مزرعه حیوانات - جورج اورول

چندی پیش طی داستان هایی که در پست قبل به آنها اشاره کردم تقریبا بی دلیل دست و دلم آنچنان به خواندن نمی رفت و برای روی دور افتادن موتور کتابخوانی تصمیم گرفتم به چند بازخوانی فکر کنم و در حال تصمیم گیری بودم که دوست عزیزم در وبلاگ میله بدون پرچم با مطلب کتاب "آس و پاس در پاریس و لندن" خاطرات اورول را برایم زنده کرد وبه سراغ مزرعه حیوانات رفتم.

به یاد دارم حدود ده سال پیش،مدتی قبل از خوانش اول این کتاب،انیمیشن سینمایی زیبایی دیدم با نام اصلی Barnyard که به نام "رئیس مزرعه" ترجمه شده بود و دوبله خوبی هم داشت.داستانش درباره ی مزرعه ای بود که حیوانات در آنجا کنار صاحب مزرعه زندگی می کردند و هر شب بعد از پایان  روز و خوابیدن صاحبشان در یک اجتماع شبیه به انسانی دور هم جمع می شدند و به رقص و آواز و شادی می پرداختند و خوش می گذراندند تا اینکه رئیس مزرعه به دلایلی که الان در خاطرم نیست مزرعه را ترک می کند و حیوانات به فکر انتخاب یکی از بین خودشان جهت اداره مزرعه می افتند و ادامه ماجرا...

شاید کتاب مزرعه حیوانات به غیر از بخشی از این جزئیات که به آنها اشاره کردم در موارد دیگر شباهت چندانی با این انیمیشن نداشته باشد اما هنگام خواندن کتاب،پیش زمینه های ذهنی از آن انیمیشن درتصویرسازی به من کمک کرد و برام جالب بود.

کتاب درباره ی مزرعه ای است به نام "مزرعه اربابی" که توسط شخصی به اسم آقای جونز اداره می شود . میجرِ پیر ،گرازِ سفید یالِ صاحب مدال ،خوابی می بیند و تصمیم دارد آن را برای دیگر حیوانات نقل کند و در واقع با این کار قصد آگاه کردن حیوانات از وضعیت کنونی شان را دارد :

... حالا رفقا،ماهیت زندگی چیست ؟ بیایید با خودمان روراست باشیم ،زندگی ما ادبار و کوتاه و پر از درماندگی است .به دنیا می آییم ،فقط و فقط به اندازه ی بخور و نمیر به ما می دهند و تا جان داریم از گرده مان کار می کشند و به دردنخور که شدیم ،با بی رحمی از دم تیغ می گذرانند . انسان تنها مخلوقی است که مصرف می کند و تولیدی ندارد. انسان شیر نمی دهد ،تخم نمی گذارد .سرعتش در دویدن به پای خرگوش هم نمی رسد .با این حال آقا بالاسر همه ی حیوانات است .آنها را به کار وا می دارد .در عوض فقط قوت بخور نمیری به ما می دهد و باقی را برای خود نگه می دارد .با کار وزحمت ماست که زمین کاشته می شود ،کود ماست که زمین را حاصلخیز می کند .منتها هیچکدام از ما جز باد به دست نداریم.

میجر به سخنانش ادامه می دهد و به آنها می گوید که تنها راه نجات ما حیوانات بیرون کردن بشر از مزرعه است و وعده انقلاب یا شورشی بر علیه انسان ها را به آنها داده و به آنها هشدار می دهد که از یاد نبرید روزی که بر انسانها پیروز شدید به هیچ وجه نباید شبیه انسان ها شوید و فراموش نکنید که هیچ یک از عادات انسانی نیست که شَر نباشد  و مهمتر از همه اینکه هیچ حیوانی نباید در حق همنوع خود جفا کند ،قوی یا ضعیف ،زیرک یا کودن همه با هم برادریم،هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد و همه ی حیوانات با هم برابرند.

میجر این  سخنان را با سرودی قدیمی و فراموش شده به نام وحوش انگلیس به پایان می رساند و سه شب بعد با دلی آرام در خواب از دنیا می رود.

پس از او حیوانات باهوش تر مزرعه با دید تازه ای به زندگی نگاه می کردند و ماه های بعد فعالیت های زیرزمینی بسیاری صورت گرفت و شورش حیوانات خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردند به وقوع پیوست و چند خوک که از بقیه باهوش تر بودند اداره ی امور مزرعه را بعد از پیروزی در شورش به دست گرفتند و تعلیمات میجر پیر را در هفت فرمان" تغییر ناپذیر" خلاصه کردند و  روی دیوار مزرعه بزرگ نوشتند :

1-دوپا رونده دشمن است . 2- بر چهارپارونده و بال دار دوست است .  3-هیچ حیوانی نباید لباس تن کند . 4- هیچ حیوانی نباید بر تخت بخوابد .  5- هیچ حیوانی نباید خمر بنوشد . 6- هیچ حیوانی نباید حیوان دیگری را بکشد .7- همه ی حیوانات برابرند.

آنها خودشان محصولات را درو می کردند و حالا دیگرسهم کامل محصول برای خودشان بود و سیر می خوردند و می خوابیدند و اگر کار می کردند خیالشان راحت بود که برای خودشان کار می کنند نه برای انسانها. 

همه چیز به خوبی و همانگونه که به حیوانات وعده داده شده بود پیش می رفت و روز به روز اوضاع محصول هم بهتر می شد ، اما با قدرت گرفتن خوک های حاکم بر مزرعه اوضاع تغییر کرد و با شیبی ملایم و نا محسوس خدشه هایی در هفت فرمان تغییر ناپذیر وارد شد.

و من به این فکر کردم که همه ما هم (تا حدودی و هر کس به سهمی) قبل و بعد از به قدرت رسیدن در مسائل جزئی و کلی زندگی با این که همان آدم قبل هستیم اما متاسفانه تفاوت اعمال و حرفهایمان از زمین تا آسمان است و نکته غم انگیزش هم اینجاست که گاهاً با چنان نبوغی برای آن دلیل می تراشیم که خودمان هم باورمان می شود.


......................................................................................

>  اریک آرتور بِلر با نام مستعار جورج اوروِل( زاده ی 25 ژوئن 1903 و در گذشته در 21 ژانویه 1950) داستان نویس،روزنامه نگار،منتقد ادبی و شاعر انگلیسی که به غیر از این اثر ،کتاب 1984 و روزهای برمه از شناخته شده ترین آثار او هستند .

>> مشخصات کتاب من : مزرعه حیوانات -ترجمه صالح حسینی و معصومه نبی زاده - چاپ پنجم1389 -3300 نسخه - انتشارات دوستان -158 صفحه .

>>>    اینجا می توانید مطلب وبلاگ میله بدون پرچم درباره این کتاب را بخوانید . 

>>>>  فکر نمی کنم دانستن پایان این کتاب پیش از خواندن آن ضربه ای به آن بزند. در ادامه مطلب بخش هایی نسبتا طولانی از متن کتاب که بنظرم جالب توجه بوده اند را انتخاب کرده ام که شاید امکان لوث شدن داستان در آنها وجود داشته باشد. شاید هم نه.

  

 .............................................

 اسنوبال گفت : رفقا بال عضوی است برای سیطره ی دیگران . بنابراین بال همان کار پا را می کند . فرق ممیزه ی انسان و حیوان این است که انسان دست دارد ،،وسیله ای که همه ی فتنه هایش زیر سر آن است . ص 37


رفقا مبادا خیال کنید که ما خوک ها این کار را از روی خودخواهی و نا پروردگی می کنیم .راستش خیلی از ما خوک ها از سیب و شیر خوشمان نمی آید . خود من که حالم از آن به هم می خورد .این جور چیزها را فقط و فقط برای این  می خوریم که صحیح و سالم بمانیم .رفقا دانشمندان ثابت کرده اند که شیر و سیب همه ی مواد مورد نیاز خوک ها را دارد . ما خوک ها با مغزمان کار می کنیم. شما که می دانید اگر ما سالم نباشیم و درانجام وظایفمان کوتاهی کنیم  جونز(صاحب مزرعه) برمی گردد. 

باکسر گفت : من که باورم نمی شود که اسنوبال از همان ابتدا خائن بوده  باشد.حالا هرکاری که در این مدت کرده ،حسابش جداست ولی به نظر من در جنگ گاودانی رفیق خوبی بود . اسکوییلر شمرده شمرده و محکم گفت : پیشوای ما رفیق ناپلئون بی چون و چرا گفته ،بی چون و چرا -که اسنوبال از همان اول جاسوس جونز بوده که هیچ ،تازه خیلی قبل از اینکه فکر شورش به سرمان بزند هم جاسوسی او را می کرده .     باکسر گفت : آهان ،پس حالا موضوع فرق می کند . اگر رفیق ناپلئون این را می گوید پس حتما حقیقت دارد . ص 86

کلوور به پائین تپه که نگاه می کرد ،چشمانش از اشک پر شد . حرف های دلش را اگر بر زبان می آورد حتما می گفت این همان چیزی نیست که آن وقت ها برای رسیدن به آن می خواستیم نژاد بشر را از میان بر داریم ص 90

یکشنبه ها صبح اسکوییلر تکه کاغذ درازی را با پاچه اش می گرفت و بنا می کرد به خواندن فهرستی از آمار و ارقام تولید انواع مواد غذایی که 200 درصد ،300 درصد یا 500 درصد افزایش یافته بود . حیوانات دلیلی نمی دیدند که گفته های او را باور نکنند ،بخصوص اینکه دیگر حتی درست وحسابی به خاطر نداشتند که قبل از شورش چه حال و روزی داشتند . ص 94

حیوانات کلمه به کلمه ای را که تحویلشان می دادند را باور می کردند .راستش دیگر یاد و خاطره ی جونز و کار هایش تقریبا از ذهنشان رفته بود . می دانستند که زندگی امروزشان سخت و بی رونق است و بیشتر گرسنه اند و سردشان است و جز مواقعی که خوابند باقی اوقات معمولا کار می کنند ... وانگهی ،آن روزها بَرده بودند و امروز آزاد و تفاوت دیروز تا امروز از زمین تا آسمان بود و اسکوییلر هم مرتب این را به گوششان می خواند . ص 114

ناپلئون حکم کرده بود که هفته ای یک بار مراسمی موسوم به تظاهرات خودجوش بر پا گردد. ص116

اسکوییلر همیشه خدا به حیوانات میگفت کار نظارت و اداره مزرعه که تمامی ندارد . بیشتر کار ما طوری است که شما عقلتان به این چیز ها قد نمی دهد .مثلا ما خوک ها باید هر روز خدا روی چیز های سِری که به آنها (پرونده)،(گزارش)،(صورتجلسه)و(یادداشت) می گویند ساعت ها کار کنیم .کاغذ های بزرگی را باید با دقت از نوشته سیاه کنیم و همین که پر از نوشته شد در تنور می سوزانیم . ص 129 

بعضی اوقات پیرپاتال های مزرعه هر چه زور می زدند بلکه یادشان بیاید که روزهای اول بعد از شورش که تازه جونز را بیرون انداخته بودند ،حال و روزشان بهتر بود یا امروز ،فایده نداشت که نداشت .اصلا چیزی نداشتند که زندگی امروزشان را با آن مقایسه کنند فقط آمار و ارقام اسکوییلر بود که نشان می داد همه چیز دارد بهتر و بهتر می شود . ص 130 

نظرات 13 + ارسال نظر
کورش جمعه 1 دی 1396 ساعت 11:33 http://musicshz.blogsky.com

آهسته گفت:
خدانگهدارت و در را بست و رفت …
آدمها چه راحت مسئولیت خودشان را به گردن “خدا” مى اندازند…!

اما من بلند میگم سلام

محمدرضا جمعه 1 دی 1396 ساعت 19:42 http://bitterthancoffee.blogsky.com

کتاب بسیار زیبایی هست نه از نظر ادبی، از نظر تاریخی!

در مجموع کتاب خوبیه.

اندکی سایه شنبه 2 دی 1396 ساعت 21:22

یاد جوانی بخیر. بیست سالی می شود که از خواندنش گدشته. موشکاقی داستان خوب است. هر کس تحلیل خودش را دارد.

سلام
همه ما در هر سنی روزگاری برای بخیر گفتن داریم .چه آن یادش بخیر ها کودکی و دوران مدرسه باشد ،چه دوران دانشجویی و سربازی و جوانی و...
امیدوارم این روزهایمان هم یادی بخیر از خود بجا بگذارند.

منم این کتاب رو بازخوانی کردم منتها بار اول دو سه سال پیش بود .
اصلا یکی از جادوهای کتاب همین برداشتهای هر شخص با توجه به ذهنیتش است .

سینا یکشنبه 3 دی 1396 ساعت 01:19 http://Carlotta-adams.blog.ir

۱۹۸۴ رو هم بخونین اگه نخوندین .

جالبه این عکس جلدی که زدین اشاره به حکومت شوروی داره (فونتش مشابه الفبای روسیه و پس زمینه سرخ که نماد حکومت شورویه)

سلام . خوش آمدید.
1984 هم یکی دو سال پیش خوندم اما در لیست بازخوانی هام هست.
حق با شماست . در انتهای این ترجمه ای که من خوندم هم موخره ای داره که به همین مسئله پرداخته و این قضیه رو بخوبی باز کرده . اما بدون اون موخره هم خیلی چیزا مشخصه.
در واقع دراین عکس همه ی شخصیت های اصلی داستان هم حضور دارند.

مدادسیاه یکشنبه 3 دی 1396 ساعت 22:42

من را هم یاد قدیم ها انداخت.

امیدوارم این قدیم های که من واسطه ی یادآوری اش شدم جزء قدیم های خوب و خاطره انگیز باشد.
ممنون از اینکه نوشته های اینجا رو میخونی دوست گرامی

بندباز دوشنبه 4 دی 1396 ساعت 18:45 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام
من حقیقتش ادامه مطلب رو نخوندم. کتاب رو قبلا خونده بودم. هم اون زمان هم حالا خصوصا وقتی که گفتید با قلبی آرام ... فکر میکردم چقدر قصه ی سرزمین و روزگار من است!

سلام و ممنون .
اگر قبلا کتاب رو خوندی و الانم حال خوندنشو نداری ادامه مطلب رو که بخونی برات خاطره انگیز هم میشه.
منم بار اول همین فکر رو میکردم . اما گویی در همه موارد مشابه در دنیا داستان به همین شکل است.

محبوب دوشنبه 4 دی 1396 ساعت 20:57

تمام حیوانات با هم برابرند...
خیلی قدیم ها خونده بودمش اما باز هم اگه فرصتش پیش بیاد می خونم.

بله متاسفانه این طور هم شده امروز
همه برابرند اما بعضی در برابری اولیترند ...
بازخوانیش برای من که جالب بود .

سحر چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت 09:08

من از اورول فقط 1984 رو خوندم، اما این هم انقدر معروفه که سراغش نرفتن در قلمروی ادبیات کاری نابخشودنی محسوب میشه!

بجاش اینقدر کتابهای خوبی خوندی که من برای نخوندن این یک کتاب میبخشمت، دیگر هم قبیله های این قلمرو رو نمیدونم،
راستی تازه الان با این کتاب آخری که خوندی هم روشنفکر محسوب میشی
اما حجمی نداره که نخونیش، بخونش بعدش بازم بیا.

خورشید چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت 19:53 http://http:/tangochandnafare.blog.ir/

بچه بودم خوندمش خیلی یادم نمیاد چی بود
یه چیز جالب تمام سیستم های مشارکتی و کسانی که زمانی دم از خلق و مساوات میزدند بعد مدتی تبدیل به دیکتاتوری و اون افرادم هم سرمایه دار های درست حسابی شدند نمونش یکی از اشناهامون که تو یه دوره چپی دو اتیشه ای بود و بعد شد یه سرمایه دار خون مردم تو شیشه کن هر وقت به مزرعه حیوانات فکر میکنم جناب دکتر میاد تو ذهنم
برگشت سیصد وشصت درجه داشتن:))
نمیدونم چرا بعدها اصلا دلم نخواست دوباره بخونمش و فکر کنم اصلا نمیخوام کتابی که همه گیر بوده رو بخونم مگر اینکه یه جورایی مثل کافکا در کرانه ناخواسته درگیرش بشم
جبهه گیری خاصی نسبت به نخوندن معروفها دارم

اتفاقا وقتی کتاب دستم بود یک نفر بهم گفت مگه بچه شدی اینو میخونی . احتمالا به خاطر اسم این کتاب چنین تصوری میشه . اما چقدر این کتاب برای یه بچه میتونه کسل کننده باشه .اما نه برای شما که توی این فضا بزرگ شدی.
امیدوارم همه وقتی در شرایط خوب هستیم برگشتمون همون 360 درجه باشه و درصدی بالا و پایین نشه.
بنظرم جبهه گرفتن در برابر اورول و موراکامی دو جبهه ی متفاوته . همونطور که موج های طرفداریشون هم موج های متفاوتیه . حداقل 1984 خودشو از این موج خارج کرده.

خورشید چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت 19:58

این ادرس وبلاگه چرا اینطوری شد باز ؟ من که کلا حذفش کرده بودم که بدون ادرس کامنت بگذارم :))))
به غیر همه گیر بودنش فکر میکنم این دوره زمونه خوندنش برای کسی مثل من لازم نیست
راستی کسی به برابری وعدالت و.... فکر هم میکنه ؟
مردم جوری گرفتار شدن که هر کسی فقط سعی میکنه خودش رو بکشه بالا گور بابای بقیه خلق
خیلی از این موارد دیدم که میگم دلم نمیخواد دوباره بخونمش هر چند اون چیزی که تو ذهنم ازش مونده مثل یه سایه محو

آدرس همه چیش خوبه فقط یک http اضافی داره که نمیزاره وارد وبلاگ شما شد.
به هر حال همه ما در شرایط مختلف به این برابری و عدالت حداقل فکر میکنم .حالا کاری از دستمون بر بیاد یا نه یه بحث دیگه اس.
به هر حال شما یه بار این کتاب رو خوندی اگر روزی احساس کردی که علاقه داشتی در این فضا مطالعه کنی بجای این من کتاب 1984 از این نویسنده رو پیشنهاد میکنم . البته مسائلش کمی از این کتاب سنگین تره.
خوندن مزرعه حیوانات برای کسی که نخوندتش قبل از 1984 لذت هر دو رو بیشتر میکنه . اما هر دو تقریبا در یک فضا هستند یکی سطحی تر و دیگری تخصصی تر.

خورشید پنج‌شنبه 7 دی 1396 ساعت 13:59 http://http

به نظرم باید با زمانه پیش رفت و مدل مبارزه رو عوض کرد میدونید مبارزه کردن اونی نیست که در گذشته بوده مثال میزنم
وقتی من به فقر فکر میکنم این فکر تنها کافی نیست خب بله همه دلشون میسوزه و میخوان کاری بکنن ولی چند درصد واقعا عمل میکنند؟ همیشه هم یه بهانه وجود داره
توفضایی بزرگ شدم که معتقد بودن حتی اگه نشه کاری کرد حداقل یه قدم بردار
بر خلاف مثال معمول که میگن یه دست صدا نداره من میگم صدا داره
در حال حاضر بنا به دلایلی که سر بسته یه چیزاییش رو تو کامنتا گفتم تمایلی به خوندنش ندارم مگر اینکه یه گونی تراول صدی یا یه چک سفید امضا بهم بدن:)))
اونوقت که پولا رو گرفتم بازم نمیخونم و در میرم:))

از آنجا که آرزو بر جوانان عیب نیست منم امیدوارم روزی برسه ک فقر وجود نداشته باشه. هرچی باشه اینم آرزوییه دیگه.
به چک سفید امضائه که اعتباری نیست چون چک های پاس نشونده به تورمن زیاد خورده . تراولا هم احتمال تقلبی بودنشون در این شرایط هست .
پونصد ششصد جلد رمان باحال بهم بدن حله . قبول میکنم حتی حفظش هم بکنم

لادن پنج‌شنبه 7 دی 1396 ساعت 15:35 http://lahoot.blogfa.com

یکی از بهترین های ادبیات. اولین بار در سن یازده سالگی خوندم که به نظرم فقط یه مزرعه بود بعد دوران دانشجویی خوندم شوکه شدم و در نهایت سه سال پیش. قسمت هایی که انتخاب کردید عالی بود مخصوصا فرمان ها و امار و ارقام

سابقه ی خوبی هم در کتابخوانی و هم در بازخوانی دارید. یازده سالگی و مزرعه حیوانات ؟ حق داشتید اونموقع فقط مزرعه باشه .
من چند سال پیش خوندم و در بازخوانی این بار لذت بیشتری بردم و بیشتر فهمیدم و درکش کردم.
ممنون. اینجا و یا در وبلاگتان از کتابهایی که میخونید هم گاهی برامون بگید .
کریسمس پیش رو هم مبارک شما و دوستان اطرافتان

میله بدون پرچم یکشنبه 10 دی 1396 ساعت 15:50

سلام
مطلب را برای بار دوم می‌خوانم... ممنون از لینکی که دادی... در مورد سوالت هم چرا که نه... خیلی هم خوب است.
این کتاب هم که اصلاً جای خود دارد.
در برخی بلاد حافظه به گونه ای ضعیف است که هیچ چیزی به یادشان نمی‌آید... و بدبختانه آن چیزی را که به یاد می‌آورند معمولاً تصویری نادرست و کاریکاتورگونه است. آنها اگر جای شخصیت‌های داستان بودند از رفاه و آسایش و آرامش و آزادی دوره جونز قصه‌هایی می‌گفتند که بیا و ببین
و عین همین قصه‌ها را در زمان جونز برای اربابان قبلی و الی آخر می‌سراییدند.

سلام
ممنون از اینکه مطلبو خوندی.
لینک دادن هم که وظیفه بود چرا که من به واسطه خودت با اورول آشنا شدم،
بله همینطوره که میگی. امیدوارم مردم آن بلاد مصرف سرانه ی کشمش را بالا ببرد و به حافظه جلایی بدهند.
وگرنه به هر حال این قصه سرایی ها برای این حافظه ها تا ابد جوابگو خواهد بود .
امیدوارم در کنار مصرف کشمش هم کمی تاریخ بخوانند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد