در دنیای ما زور گفتن چقدر سهل و ساده است!؟


یک داستان کوتاه ،که ما آن را در غالب یک فیلم و یا نمایشی کوتاه می بینیم.

چخوف چیزی حدود یک قرن پیش در قالبی ساده  به مسئله ای اشاره کرده است  که گویی انسان در همه دوره ها با آن درگیر است . 

در این  که در گذشته عدم آگاهی انسان ها به حق و حقوقشان باعث مظلوم واقع شدنشان می گردیده است شکی نیست .با این حال هرچند بشرِ امروزدر شناخت حق و حقوقش و دفاع از آن نسبت به گذشته  آگاه تر شده و در این زمینه پیشرفت کرده است ، اما به همان اندازه درزمینه های مکر و حیله و... پا پس نکشیده و به پیچیده ترین اشکال در این مسیر نیز پیشرفت کرده است .


شما می توانید این نمایش  5دقیقه ای که بر اساس داستان کوتاهِ  بی عرضه اثر آنتون چخوف ساخته شده است را  از"  اینـجــا  "مشاهده نمائید .


نان سال های جوانی - هاینریش بُل

کتاب روایتی از گرسنگی سالهای بعد از جنگ جهانی دوم است و تاثیری که قحطی و گرسنگی بر روی یک مرد جوان گذاشته است را به تصویر می کشد.تصویری که با جریانی عاشقانه در می آمیزد . شاید نان سالهای جوانی و عشق هم عنوان خوبی برای کتاب باشد .

کل داستان در یک روز اول هفته میگذرد ،یک روز دوشنبه بسیار طولانی که گویی پایان ناپذیر است،راوی داستان که همان شخصیت اصلی داستان است فندریش نام دارد او در شانزده سالگی روستایش را ترک کرده و به شهر آمده تا دوره کارآموزی اش را به پایان برساند و مشغول به کار شود .فندریش حالا که درحال تعریف کردن ماجراهای آن دوشنبه طولانیست هفت سال است در شهر زندگی می کند و بیشتر این سالها را به کارآموزی و امتحان شغل های مختلف پرداخته و حالا او یک تعمیرکار لباسشویی ماهر است.

او در تمام این سالها فقر و گرسنگی را با گوشت و پوست و استخوان خویش درک کرده و همیشه بزرگترین دغدغه زندگی اش "نان"بوده است. نانی که در این سالها کمیاب ترین چیز در زندگی او بوده وتاثیر آن بر روح او چنان رخنه کرده است که حتی امروز بااینکه درآمد نسبتا خوبی از کارش دارد به اصطلاح چنان چشمانش گرسنه ی نان است که وقتی حقوقش را می گیرد در خیابان ها راه می افتد و به قول خودش قشنگ ترین و خوشمزه ترین نان ها را می خرد و آنقدر نان می خرد که مجبور می شود بخشی از آنها را به صاحب خانه اش بدهد ،چرا که فاسد شدن نان ها هم برای او همچون یک کابوس هولناک است.

داستان با نامه ای که از طرف پدر فندریش به دستش می رسد آغاز می شود نامه ای که با پست سفارشی می رسدو پدرش از او درخواست میکند که در آن روز به راه آهن به دنبال هدویگ برود ،او که دختر همکار پدر فندریش است برای اینکه معلم شود به شهر می آید.از قضا پدرهدویگ در کودکی معلم فندریش نیز بوده است .و این آغاز آن روز دوشنبه است...

.........................

هاینریش تئودور بُل زاده دسامبر1917 و درگذشته 1985 نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است .او دربیشتر آثارش به جنگ و آثار پس از آن می پردازد.ازشناخته شده ترین آثار بُل می توان به آثاری چون عقاید یک دلقک،بیلیارد در ساعت نه ونیم و سیمای زنی در میان جمع اشاره کرد، همچنین آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هم اثر قابل توجهی است. مرتضی کلانتریان در پیشگفتار کتاب سیمای زنی در میان جمع تعریف خوبی از هانریش بل و آثارش دارد:

هانریش بُل عاشق مردمان ساده و بی غل و غش است و قهرمانان داستاهای او درماندگان و شکست خوردگان هستند اما بُل آنها را شکست خورده نمی داند و نشان می دهد که حرص کسب مال و مقام وقتی که انسان می تواند علی رغم دشواری ها تا به آخر انسان باقی بماند واقعاً در خور استهزاست; و هانریش بُل کسی است که تا به آخر انسان باقی می ماند.


مشخصات کتاب من :

کتاب صوتی نان سالهای جوانی -مترجم: محمد اسماعیل زاده-راوی:آرمان سلطان زاده-ناشر:" آوانامه" با همکاری نشر چشمه-مدت زمان کتاب: 2ساعت و 40 دقیقه- قیمت 10000 تومان.


در ادامه مطلب بخش هایی از متن کتاب را آورده ام که خطر لوث شدن داستان در آنها وجود ندارد.

ادامه مطلب ...

سه پِلشک آیدُ زَن زایدُ مهمان زِ درآید

این روزا به نظرم روزای پایانی شغلم رو می گذرونم 

یکی از کارمندای واحد رو قراره تا آخر ماه اخراج کنن.البته اون تقصیری نداره ،قراره دلایل اخراجش این اعلام بشه : "تعدیل نیرو به دلیل کمبود بودجه و عدم توانایی پرداخت حقوق پرسنل" .البته خدا میدونه که فقط این طور که میگن نیست ،آخه حقوق ناچیز اون بیچاره کجای جیب شرکت رو خالی میکنه.

دیگه ذهنیت وهدف این مدیرا رو از بَر شدم :" تا می تونی از نیروهات کار بکش ،وقتی کار دو نفر رو یک نفر با ساعات کار بیشتری می تونه انجام بده وقت رو تلف نکن و یکی از اونا رو حذف کن . حذف یکی از اونا یعنی کم شدن یه بار حقوق ماهانه وبیمه وهزار تا کوفت و زهرمار و درد سر دیگه  از شرکت. اصلا هم نگران اون نیرویی که قراره کار دو نفر رو انجام بده نباش چراکه اون تازه اخراج همکارش رو دیده و از ترس اخراج خودش هم که شده کارای خودش که هیچی کارای نیروی اخراج شده رو هم مثل فشنگ انجام میده. و همه اینا یعنی پیشرفت و کاهش هزینه و در مجموع سود برای شرکت."

از دید این مدیر نگران ، اون کارمند ترسو که مثل فشنگ همه کارای خودش و کارمند اخراجی رو انجام میده قراره من باشم.

پذیرفتن این قضیه برای من جدا از مسئولیت سنگینی که روی دوشم میزاره ،بخش زیادی از وقت های آزادم رو هم ازم میگیره .وقت هایی که من با اونا زندگی میکنم ،نه کار. واگر اون وقت ها هم با سروکله زدن و حساب کتاب بگذره دیگه جسم که جای خود داره چیزی از روحم هم نمی مونه.

اما وَرای همه اینا یه مسئله دیگه هم هست که شاید اینروزا خودشو ازهرچیزی مهمتر جلوه میده .مسئله ی : "غمِ نان" . از طمع وحرص جایگاه شغلی بهتر و پول بیشتر حرف نمیزنم ،نه، منظورم معنای واقعی کلمه اس :غمِ نان.   با علم و باور به همه چیزاییی که توی سطرای بالا گفتم ،در ازای افزایش حقوقی معقول به دلیل آخرمجبوربه قبول زخمی کردن روحم هستم.

اما به نظرم شرکت با افزایش حقوق موافقت نمیکنه . و در این صورت چاره ای جز رفتن ندارم . احتمال اینو میگه. هرچند هنوز تا اون روز که این تکلیف مشخص بشه چهارده روز باقی مونده .

این روزا وقتی میرم سرکار صدای آواز گنجشک ها رو از پنجره ی نیمه باز دفتر میشنوم که تا حالا متوجه اونا نشده بودم و چیزهای تازه ای روی میز و داخل کشو ها و قفسه ها میبینم که با این که همیشه اونجا بودن هیچوقت ندیده بودمشون . 

این روزا گل های نسترن و شمعدونی و نیلوفر فضای سبز محل کار چقدر قشنگ و خوش آب و رنگ شدن .انگار نه انگار پائیزه.

و اینکه این  روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای یاد روزای بیکاری بین شغل های قبلیم میفتم که گاهی به چند ماه میرسید.

این روزا میزان پس اندازامو تقسیم بر میزان قسط هام میکنم تا ببینم چند ماه میتونم بدون نگرانی عقب افتادن قسطا پیِ کار بگردم وقسطارو از اونجا پرداخت کنم.

این روزا بیشتر از هر چیزی یاد لحظه های بعد از شنیدن این جمله میفتم :

 "شما شمارَتون رو یادداشت کنیدما باهاتون تماس می گیریم"...

.......................................


+ به تازگی داستان کوتاه معرکه ای از عزیز نسین شنیدم با عنوان "هِی کمتر شدیم " که بی ربط به این روزام نبود.

++ همراه بودن این روزهای من با کتاب نان سالهای جوانی از هانریش بُل هم مزید برعلت این حال و احوال شده است.

+++ این مطلب رو دیشب نوشتم و صبح دیدم به همراه چند کامنت دوستان که دیروز بر پست قبلی گذاشته بودند همه با هم پاک شده اند.گویی بلاگ اسکای هم در عنوان این مطلب با من و حال و احوال این روزهایم همراه بوده است.