.این مشکل لورا او را چنان به انزوا کشانده که سرگرمی و همصحبتی ندارد جز مجموعه ای از عروسک های شیشه ای که به شکل حیوانات مختلف هستند،عروسک هایی که باغ وحش شیشه ای او را تشکیل می دهند.

آماندا که به سختی از اداره امور اقتصادی خانواده بر می آید لاجرم سخت کار می کند اما مایه گذاشتن از همه وجودش هم کفاف برآوردن نیازهای خانواده را نمی دهد و اگر کار کردن تام در یک کارخانه کفش سازی نباشد آنها حتی از پسِ پرداختن هزینه هایی همچون قبض برق خانه هم بر نمی آیند.

داستان دارای خط چندان پیچیده ای نیست؛ آماندا بیش از هرچیز نگران آینده دخترش لوراست، این نگرانی بخصوص از زمانی بیشتر شده است که متوجه شده دخترش چند وقتیست به جای اینکه سر کلاسهایی که او ثبت نامش کرده حاضر شود درخیابان ها و پارک قدم می زند. بهر حال این نگرانی آمانده بیراه هم نیست چرا که تام هر چه باشد یک مرد است و آماندا هم به قول معروف آردهایش را بیخته و الک هایش را آویخته،اما لورا با این وضعیت والبته از آن مهمتر با این روحیه ای که دارد دختری نیست که بتواند درآینده به تنهایی از پس خودش بر بیاید.پس آماندا تصمیم می گیرد هر طور شده کاری بکند تا شرایط را تغییر دهد و به همین جهت از پسرش تام می خواهد تا یکی از دوستانِ خوبش را برای شام به خانه دعوت کند تا بلکه به واسطه این میهمانی و آشنایی بتوان امیدی به آینده لورا داشت،حداقلش این است که این دیدار می تواند بهبودی بر حال و احوال این روزهای لورا باشد.تام جیم را دعوت می کند و جیم هم که جوان خوش مشربی است دعوت تام را می پذیرد،اما اوضاع آنچنان که آنها پیش بینی اش را می کردند پیش نمی رود.

............................

تنسی ویلیامز(1962-1911) نویسنده ی امریکایی است که بیشتر به خاطر نمایشنامه هایش مشهور است،در کنار باغ وحش شیشه ای نمایشنامه های دیگری همچون"اتوبوسی به نام هوس"و"گربه روی شیروانی داغ"از آثار معروف او هستند که این آخری در سال 1955جایزه پولیتزر را هم  نصیب او کرده است.

مشخصات کتابی که من خواندم :ترجمه حمید سمندریان - نشر قطره - چاپ دهم 1393 - 1500 نسخه

............................

پی نوشت: اینکه با شوق به سمت کتابی بری و چنان توی ذوقت بخوره که حتی نتونی ادامه اش بدی حس بدیه.بعد از دو سه روز کلنجار با "دسته ی دلقک ها"ی سلین و تلاش فراوان برای ادامه دادنش،دست آخر نیمه کاره رهاش کردم و سراغ این نمایشنامه رفتم.

نظرات 9 + ارسال نظر
مهدخت چهارشنبه 3 مرداد 1397 ساعت 12:10

درباره ی فیلم ، " این جا بدون من" ... بارها دیدم اش این فیلم رو .

اما نمایشنامه رو نخوندم .

درباره حسِ ناخوشایند ناتمام رها کردن ِ یک کتاب ، کاملا می فهمم چی میگی..
من این اتفاق رو مشخصا با کتاب مرگ قسطی و سفر به انتهای شب ِ سلین تجربه کردم که تا مدت ها نتونستم ازین حال جدا بشم ..
سلین ، برای من نفس نمیذاره که بتونم تا آخر کتاب هاش پیش برم .
فضای سنگین ِ آثارش از پا می ندازه من و...
امید که چنین حسی رو دیگه تجربه نکنی : )
سلام دوستم.

این که فیلم رو بار ها دیدید عجیب بود.چون به نظر خودم یه بار بسشه.نهایتش به سختی دو بار.البته من سلیقه خودمو میگم.
نیمه کاره رها کردن کتابی که نمیتونی بخونی اصولا باید کاری پسندیده باشه.چون به هر حال وقتی که اونجا هدر میره رو میشه به کتابی اختصاص داد که هم میفهمیم و هم لذت میبریم.با این حال من بیخیالش نمیشم .اما ترجیح میدم بعد از معرکه که بزودی میخونمش برم سراغ سفر به انتهای شب(البته اگه بالاخره گیرش بیارم) و بعدش اونوقت میشه تصمیم گرفت که باید رفت سراغ دسته دلقک ها یا نه.
این حس به نظرم از این پس با انتخاب های آگاهانه تر نسبت به سلیقه ام کمتر تجربه میشه. اما بازم خیلی نمیشه مطمئن بود

