دوست بازیافته _ فِرد اولمن

در فوریه 1932 به زندگی من پا گذاشت و دیگر هرگز از آن جدا نشد. بیش از یک چهارم قرن، بیش از نه هزار روز دردناک و از هم گسیخته از آن هنگام گذشته است؛ روزهایی که رنج درونی یا کار بی امید آن ها را هر چه تهی تر می کرد؛ سال ها و روزهایی که برخی از آن ها پوچ تر از برگ های پوسیده درختی خشک بود.


این آغاز داستانیست که به دو دوست می پردازد، دو دوست که در این داستان در سال های پر التهاب مابین دو جنگ جهانی در کشور آلمان زندگی می کنند، دو دوستی که یکی فرزند یک پزشک یهودی و دیگری  یک اشراف زاده است. سال هایی که تا پیش از آن  یهودی بودن یک آلمانی مسئله  مهمی به حساب نمی آمد و یک یهودی همچون هر آلمانی دیگری که در این خاک به دنیا آمده بود همواره آلمان را خانه و وطن خود می دانست و فکری جز این در سرش نمی پروراند و به قول راویِ این کتاب بی اهمیتی این موضوع تا حدی بود که یک شخص به جای موی بور موی خرمایی داشته باشد. داستان این کتاب از کلاسِ مدرسه و آشنایی این دو دوست نوجوان آغاز می شود و ادامه پیدا می کند:

چنین می نمود که هیچ جای نگرانی نیست. سیاست کار بزرگ تر ها بود و ما مسائل خودمان را داشتیم. و حیاتی ترین مسئله ی ما این بود که یاد بگیریم چگونه بهترین استفاده را از زندگی بکنیم، بی آن که در پی کشف هدف زندگی باشیم - البته اگر واقعاً هدفی داشته باشد- ؛ بی آن که بخواهیم موقعیت بشر را در این کائنات بی کرانه ترسناک درک کنیم. این ها مسائل واقعی بود و اهمیتی جاودانه داشت، و به نظر ما بسیار اساسی تر از مسئله ی وجود گذرا و مسخره ی آدم هایی چون هیتلر و موسولینی می رسید.

اما همانطور که می دانیم در آن سال ها در دنیای آدم بزرگ ها اتفاقات مهمی در حال رخ دادن بود، اتفاقاتی که سیاه ترین صفحه های تاریخ را رقم زد، اتفاقاتی که به انسان مدرن هم روی دیگری از انسان ها را نشان داد؛

هنوز جر و بحث بسیار شدیدی را که بین پدرم و یک مرد صهیونیست در گرفت به خاطر دارم. این مرد برای جمع آوری پول به نفع اسراییل به خانه ی ما آمده بود، و پدرم از صهیونیسم نفرت داشت. حتی فکر وجود چنین مشربی به نظرش احمقانه می رسید. بازخواهی سرزمین فلسطین پس از دوهزار سال به نظرش همان قدر بی معنی می رسید که مثلاً ایتالیایی ها خواستار پس گرفتن آلمان باشند، چرا که زمانی نیروهای روم باستان آن را اشغال کرده بودند. می گفت که تنها پیامد چنین ادعایی خونریزی دائمی است زیرا یهودیان باید با همه ی جهان عرب در افتند. از این گذشته، بیت المقدس چه ارتباطی به او داشت که اهل اشتوتگارت بود؟

پی نوشت: باید اعتراف کنم که مدت ها بود از خواندن کتابی به اندازه این کتاب کوچک لذت نبرده بودم. کتاب کوچک البته نمی تواند واژه درستی درباره این اثر بزرگ باشد، حتی واژه "شاهکار کوچک" هم که آرتور کوستلر در مقدمه ای که در ابتدای این کتاب آورده( که پیشنهاد میکنم در پایان کتاب آن را بخوانید) هم فکر می کنم حق مطلب را ادا نمی کند، مترجم این کتاب یعنی جناب مهدی سحابی در پیشگفتاری که در کتاب اولین برف و داستان های دیگر نوشته گی دو موپاسان آورده درباره بکار گیری این واژ] (شاهکار کوچک) اشاره کرده و می گوید: 

" ... اغلب صفتِ ((شاهکار کوچک)) به کار برده می شود، صفتی که اگر فقط یک عیب داشته باشد (درحالی که بیشتر دارد) این است که حق مطلب را درباره ی چنین آثاری ادا نمی کند، و سرایت مفهوم های دیگری که با لفظ ((کوچک)) همراه است شأن و قدر این آثار را خواسته نخواسته پایین می آورد. در حالی که، به گمان ما، شاهکار شاهکار است و دادن صفت کوچک یا بزرگ به آن در عمق منطق درستی ندارد، دوچیز متفاوت و اغلب متنافر، یعنی کمیت و کیفیت را نابجا با هم می آمیزد.

در بخشی از مقدمه ای که آرتورکوستلر بر این کتاب نوشته به نکته جالبی اشاره شده است؛

فرد اولمن در نوشتن چنین رمان کوچکی بسیار موفق بوده است؛ شاید از این رو که مانند همه ی نقاشان خوب می داند چگونه جزئیات تصویری را که می خواهد بکشد در چارچوب محدود بوم جا دهد، حال آن که نویسندگان، متاسفانه، برای نوشتن تا بخواهند کاغذ در اختیار دارند.


مشخصات کتابی که من خواندم: ازسری کتابهای جیبی نشر ماهی - ترجمه مهدی سحابی - چاپ چهاردهم- 1500 نسخه - 112 صفحه

بارون درخت نشین - ایتالو کالوینو

"برای بهتر دیدن و بهتر زیستن راه های بی شماری را می توان آزمود،یکی از آنها این است که بالای درخت زندگی کنیم"

در ابتدای این یادداشت باید رک و پوست کنده بگویم وقتی با یک کتاب که نویسنده آن شخصی به نام ایتالو کالوینوست طرف هستید،داستان با همه کتابها و نویسنده های دیگر متفاوت است و بهتر است از هر گونه پیش داوری درباره چگونگی داستانهای او قبل از خواندن پرهیز کنید،چرا که بی شک قضاوتتان نادرست از آب در خواهد آمد.اصلا چرا سختش بکنیم،در واقع دو راه بیشتر ندارید:یکی اینکه از خیر خواندن آثارش بگذرید(در این صورت حتی تصور میزان لذتی که خودتان را از آن محروم کرده اید را هم نمی توانید بکنید) و راه دیگراینکه حداقل یک اثر از او بخوانید و به دنیای شگفت انگیز او وارد شوید.به همین راحتی.

در باب آن پیش داوری هم باید گفت که خواننده  ای که در حال خواندن کتابی از این نویسنده است تا وقتی که خود را به اصطلاح غرق درکتاب ندیده باشد متوجه نخواهد شد که در حال خواندن چه نوع رمانی است:فانتزی؟طنز؟سیاسی؟اجتماعی؟و.... . در واقع آثار کالوینو ترکیبی خاص از همه اینها با یکدیگر است منتها این ترکیب با فرمولی استادانه که تنها مختص خود کالوینوست انجام شده است.اگر در تمجید از این نویسنده ی ایتالیایی و شیوه نوشتنش کلمه ی"استادانه"را بکار بردم(و در ادامه هم شاید این کار را تکرار کنم)،به هیچ وجه اغراق نکرده ام و به گمانم هر کتابخوانی که یکی دو اثر از او خوانده باشد این حرف مرا تایید خواهد کرد.شگفتی این آثار برای شخص خودم همیشه این  بوده است که چگونه شخصیت هایی که کالوینو در داستان هایش خلق می کند و همچنین کارهایی که آن شخصیت ها در طول داستان انجام می دهند تا این حد باور پذیر هستند!؟.شخصیت ها واتفاقاتی که در عالم واقع دوراز ذهن به نظر می رسند اما نمی دانم این مرد دوست داشتنی چه می کند که یک خواننده ی معمولی مثل من درطول خواندن کتاب و مدتها پس از آن چنان با شخصیت هایش خو می گیرد و با سطربه سطرش می خندد و اشک می ریزد که می توان گفت براستی با آن ها زندگی می کند.حال کشف اینکه کالوینو چگونه این معجون ها را می سازد خیلی هم نکته مهمی (حداقل برای ما خوانندگان)نباشد و به جای آن بهتر است پیش از آن که دیر شود سراغ آثار به جا مانده از این نویسنده رفت و از آنها لذت برد.

شاید معروفترین کتابهایی که از کالوینو می شناسیم آثار تشکیل دهنده سه گانه ی او باشد.سه گانه ای که"نیاکان ما"نام دارد و شامل: ویکُنتِ دو نیم شده (1952)،بارون درخت نشین (1957) و شوالیه ناموجود( 1959 ) است.

پیش ازاین در همین وبلاگ درباره کتابِ خوبِ"ویکُنتِ دو نیم شده"با هم صحبت کردیم.اما برسیم به بارون درخت نشین که شناخته شده ترین کتاب این مجموعه(حداقل در ایران) به شمار می آید؛

چگونه می توان هم از مردم گریخت و هم از نزدیک با ایشان،و برایشان، زندگی کرد؟چگونه می توان هم به زندگی آدمیان و قراردادهای دیرینه ی آن پشت پا زد و هم برای آنان،و به کمک خودشان،زندگی نو و نظم نوینی را جستجو کرد؟بارون روندو به این پرسش ها پاسخ می گوید.پاسخی نه با وعظ و نظریه پردازی که با خود زندگی اش،با شیوه زیستنش می آموزد که برای آدم همه چیز شدنی است،تنها به این شرط که بخواهد و بهای آن را بپردازد.

این بارون روندویی که مترجم کتاب،جناب مهدی سحابی فقید در بخشی از پیشگفتار کتاب(پاراگراف بالا)به آن اشاره کرده،نوجوانی دوازده ساله به نام کوزیمو لاورس دو روندو است که فرزند یک خانواده نسبتا اشرافی درسال1767میلادی می باشد.پدر او بارونی است که به خاندان پر افتخارِ گذشته اش می نازد وهمچنین اعتقاد دارد در رسیدن به مقام و منصب در کشورش حق او خورده شده و تمام تلاشش را انجام می دهد که حداقل به جایگاه فعلی اش خدشه ای وارد نشود تا بلکه روزی به لطف بالاسری ها مقام های مورد نظرش را بدست آورد.اما برای کوزیمو که پسر ارشد خانواده است این افتخارات ارزش چندانی ندارد،او بی حوصله و دلزده از رسم و رسومات اشرافی به دنبال دنیایی با رنگ و بوی تازه می گردد. به آغاز داستان توجه کنید:

پانزده ژوئن 1767 آخرین روزی بود که برادرم کوزیمو لاورس دو روندو با ما گذراند.این روز را چنان به یاد دارم که انگار دیروز بود.در ناهارخوری خانه مان در اومبروزا نشسته بودیم.شاخه های پربرگ بلوط بزرگ باغ از پنجره دیده می شد.نیمروز بود.خانواده ما،به رسم قدیمی،همیشه در این ساعت ناهار می خورد.ناهار بعدازظهر،شیوه ای که دربار ولنگار فرانسه باب کرده بود و همه اشراف آن را پذیرفته بودند درخانه ما جایی نداشت.به یاد دارم که باد می وزید و برگها تکان می خورد؛بادی بود که از دریا می آمد.

کوزیمو بشقاب حلزون را به کناری زد و گفت:پیش از این هم گفته بودم و باز هم می گویم که حلزون نمی خورم.

حرکتی این چنین خیره سرانه در خانه ی ما سابقه نداشت...

و این آغاز فصل جدیدی در زندگی کوزیمو است.او از خانه می گریزد و در بالای درختی پناه می گیرد،گرچه این تصمیم او ابتدا در نظر همه از جمله پدرو مادرش تصمیمی عجولانه وصرفاً لجبازی طبیعی یک نوجوان بوده و به گمان آنها او به زودی پایین آمده و به آغوش خانواده باز می گردد اما پس از مدتی مشخص می شود که اینگونه نیست و گویا این یک تصمیم آگاهانه و هدف دار است.

رمان را "بیاجو"برادر کوچکتر کوزیمو روایت می کند،روایتی که من در ابتدا تصور می کردم یک جای کارآن می لنگد؛از این لحاظ که چگونه بیاجویی که در اتاق خود در خانه زندگی می کند احوالات کوزیموی بر روی شاخه های درخت را با این جزئیات دقیق در روز و شب شرح می دهد؟اما کمی که پیش رفتم متوجه شدم عجله کرده ام چرا که خود بیاجو در صفحه 28 کتاب در میانه تعریف ماجرایی اینگونه به این پرسش پاسخ داد:

... کوزیمو از روی درخت توت بزرگمان خود را به بالای دیوار رساند.چند قدمی روی لبه دیوار راه رفت،سپس خود را به برگها و گلهای ماگنولیا رساندو از آن سوی دیوار آویزان شد.دیگر او را نمی دیدم،آنچه را که از این پس تعریف می کنم_مانند بسیاری دیگر از گوشه های این داستان_یا خود کوزیمو برایم بازگو کرده است  و یا این که خودم از این و آن شنیده ام یا حدس زده ام.

به هر حال نباید فراموش کرد که در حال خواندن داستانی از ایتالو کالوینو هستیم.

........................

مشخصات کتابی که من خواندم:ترجمه مهدی سحابی - چاپ هشتم - 1391-موسسه انتشارات نگاه - 1100 نسخه - 320 صفحه

پی نوشت 1:پیشنهاد می کنم یادداشت مجیدعزیزدرباره این کتاب را در وبلاگ "دویدن با ذهن"از >اینجا< مطالعه بفرمائید.

پی نوشت 2:مترجم خوبه که مهدی سحابی باشه.روحت شاد مرد.

در ادامه مطلب بخشهایی از متن را آورده ام که بخاطر طولانی بودن آن ازدوستان پوزش می خواهم.اما لازم داشتم که اینجا هر از گاهی دوباره آنها را بخوانم ولذت ببرم و راستنش را بخواهید نتوانستم بیش از این کوتاهشان کنم.  

ادامه مطلب ...

اولین برف و داستان های دیگر - گی دو موپاسان

آوازه ی این نویسنده ی بزرگ حتی با این نام عجیبش هم تا چند وقت پیش به گوش من نرسیده بود،البته برای شخصی چون من نکته تازه ای نیست و بی شک این از ضعف در کتابخوانی و عدم آشنایی ام با نویسندگان بزرگ بوده است،حال این را می دانم که ارزش و جایگاه این نویسنده و داستان های کوتاهش در دنیای ادبیات تا به آن جا می رسد که او را در کنار نویسندگان بزرگی چون چخوف قرار می دهندو باید این را هم بگویم که آن طور که به تازگی متوجه شدم ازآن ارزش و جایگاه جهانی در کشور ما خبری نیست و متاسفانه کمتر ازموپاسان و آثارش سخن به میان می آید،چرایی اش بماند که البته من هم از آن بی خبرم.

مجموعه داستان پیش رو شامل دوازده داستان کوتاه است که مترجم کتاب،جناب مهدی سحابی آنها را انتخاب و ترجمه کرده است،انتخابی که از میان بیش از دویست داستان انجام شده و به اعتقاد او بیشترشان ازشاهکارهای نویسنده هستند.این که بگویم مهمترین ویژگی داستان های کوتاه موپاسان متن ساده و روان آنها است شاید جمله ای کلیشه ای باشد که در بسیاری از موارد به کار می رود.اما به هر حال اینجا باید این جمله را گفت.همچنین داستان های این مجموعه سرشار از اتفاقاتی ست که در اطراف ما رخ می دهند و همه رنگی از واقعیت دارند اما نکته اینجاست که گویا این اتفاقات در داستان های موپاسان حتی از خود واقعیت هم  واقعی تر هستند.

یکی از موضوعاتی که همیشه در حاشیه بحث های مربوط به این نویسنده مطرح می شود و البته یادداشت ها و مقاله های فراوانی هم به خود اختصاص داده این است که موپاسان واقعا در چه مکتب ادبی و سبکی قلم می زد؟

در این موضوع منتقدان در سه جبهه قرار می گیرند. ناتورالیسم،رئالیسم و یا تلفیقی از این دو.

 نظرجناب سحابی که در مقدمه این کتاب آورده  شده هم جالب توجه است،که شما را به خواندن بخشهایی از آن دعوت میکنم:

موپاسان نویسنده ای واقعگراست،اما نه به مفهومی که شاید در وهله اول،به ویژه با شناخت ما از گرایش های ادبی نیمه دوم قرن  نوزدهم و سرتاسر قرن بیستم،به نظر بیاید،مفمومی که جبراً با مایه ای کم و بیش سیاسی همراه است.آنچه او با قصه ها و رمان هایش بیان می کندحاوی هیچ موضع گیری سیاسی و گرایش اجتماعی خاصی نیست،بلکه نظاره و تاملی کلی بر وضعیت انسان و سرنوشت اوست...

...به اعتقاد او خشونت و تعرض در ذات بشر نهفته است و وظیفه ی نویسنده در نهایت این است که چگونگی این خصیصه ها را بر ملا کند،صرفاً با این هدف که آسیب آنها کمتر شود.از این نظر او درست در مقابل ناتورالیست ها قرار می گیرد که هنوز هم بسیاری او را از زمره ایشان می دانند و خواهیم دید که چنین نیست.

موپاسان مریدانه پیرو فلوبر و برداشت او از واقعگرایی است:توصیف دقیق جزئیات زندگی هرروزه،هم آن چنان که رویدادهای تاریخی؛پایبندی به واقعیت حتی اگر زشت یا غم انگیز باشد؛شناخت و بازگویی اهمیتِ کوچک ترین و پیش پا افتاده ترین جزئیات."مضمون، بد و خوب ندارد،مهم واقعیت است!"فلوبر می گوید که اصل کتاب است و گفتنی را فقط او باید بگوید،و نویسنده و عقاید و احساس هایش نباید آشکارا به چشم بیاید:هنرمند باید شبیه پروردگارِ خالق باشد،نادیده و بر همه چیز توانا،ذاتی که در همه جا حس شود اما به چشم نیاید.

در این تشبیه یک اصل بنیادی واقعگرایی فلوبر،وشاگردش موپاسان نهفته است.بله،بیان واقعیت اصل است،اما همه چیز به این بستگی دارد که چطور بیان بشود.آنچه مطرح است بازنمایی منفعلانه واقعیت موجود نیست،بلکه ارائه اثری هنری است بر اساس آن.

موپاسان درمقدمه رمان پیر و ژان که در سال1888 منتشر شد چنین نوشته است:نویسنده ی واقع گرا اگر هنرمند باشد،می کوشد از زندگی نه یک عکس پیش پا افتاده،بلکه تصویری کامل تر،موثرتر،وباورکردنی تر از خود واقعیت نشان بدهد.

...

اما این سوء تفاهم که موپاسان را نویسنده ای در مکتب ناتورالیسم می نامد از کجا آب می خورد؟

قضیه از آنجا آغاز می شود که داستان کوتاه"تپلی"که یکی از شاهکار های موپاسان و اولین داستان منتشر شده از او می باشد اول بار در مجموعه ای تحت عنوان شب های مِدان در کنار داستان هایی از چند نویسنده دیگر منتشر شد وبسیار مورد اقبال قرار گرفت.این مجموعه به سرپرستی نویسنده پرآوازه ی آن روزگار و پیرو مکتب ناتورالیسم یعنی جناب امیل زولا منتشر شد و این گونه بود که همگان موپاسان را هم پیرو او دانستند و هنوز هم برخی منقدان بر این موضوع پافشاری می کنند.حال آنکه همه چیز عکس این وابستگی را تائید می کند.

به عقیده برخی منتقدان آثار موپاسان تلفیقی از ناتورالیسم زولا و رئالیسم فلوبر است.طبیعتا از میان خوانندگان هم افرادی حق اظهار نظردراین رابطه را دارند.البته آن خوانندگانی که آثار قابل توجهی از این سه نویسنده را خوانده و بر آنها اشراف داشته باشند.از آنجا که هنوز بنده در لیست آن خوانندگان قرار نمی گیرم پس بهتر است سکوت کنم.

 ................................................

آنری رنه آلبر گی دو مو پاسان نویسنده سرشناس فرانسویست که در سال 1850 متولد شد.او که زندگی حرفه ای اش را با کارمندی آموزش و پرورش آغاز کرد در کنار ورزش قایقرانی بخش عمده ای از وقت آزادش را به نوشتن می پرداخت و از قضا جناب گوستاو فلوبرسرشناس هم دوست خانوادگی شان بود و موپاسان او را الگو و استاد خود قرار داده و به واسطه آن با چهره های بزرگ ادبی بسیاری از جمله هوئیسمانس،دوده و زولا آشنا شد.جالب اینجاست که با توجه به دوستی اش با فلوبر،اول بار این زولا بود که نام او را بر سر زبان ها انداخت.پس از موفقیت داستان کوتاه تپلی،او تمرکزش را بر روی داستان نویسی گذاشت و حتی موفقیت مالی نویسندگی چنان بود که او را از کارمندی نیز خلاص کرد و در یک دوره کوتاه که از ده سال هم فراتر نمی رود بیش از سیصد داستان کوتاه و شش رمان از او بر جای مانده است.

موپاسان در سال 1893 در حالی که تنها 43 سال سن داشت ازدنیا رفت.به یاد چخوف که او هم دهه ی پنجم زندگی اش را ندید.گویی عمر داستان کوتاه نویسان هم کوتاه است.

مشخصات کتابی که من خواندم:ترجمه مهدی سحابی - نشر مرکز - چاپ چهارم - 1396 -500 نسخه 


در ادامه مطلب چند خطی درباره هر کدام از داستان ها نوشته ام که البته چیز چندان جالبی هم از آب در نیامده است.

ادامه مطلب ...