خورشید پنج‌شنبه 4 مرداد 1397 ساعت 09:21

کلا تو این خونه جز خود کتاب خوندن اشتراکات زیادی ندارم
شاید سرجمع دو یا سه کتاب رو خونده باشم که شما هم خوندین
نمیدونم خوب یا بد ولی جز همون نویسنده های مورد علاقه ام که اتفاقا امتحان پس داده هم هستن فعلا تمایلی به خوندن نوشته های جدید از نویسنده های جدید ندارم
البته بهتر بگم کلا تا مدتی توان خرید کتاب رو ندارم و مجبورم همون کتابهای کتابخونم رو بخونم
البته بینشون خدا رو شکر کتاب نخونده هم هست که این مدت رو باهاش بگذرونم

راستش این طبیعیه . تعداد کتاب ها فراوون.سلیقه ها متفاوت.معیار های انتخاب هم متفاوت.
منم از ده تا کتابی که دوستانم در وبلاگ میله و مداد سیاه میخونن شاید بزور یکیش رو بخونم.مثلا همین کتابو میله 8سال پیش تو وبلاگش معرفی کرده و من الان قسمت شد خوندم.
وقتی آدم آمادگی تجربه های جدید رو نداره بهترین راه همون اعتماد به نویسنده های امتحان پس داده اس.
منم تازگی چند تا کتاب خریدم اما به نظرم بازم بهترین کار خوندن کتابهای خونده نشده ی باقی مونده تو خونه اس. اما شما خوشبختانه به یه سرچشمه کتابخونه وصل شدی و حالا از همه ی ما بیشتر کتاب داری واین خیلی خوبه.

بندباز شنبه 6 مرداد 1397 ساعت 22:22 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام مهرداد
فیلم اینجا بدون من رو خیلی دوست داشتم. دقیقا خاطرم هست که با چه اشتیاقی رفتم به دیدنش. بخاطر بازی معتمد آریا و ابر. و انصافا هر دو خیلی عالی بازی کردند. هیچ وقت سکانس پایانی فیلم رو از یاد نمی برم... .
نویسنده ای به این قدرت که از هر نمایشنامه اش یه فیلم ساخته شده باشه، جای تقدیر داره. و انتخاب خوبی بوده برای فرار کردن و پناه بردن از دست های سلین.
دسته ی دلقک ها رو من هم با اشتیاق زیاد شروع کردم و الان تقریبا داره یک سالی میشه که از همون بیست - سی صفحه ی اولش، جلوتر نرفته!

سلام
هر چی فکر کردم سکانس پایانی فیلم یادم نیومد
نمایشنامه اکثر مواقع برا این فرار مناسبترین گزینه اس .
اوه . یک سال.این یک سال منو یاد دو تا کتاب میندازه.
البته شما احتمالا یک ساله گذاشتیدش کنار . اما برا من بوده کتابهایی که من تقریبا یک سال مشغول خوندنشون بودم یعنی هی میخوندم و هی ول میکردم . مثل جنگ و صلح و قهرمانان و گورها.البته در این دو مورد ربطی به کتابها نداشت این فاصله و تنبلی خودم بود(حداقل درباره جنگ و صلح)
اما این کتاب سلینو احتمالا حالاحالا ها سراغش نخواهم رفت. تا ببینم سفر به انتهای شب گیر میاد یا نه.

لادن چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 13:04 http://lahoot.blogfa.com

اینجا بدون من رو دوست داشتم. اما از ویلیتمز چیزی نخوندم
من به سختب " دسته دلقک" ها را تمام کردم تا مدت ها سراغ سلین نرفتم ولی " سفر به انتهای شب" رو با اینکه سخت خوندم دوست داشتم

منم تنها همین نمایشنامه رو ازش خوندم.
اینکه نظرتون درباره سفر به انتهای شب اینطوره جای امیدواریه که بشه از پسش بر اومد.
راستی اون صدسال تنهایی که گفته بودید نسخه فرزانه اش رو پیدا کردم.اما کتاب سفر به انتهای شب سلین رو هنوز گیر نیاوردم.
ممنون از توجه شما.

سحر یکشنبه 14 مرداد 1397 ساعت 16:02

تنسی ویلیامز جزء ده نمایشنامه نویس برتر قرن بیستمه ... من بجز این کار، گربه روی شیروانی داغ و اتوبوسی به نام هوس رو هم خوندم ... فیلمهای این دو تا آخری رو هم دیدم که خیلی خوبند. ویلیامز استاد تصویر کردن روح و روان آدمهای ناکام و روان رنجوره، آدمهایی که فرو پاشیدند و جامعه و اطرافیان هم نمی توانند کمکشان کنند. خوشحالم بر و بچه های وبلاگ نمایشنامه را جدی میگیرند!
یک تئاتری سابق دغدغه مند!!

سلام
دیگه داشتم میومدم یقه خانم مترجم رو میگرفتم که چرا به ما سر نمیزنه که خوشبختانه از راه رسید . مگه اینکه ما از دغدغه هاش بخونیم که بیاد اینجا
پس تضمین دو تا فیلم و نمایشنامه خوب هم نصیبمون شد .ممنون .
باز هم سراغ نمایشنامه خواهم رفت.
راستی لولیتا رو که طی همون بحث طولانی که داشتیم نصیبمون نشد. اما پایه ام هر از گاهی یه کتابی رو با بچه های وبلاگ سه چهار نفری بخونیم تا بتونیم درباره اش بیشتر حرف بزنیم.

مدادسیاه چهارشنبه 17 مرداد 1397 ساعت 09:47

هر بار که اسم باغ وحش شیشه ای میاد با شرمساری یادم میاد که هنوز نخوندمش. این بار اما از آن بارها نیست و می روم سراغش.

خواندنش زمان چندانی لازم ندارد.مخصوصا برای شخصی مثل شما که براحتی از پس کتابهای حجیمی مثل خانواده تیبو و یا اخیرا 2666بر می آیی.
خوشحال میشم بعد از خوندنش نظرتون رو درباره اش بدونم.

میله بدون پرچم یکشنبه 21 مرداد 1397 ساعت 15:09

سلام
یادش به خیر...
اما در مورد دسته دلقک‌ها... اگر قبلش خبر داشتم که می‌خواهی این کتاب رو به عنوان اولین کار از سلین بخوانی حتماً جلوی تو را می‌گرفتم من با اینکه سفر و مرگ قسطی و معرکه را خوانده‌ام و کلاً با سلین میانه خوبی دارم هنوز خودم را آماده خواندن کتابهای دیگر او نمی‌بینم.

سلام
بله. یادش بخیر
من با تو و کتابهایی که خواندی خاطره ها دارم استاد، خاطره ها.
اما دسته دلقک ها داستان داره . من معرکه رو بعنوان اولین کتاب چند سال پیش خوندم.اما نه خوب و باید بزودی دوباره بخونمش.
سفر به انتهای شب رو راستش خیلی گشتم و پیدا نکردم و بیخیالش شدم و دسته دلقک ها رو داشتم و گفتم بخونم که اون بلا سرم اومد.حرف گوش نکنیم دیگه ( اما این حرف گوش نکنی ما بستگی به جیب و کتابهای موجود و تنبلی گشتن هم داره ها)
اما درباره اکو شماره صفر رو دوست داشتم. و حالا آنک نام گل رو خریدم.
تا سفر گیر بیاد به نظرت بعد معرکه سراغ مرگ قسطی برم ؟ البته اگه مثل دسته دلقک ها باشه که رسما کار من نیست.

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 09:04 http://www.fala.blogsky.com

این جا بدون من از فیلم های خوب سینمای ماست و بهرام توکلی رو با این فیلم شناختم.
متاسفانه کتاب رو نخونده م!

بله منم یادمه همون روز که رفتم سینما برا دیدنش وقتی برگشتم پشیمون نبودم. حالا تنگه ی ابوقریب مثه اینکه اومده رو پرده سینما.نمیدونم امروز سینمای جنگ مخاطب داره یا نه اما باید دید آیا توکلی به این موضوع دید تازه داشته یا نه.
ممنون بابت حضورت دوست عزیز

زهره یکشنبه 15 مهر 1397 ساعت 11:07 http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

مرگ قسطی
خوندنش مثل شش ماه کار اجباریه بلکه سخت تر.
از این نویسنده متاسفانه هیچ چی نخواندم. هر چند دو فیلم گربه روی شیروانی و اتوبوسی به نام هوس را بارها و بارها دیدم و دوست داشتم.
این جا بدون من را هم ندیدم.

مرگ قسطی گویا کتابی ساده تر از دسته ی دلقک هاست. یکی از دوستان که همه آثار مطرح ترجمه شده سلین رو خونده بود میگفت درجه بندی سختی آثار سلین از آسان به سخت به این ترتیبه که بعد از معرکه و سفر به انتهای شب مرگ قسطی قرار می گیره و پس از اون دسته ی دلقک ها و قصر به قصر.
من هم از ویلیامز همین یک اثر رو خوندم و اینجا بدون من رو دیدم اما از فیلم گربه روی شیروانی داغ تعریف زیاد شنیدم مخصوصا از فیلمش.
فرصت دست داد باید برم سراغش.
راستی ممنون از حضور شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد