جین ایر - شارلوت برونته

داستان از زمان کودکی جین ایر آغاز می شود، کودکی 10 ساله که پدر و مادرش را از دست داده و نزد دایی خودش زندگی می‌کرده که از قضا دایی او هم مدتی است از دنیا رفته و پیش از مرگ، خواهرزاده‌ی خودش را به همسرش سپرده است، اما همسرش، یعنی زندایی جین، از او متنفر است و این موضوع باعث می‌شود، خانه‌ی دایی در فقدان او و با حضور زندایی و فرزندانش برای جین تبدیل به جهنم شود. در نهایت او را به مدرسه‌ای شبانه روزی که مختص یتیمان است می‌فرستند و ماجرای کتاب در طول 8 سال حضور جین در این مدرسه که به تحصیل و تدریس می گذرد، ادامه پیدا می‌کند. اما این دو بخش اشاره شده، از بخش‌های اصلی این کتاب نیستند و در واقع بعد از مدرسه و انتخاب شغل معلم سرخانگی و ورود به  خانه‌ی مردی برای تدریس به دختر او، بخش اصلی کتاب آغاز می‌گردد که احتمالاً همتنطور که درباره این کتاب می دانید به ماجرای عشق ارتباط پیدا می‌کند و مصائب آن و یک ماجرای کنجکاوی برانگیز دیگر که اشاره به آن دیگر چیزی از داستان کتاب باقی نخواهد گذاشت. کتاب یک داستان عاشقانه است که بعد از کمی تحقیق و مطالعه درباره‌ی زندگی نویسنده‌‌اش آن خواهیم یافت که سیر آن بسیار مشابه مسیر زندگی نویسنده یعنی شاربوت برونته است. دلایل مختلفی وجود دارد که به سراغ خواندن کتابی برویم و آن را بخوانیم، اما بگذارید من از دلیل خودم برای مطالعه‌ی این کتاب، در ادامه‌ی مطلب بگویم.

مشخصات کتابی که من نسخه صوتی آن را شنیدم: جین ایر، ترجمه‌ی نوشین ابراهیمی، نشر صوتی آوانامه با صدای مریم پاک‌ذات، در 26 ساعت و 30 دقیقه. نسخه‌های چاپی این کتاب هم کم نیستند اما آن نسخه‌ای که این کتاب صوتی از روی آن خوانده شده است در سری عاشقانه‌های کلاسیک نشر افق در دو جلد منتشر شده است.

 

ادامه مطلب ...

تصویر دختری در آخرین لحظه - سیامک گلشیری

با اینکه چند وقتی هست به رمانهای نوشته شده در ژانرهای جنایی، معمایی و تریلر علاقه‌مند شده‌ام اما خب همانطور که کارنامه‌ی خوانش‌ام در وبلاگ نشان می‌دهد کمتر فرصت کرده‌ام به سراغشان بروم و از میان همین اندک خوانده‌ها، رمان‌های جنایی و تریلر غیرایرانی را بیشتر پسندیده‌ام، اما داستان من و سیامک گلشیری ماجرای متفاوتی دارد. ایشان که برادرزاده‌ی نویسنده‌ی سرشناس کشورمان جناب هوشنگ گلشیری هستند، خودشان هم نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی برادرزاده‌‌ی من به حساب می‌آیند (چه جمله‌ای شد!) بطوری که برادرزاده‌ی گرامی من از نوجوانی پیگیر همه آثار آن برادرزاده (سیامک گلشیری) بوده و بیشتر آثار او را(حداقل تا وقتی کتابخوان بود) خوانده است، از رمان‌هایی که این نویسنده برای نوجوانان نوشته است مثل"مجموعه‌‌ی پنج‌جلدی خون آشام، گورشاه و آخرش می‌آن سراغم" گرفته تا رمانهای بزرگسال مثل "مهمانی تلخ، خفاش شب و یا همین کتابی که صحبت از آن است. این کتاب را به پیشنهاد برادرزاده خواندم  و با توجه به اینکه تجربه‌ی قبلی‌ام از پیشنهاد او، یعنی کتاب آخرش می‌آن سراغم از این نویسنده تجربه بدی برای سرگرمی نبود، چندی پیش حین سفر نسخه صوتی این کتاب را با صدای نیما رئیسی شنیدم. همانطور که اشاره شد این رمان یک رمان جنایی معمایی با رگه‌هایی نسبتاً روانشناسانه به حساب می‌آید که ماجرای آن بر حول محور ناپدید شدن یک دختر جوان می گردد.

سه ماهی می‌شد که چیزی ننوشته بودم، حتی یک داستان کوتاه. فقط رسیده بودم چند تا از داستان‌هایم را که هنوز چاپ نشده بودند، بازنویسی و ویرایش کنم. اما تمام این مدت به موضوع رمان تازه‌ام فکر می‌کردم. چیزهایی هم یادداشت کرده بودم؛ چند صحنه که به نظرم کلیدی بودند و همین‌طور اطلاعاتی درباره‌ی شخصیت‌های رمان. تقریباٌ آماده بودم شروعش کنم...

 از همین چند خط آغازین کتاب می‌توان حدس زد که شخصیت اصلی این کتاب همچون چند کتاب دیگر سیامک گلشیری یک نویسنده است. رمان‌نویسی که در همان ابتدای کتاب از این نکته سخن به میان می‌آورد که مدت‌هاست به دنبال طرحی برای داستان جدیدش می‌گردد و با وجود اینکه به جاهای خوبی هم در ذهنش رسیده اما هنوز موفق به نوشتن رمان نشده است . او همین که این افکار را در سرش می‌پروراند صدای زنگ تلفن را می‌شنود و پس از برداشتن گوشی ماجراهای اصلی رمان آغاز می گردد. تماس گیرنده یکی از شاگردان نویسنده در کلاس‌های داستان نویسی اوست که از او خواهش می کند کمکش کند. او اعلام می‌کند دخترعمویش که از قضا نامزد او هم بوده گم شده و تنها شخصی که می‌تواند برای یافتن او به او و خانواده ی عمویش کمک کند جناب نویسنده است. با وجود اینکه نویسنده اصرار می‌کند که کاری از من بر نمی‌آید و بهتر است با پلیس تماس بگیرید، اما گوش شاگرد بدهکار نیست و می‌گوید عمویم قصد ندارد بخاطر آبرویش با پلیس تماس بگیرد و این حرفها... .  بالاخره قرار بر این می شود که استاد و شاگرد با هم دیدار کنند و این دیدار و کل ماجراهایی که بر این دو شخص برای پیدا کردن دختر گمشده در یک شب می گذرد، رمان تصویر دختری در آخرین لحظه را تشکیل می‌دهد. ...کاتالوگ‌ها را برگرداندم سرجایشان و بلند شدم. به قفسه‌ها نگاه کردم. بعید می‌دانستم آن‌جا لابه لای آن همه کتاب چیزی پیدا کنم. با این حال تلفن همراهم را برداشتم و به سراغشان رفتم. آن‌قدر دقیق کنار هم چیده شده بودند که فکر می‌کردی مدت‌هاست کسی از لای آن کتابی بیرون نکشیده. قفسه‌های بالا پر از کتاب‌های درسی و تخصصی درباره برق و مخابرات و چیزهای دیگری بود که من از آن‌ها سر در نمی‌آوردم. قفسه‌های پائین بیشتر کتاب‌های داستانی و تاریخی بود. با خودم گفتم اگر فرصتش را هم داشتم، باز کتابی بین آن‌ها نبود که توجهم را جلب کند اما وقتی به دیوار انتهای اتاق نزدیک شدم. چیزی روی یکی از قفسه‌های بالا نظرم را جلب کرد. چیزی شبیه کتابی با جلد چرمی سیاه که روی کتاب‌ها خوابانده بودند. خواستم آن را بردارم که از دستم رها شد... 

با توجه به اینکه با ژانر جنایی آن هم با رمانهای جنایی وطنی چندان آشنا نیستم و شاید تنها رمانی که در این ژانر خوانده‌ام فیل در تاریکی باشد برایم مهم بود که بازخورد خوانندگان این کتاب به خصوص جنایی‌خوان‌های حرفه ای را بدانم که بعد از خواندن چندین نظر متوجه شدم خوانندگانی که مثل من تجربه کمی در خواندن این ژانر داشته‌اند از خواندن این کتاب مثل من راضی بودند و آن را برای سرگرمی چندساعته خود مناسب می‌دانستند اما اغلب جنایی‌خوان‌های حرفه‌ای نظر خیلی مثبتی به این کتاب نداشتند و اعتقاد داشتند بسیاری از معماهای طرح شده در این کتاب تقریباٌ قابل پیش‌بینی بوده‌ و اغلب انتظار داستان بسیار پیچیده‌تری داشته‌اند. اما من کتاب را به عنوان یک کتاب سرگرم‌کننده که نیاز به تمرکز چندانی نداشته باشد و بتوانم حین سفر آن را بشنوم انتخاب کردم و از انتخابم راضی بودم. 


سیامک گلشیری متولد سال 1347 و اهل شهر اصفهان است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته‌ی زبان و ادبیات آلمانی است. گلشیری فعالیت ادبی خودش را از سال 1373 با نوشتن چند داستان کوتاه و چاپ آن در مجلات مختلف ادبی آغاز کرد و همچنین چند ترجمه از ادبیات داستانی آلمان در کارنامه‌ی او وجود دارد. تا به امروز از سیامک گلشیری دو مجموعه داستان، هشت رمان بزرگسال و 7 رمان نوجوان منتشر شده است که شاید مشهورترین آثار این نویسنده همان دو مجموعه رمان منتشر شده‌ی نوجوان باشد، یعنی مجموعه‌ی 5 جلدی خون‌آشام و مجموعه‌ی 4 جلدی گورشاه که طرفداران زیادی هم در میان نوجوانان دارند. 

کتابی که من خواندم در نشر صوتی رادیو گوشه که واحد تولید کتابهای صوتی نشر چشمه است با صدای نیما رئیسی تولید شده بود. کتاب قبلی که از رادیو گوشه قصد داشتم بشنوم کتاب ایوب نوشته‌ی یوزف روت بود که بخاطر اجرای گوینده‌اش نتوانستم آن را ادامه دهم و نیمه‌کاره رهایش کردم، اما نیما رئیسی این کتاب را در 5 ساعت و 4 دقیقه به خوبی اجرا کرده بود.

خانواده تیبو - روژه مارتن دوگار

در نبش خیابان وژیرار، هنگامی که از کنار ساختمان‌های مدرسه می‌گذشتند، آقای تیبو که در طی راه با پسرش سخنی نگفته بود ناگهان ایستاد: _ آنتوان، این دفعه دیگر نه، این دفعه از حد گذرانده‌اند!.   پسر جوان جواب نداد. یکشنبه بود و ساعت نه شب...

این آغاز ساده، شروع رمان بزرگ خانواده تیبو است که نویسنده‌ی فرانسوی آن، روژه مارتن دوگار در سال 1920 زمانی که طرح اولیه‌ی آن را به طور کامل می‌نوشت در نظر داشت اثرش چیزی مشابه "روگن ماکارِ" امیل زولا یا "بودنبروک‌ها"ی توماس مان، رمانی به شکل شرح سرگذشت یک خانواده باشد، یا مثلا اگر بخواهیم از کتابهای دیگری در آن سبک که در دهه‌های اخیر منتشر شده‌‌ مثالی بزنیم می‌توانیم مثلاً به رمان جودت‌بیک و پسران نوشته‌ی اورهان پاموک نیز اشاره کنیم. اما اثر دوگار اینگونه نشد و مطابق طرح اولیه پیش نرفت، چرا که وقتی نوشتن کتاب یا مجموعه کتابی بیست سال طول می‌کشد، با تحول دنیا، نویسنده نیز متحول خواهد شد و دوگار هم در میانه‌ی راه نظرش نسبت به طرح اولیه‌ی رمان‌ تغییر کرد، وقتی از این بیست سال حرف می‌زنیم منظورمان همان سالهایی است که شرکت کردن دوگار درجنگ جهانی اول و همینطور بحران‌های اقتصادی جهان و تهدید جنگ دوم را به همراه داشت و این شرایط باعث شد در این رمان، تاریخ و بحث‌های سیاسی از یک جایی به بعد اهمیت بیشتری پیدا کنند.

داستان کتاب خانواده تیبو با آقای اسکار تیبو آغاز می‌گردد، مردی که دارای نشان افتخار فرانسه و موسس بنیاد حفظ و حراست اخلاق جامعه و البته پدر سخت‌گیر خانواده‌ای نسبتا ثروتمند و با اصل و نسب است که به مذهب کاتولیکِ خود بسیار می‌بالد. غیر از خانواده تیبو در داستان خانواده دیگری به نام خانواده فونتانن نیز حضور دارد که خواننده‌ی کتاب خیلی زود و در همان فصل اول با اعضای آن آشنا می‌گردد. سرپرست این خانواده خانم فونتانن است که در نقطه‌ی مقابل آقای تیبو، پیرو مذهب پروتستان می‌باشد، این خانواده نقش مهمی در داستان دارد اما این دو پسر آقای تیبو به نام‌های آنتوان و ژاک هستند که به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان در 159 فصل از 175 فصل این کتاب 2348 صفحه‌ای به طور مستقیم وارد صحنه می‌شوند.

این دو برادر شخصیت‌های نسبتا متضادی با یکدیگر دارند، به طوری که ژاک را می‌توان نمونه‌ی یک فرد عاصی دانست که از همان دوران نوجوانی خود را زندانی خانه‌ی پدر دانسته و همواره معترض بوده و در حال گریختن از همه‌چیز و همه‌کس می‌باشد. اما آنتوان را می‌توان یک انسان متعادل، فعال و متکی به خود دانست، انسانی که از لحاظ سیاسی و نیز عقیدتی "تقریبا" همرنگ جامعه است و با وجود اینکه او هم مثل ژاک به مذهب مورد علاقه‌ی پدرشان علاقه‌ای نشان نمی‌دهد (و به نظر می‌رسد از بسیاری جهات با ژاک هم‌نظر باشد) اما دیدگاه او در مجموع تفاوت‌های بسیاری با ژاک دارد، البته این تاکیدی که بر تقریبا همرنگ جامعه بودن آوردم به این دلیل بود که این همرنگی با جامعه به این معنی نیست که پیروی کورکورانه باشد،"...چگونگی امور آن اندازه فکر مرا به خود مشغول می‌دارد که از تفکر بیهوده درباره چرایی آنها صرف نظر کنم. این تفاوت دیدگاه دو برادر را می‌توان در واکنش آنها به زمزمه‌های آغاز جنگ مشاهده کرد، روزهایی که مردم را شور شرکت در جنگ و دفاع از میهن فرا گرفته بود و آن روزها ژاکِ همیشه مخالف، این بار در مخالفت با جنگ، در تلاش برای مبارزه با آن است و از طرفی آنتوان که پزشکی جوان و فردی غیرسیاسی به حساب می‌آید چنین نظری دارد: "من به حرفه‌ای اشتغال دارم و این تنها چیزی است که به آن علاقه‌مندم، در مورد سایر مسائل نظری ندارم. دنیا را هر طور که دلخواه شماست در پیرامون مطبِ من سازمان دهید." هرچند در ادامه همین آنتوان، شاید به خاطر همان خلق و خویی که بیان شد به عنوان پزشک راهی جبهه‌ها می‌شود. به قول یکی از دوستان مزیت آنتوان نسبت به شخصیت اصلی بسیاری از کتابهای مشابه، سفید یا سیاه مطلق نبودن شخصیت اوست و مثل بسیاری از ما شخصیتی خاکستری دارد. با همه‌ی این تفاوت‌ها آنتوان که بردار بزرگتر این خانواده است همواره از ژاک و تصمیم‌هایش برای رهایی از تصمیمات سخت پدر حمایت می کند.

از تفاوت‌های این دو برادر بگذریم و برگردیم به کتاب، همانطور که اشاره شد کتاب هشت جلد است که در نسخه فارسی همه جلدها در 4 مجلد جمع آوری و به چاپ رسیده است. از لحاظ حجمی 6 جلد اول کتاب نیمی از حجم کل و دو جلد پایانی نیمه‌ی دیگر آن را تشکیل می‌دهد، این ترکیب در تنها نسخه‌ی فارسی این کتاب به ترجمه ابوالحسن نجفی این گونه است که شش جلد ابتدایی در جلد اول و دوم و دو جلد پایانی کتاب در جلد سوم و چهارم کتاب جمع آوری شده است. روند ماجراهای کتاب تا پایان جلد ششم که "مرگ پدر" نام دارد درباره ژاک و آنتوان و ماجراهایی است که بر آنها گذشته و در جلدهای هفتم و هشتم،(در نسخه فارسی سوم و چهارم) داستان به سمت فضای سیاسی و وقایع آن روزگار که به جنگ جهانی اول می‌انجامد کشیده می‌شود و در نهایت با وقوع و پایان جنگ به اتمام می‌رسد. البته شاید خواندن چنین بخش‌هایی که سرشار از گفتگوهای سیاسی است برای هر خواننده‌ای جالب توجه نباشد اما با توجه به اینکه کلیه مواردی که در بحثهای سیاسی ارائه شده در کتاب و نام‌های شخصیت‌ها و وقایعی که در کتاب درج شده همگی واقعی بوده و با تاریخ منطبق می‌باشد، خواندن آن می‌تواند برای هر شخصی که در کنار خواندن یک رمان خوب، علاقه‌مند است که درباره‌ی چگونگی شکل گیری جنگ جهانی اول بداند پنجره‌ی خوبی باشد. به ژانر این اثر تقریباً رئال اشاره نکردم، چرا که درواقع فکر می‌کنم خانواده تیبو را نمی‌توان مثلا تنها یک رمان عاشقانه، جنگ، پلیسی، اجتماعی و از این قبیل دانست. خانواده تیبو در واقع رمانی است که کل زندگی را به نمایش می‌گذارد و در آن، اغلب این موارد یاد شده وجود دارد، از دین و مذهب و تربیت و اخلاق گرفته تا عشق، جنگ، انقلاب و فلسفه‌ی زندگی.

شخصیت‌های مهم دیگری در کتاب حضور دارند که شاید اگر طرح اولیه‌ی دوگار برای نوشتن این کتاب به جای خود باقی می‌ماند و او داستان را به سمت جنگ و وقایع سیاسیِ پیش از آن سوق نمی‌داد، خواننده‌های این کتاب بیش از این با شخصیت‌هایی مثل دانیل، ژنی، ژیز و حتی ژان پل آشنا می‌شدند. در یادداشتی درباره این کتاب خوانده بودم که خواندن این کتاب مختص افراد سی ساله به بالا است، من هم فکر می‌کنم بله می‌شود گفت در واقع آن تغییر نگرش به زندگی که در آنتوان می‌بینیم در چنین سنی قابل لمس است.


+همیشه فکر می‌کردم که یادداشت مربوط به این کتاب یک یادداشت طولانی خواهد بود، اما خب در این صورت فکر می‌کنم مجبور بودم به داستان آن اشاره کنم که چنین قصدی نداشتم. اگر علاقه‌مند بودید یادداشتهای دیگری درباره‌ی این کتاب بخوانید، می‌توانید از اینجا به یادداشت وبلاگ "مداد سیاه" و همینطور از اینجا به یادداشت وبلاگ "مشق مدارا" درباره این کتاب مراجعه کنید. همچنین اگر علاقه‌مند به مطالعه کتاب نبودید و یا خطر افشای داستان برایتان اهمیتی نداشت، می‌توانید از اینجا یادداشتی را که در سایت رادیو فرهنگ منتشر شده و در آن به خلاصه‌ای از داستان هرجلد اشاره نموده مراجعه فرمائید.

++ در ادامه مطلب بخشهایی که از متن کتاب که برایم جالب توجه بوده‌اند را آورده‌ام.

+++ مشخصات کتابی که من خواندم: ترجمه ابوالحسن نجفی، نشر نیلوفر، چاپ هفتم تابستان 1398، در چهار جلد ،2348 صفحه

ادامه مطلب ...

عروسکخانه - هنریک ایبسن

مدتی پیش یکی از همکلاسی‌های دوران دانشگاه را بعد از چند سال دیدم و به واسطه کاری که با او داشتم چند روزی با هم بودیم و چند باری هم در این چند روز با همسرش روبرو شدم. قبل از روبرو شدن با همسر ایشان توجه‌ام به تماس‌های مکرری که با تلفن همراه ایشان گرفته می‌شد جلب شده بود، تماسهایی که هنگام پاسخ دادن به آنها صدای این آقای همکلاسی حین خارج شدن از اتاق تا حد محسوسی نازک می‌شد و به شکلی غیرعادی با همسرش سخن می‌گفت، در دیدار اولی که با همسر ایشان داشتم از اینکه این دو چگونه همدیگر را صدا می‌زدند و درباره یکدیگر چطور حرف می‌زدند و قربان صدقه یکدیگر می‌رفتند سخن نمی‌گویم، چون شاید به حسودی یا واژه هایی از این دست متهم شوم. اما فقط همین را بگویم که خوشحالم که کارم با این همکلاسی سابق تمام شده و مجبور نیستم آن مکالمات را تحمل کنم. چند روز بعد به طور خیلی اتفاقی به سراغ نمایشنامه‌ی خانه عروسک نوشته‌ی هنریک ایبسن رفتم. نمایشنامه‌ای که انگار این همکلاسی و همسرش در صفحات اول آن به جای شخصیت‌های اصلی جا خوش کرده بودند و همچون آن دو، این بار با نام‌های "نورا" و "توروالد" یکدیگر را با واژه‌هایی نظیر"مرغ خوش الحان"، "جوجه کاکلی" و "پرنده بهشتی من"  و مواردی از این دست صدا می زدند. 

نمایشنامه‌ی خانه عروسک که به نام عروسکخانه هم ترجمه شده است یکی از آثار مشهور نمایشنامه‌نویس سرشناسِ نروژی هنریک ایبسن می‌باشد. نویسنده‌ای که او را یکی از ستون‌های نمایشنامه‌نویسی و تئاتر می‌دانند و در ایران هم بعد از شکسپیر و چخوف از شناخته‌شده‌ترین نمایشنامه‌نویسان به حساب می آید. جدا از آثار بسیاری که از ایبسن بر روی صحنه تئاتررفته و همواره خواهد رفت آثار فراوانی نیز با اقتباس از نوشته‌های او بر روی پرده نقره‌ای به نمایش درآمده که در نمونه‌های وطنی می‌توان به فیلم سینمایی "سارا" ساخته‌ی داریوش مهرجویی اشاره کرد که اتفاقا‌ با اقتباسی از همین نمایشنامه‌ی خانه عروسک ساخته شده است.

ماجرای این کتاب مربوط به زوجی جوان است که گویا شیفته‌ی یکدیگرند و این را در همان مکالمات اولیه و همینطور طبق آنچه که از زبان دوست شخصیت زن داستان و رشکی که در سخنانش به آنها می برد می‌توان فهمید. شخصیت مرد داستان به تازگی در شغلش ترفیع رتبه گرفته و از وضع مالی خوبی برخوردار است و در مواجهه با درخواست‌های فراوان همسرش که زنی بوالهوس و پرخرج به نظر می رسد مشکلی ندارد و در مجموع همه چیزِ خانه و زندگی این زوجِ خوشبخت در ظاهر بسیارعالی پیش می‌رود تا اینکه اتفاقی ساده رخ می‌دهد و در پی آن این پوسته‌ی عروسکی شکسته و لایه‌های زیرین نمایان می گردد،  لایه‌های زیرینِ روابط ساده‌ی انسانها که گاهی به راستی پیچیده‌اند. بر خلاف اغلب نمایشنامه‌هایی که خوانده‌ام در این کتاب ردی از جملات خاص یا کلمات قصاری که در ذهن ماندگار شود وجود نداشت و همانطور که اشاره شد همه چیز جریان روان و ساده‌ی زندگی آدم‌ها را پیش می‌گرفت، اما ایبسن در میان جریان‌های عادی به پیچیدگی‌های روابط انسانها اشاره می‌کند و این گونه در تلاش است خواننده‌ی کتاب را (حالا از هر جنسیتی که باشد) آگاه کند تا گرفتار دامِ عروسک بودن در زندگی نگردد. خانه عروسک را اولین نمایشنامه‌ای می دانند که در آن از حقوق زنان دفاع می‌شود اما به عقیده‌ی من این عروسک بودن در زندگی تنها شامل حال زنان نمی‌شود و نمونه‌اش هم همین آقای همکلاسی من که براستی در همان چند روزی که با او همنشین بودم همچون عروسکی دراختیار همسرش بود.(این فقط نظر شخصی من است).

به قول منوچهر انور(مترجم  و تحلیل‌گرکتاب)؛ " ایبسن مدام در تلاش است تا عملا به ما بفهماند که اغلب ایده‌آل‌ها بعد از طی مراحل پویایی، طراوت و سیالیت خود را از دست می‌دهند، همپای فرد یا جامعه پیر می شوند، و رفته رفته تبدیل می‌شوند به الگوهای عاریتی، به قالب های فکریِ صلب ، به قواعد فسیل مانند، به قراردادهای قالبی، به نعش، به برچسب؛ و با چنین صورتهایی ست که "بختک‌وار" بر هستی پویای ما سنگینی می کند ، و اگر ما از آنها بت بسازیم، و به همین صورت آنها را بر هستی خود حاکم کنیم، فسیل شدنمان حتمی‌ست. 


مشخصات کتابی که من خواندم: من نسخه صوتی این کتاب را با مترجمی نامشخص و با اجرای گروهی از گویندگان که آن را به شکل نمایشی  رادیویی در کمتر از 30 دقیقه اجرا کرده بودند در نوار شنیدم که اجرای چندان جالبی هم نبود. اما بهترین ترجمه‌های موجود از این کتاب ترجمه‌های آقای "منوچهر انور "در نشر کارنامه و ترجمه‌ی "بهزاد قادری" در نشر بیدگل می‌باشد که اتفاقا اولی با توضیحات و تحلیل‌های فراوان نیز همراه است.

همیشه شوهر - فیودور داستایفسکی

شاید یکی از بهترین روشهای ترتیب خواندن آثار یک نویسنده، خواندن آنها با فاصله‌ای نسبتاً طولانی از یکدیگر باشد، اما بعد از پایانِ خواندن کتابِ خوب "ابله" و همزمانی آن با این روزگارِ کرونازده‌ که هر لحظه خبر از کوتاهی عمر می‌دهد احساس کردم شاید با ادامه دادن آن فرمان، خیلی زودتر از آنچه که فکر می‌کردم دیر بشود و به همین جهت به همراه یکی از دوستان تصمیم گرفتیم که طی یک پروژه‌ی دلخواه و دوست‌داشتنی با فاصله کمتری به خوانش کل آثار این نویسنده‌ی سرشناس روس بپردازیم و این بار به سراغ کتابی کمتر شناخته شده‌ از این استاد شخصیت پردازی  رفتیم.

"شوهر ابدی"، "همیشه شوهر" و یا "شوهرباشی"، عنوان کتابی است که فیودور میخائلوویچ داستایوسکی آن را در سال 1869 و مدت کوتاهی بعد از نوشتن رمان قطور ابله منتشر کرد و از قضا من هم مدتی پس از همنشینی با ابله به سراغش رفتم. هرچند یکی دو سال پیش هم ملاقات ناموفقی با این کتاب داشتم که بعد از خوانش اخیر متوجه شدم علتش عدم آشنایی‌ام با شیوه نوشتن این نویسنده بود که در خوانش اول حاصل نشده بود. درآغاز راه خواندن آثار این نویسنده، با رمان‌های کوتاه قمارباز و شبهای روشن آغاز کرده بودم اما تازه بعد از تجربه‌ی خوانش کتاب ابله بود که بطور جدی با شیوه نوشتن این نویسنده آشنا شدم و پس از آن، کتاب همیشه شوهر را که بنظرم متن آن بیشتر شبیه به ابله است تا دو کتاب یاد شده‌ی دیگر، بهتر درک کردم و ازخواندنش هم بیشتر لذت بردم.

درست است که نام این رمانِ کوتاه، در هیچ لیست مشهوری درمیان شاهکارهای شناخته شده‌ی داستایوسکی دیده نمی‌شود و همواره از آن به عنوان یکی از کتابهایی کم‌اهمیت این نویسنده یاد می‌گردد، اما به قول گزارشگران مسابقات ورزشی در مواقع شکست تیمهای وطنی، باید گفت این مورد چیزی از ارزش‌های نویسنده‌ این کتاب کم نمی‌کند. به هرحال وقتی یک نویسنده‌‌ آثاری همچون؛ جنایت و مکافات، ابله، شیاطین و برادران کارامازوف را از خود برجا گذاشته باشد که هر کدام جایگاه مرتفعی را در ادبیات داستانی جهان به خود اختصاص داده‌اند طبیعی‌ست که رمان‌هایی مثل "همیشه شوهر"، "همزاد" و "جوان خام" با وجود خوب بودنشان، در نظر مخاطبان به حاشیه بروند. این کتاب حتی در زمان انتشارش هم چندان مورد استقبال قرار نگرقت و این موضوع دلایل مختلفی داشت که شاید دلیل بیرونی‌اش در نظر خوانندگان و منتقدان آن دوران این باشد که همیشه شوهر برای نویسنده‌ای که جنایت و مکافات یا شاید ابله را نوشته بود اصطلاحاً کم می‌نمود و انتظارشان را برآورده نمی‌کرد. اما از دلایل درونی همانطور که قبلاً هم در یادداشت کتاب ابله اشاره شده بود می‌توان به این نکته اشاره کرد که داستایوسکی در این برهه از زندگی خود (زمان نوشتن این کتاب و کتاب ابله) دچار بحرانهای شدیدی شده بود که از جمله آنها می‌توان به شدت یافتن بیماری صرع، مرگ فرزند کوچکش و همینطور درگیری شدیدش با بحران‌های مالی ناشی از قمار اشاره کرد که بی شک این شرایط روحی و آشفتگی احوال، در کتابی که در آن دوران خلق شده تاثیرگذار بوده و تا حدودی به انسجام آن ضربه زده و حتی شخصیت اصلی این کتاب هم همچون خود او، دچار همین وضع و حال آشفته است. او در یادداشت‌های روزانه‌اش هم بارها به وضع اقتصادی و همینطور حمله‌های ناشی از بیماری‌اش اشاره کرده است."...همانطور که در بستر بودم، درد سینه، وحشتناک و غیر قابل تحمل به سراغم آمد. حس می‌کردم که از شدت درد خواهم مرد. اما بعد از چسبانیدن ضماد گرم درد نیم ساعت بیشتر طول نکشید." خواننده‌ی آثار داستایوسکی، حتی اگر همچون من تنها همین چند کتاب را از او خوانده باشد، به خوبی او و رنج‌هایش را در میان متن این کتابها می‌بیند، او همانطور که پرنس میشکین را در رمان ابله همچون خودش به بیماری صرع مبتلا کرده و خاطره‌ی اعدام نافرجام خود را در ذهن او قرار داد، همانطور که برش‌هایی از تنهایی و رنجهای جوان بی‌نامِ کتاب شبهای روشن را برای ما به نمایش گذاشت یا آنگونه که در کتاب قمارباز و به واسطه الکسی ایوانوویچ از قمار و شکست‌هایش سخن به میان آورد، این بار هم حال و احوالی همچون اوضاع روحی و جسمی خودش در دوران نوشتن این کتاب به ولچانینف هدیه داده است. و اما داستان این کتاب:  قرار بود اینجا چندخطی کوتاه درباره‌اش بنویسم که از قضا طولانی شد. پس این بخش را به ادامه مطب انتقال می‌دهم.

پی‌نوشت 1: از این کتاب چند ترجمه به زبان فارسی وجود دارد که اولین آن همین ترجمه‌ای است که من خواندم. ترجمه‌ای که‌ علی اصغر خبره‌زاده انجام داده و نشر نگاه آن را منتشر می‌کند. پس از این، چند ترجمه دیگر به بازار عرضه شده که همگی(به غیر از آخرین ترجمه) مثل بسیاری از بازترجمه های دیگر اغلب تقلیدی از ترجمه پیشین و به اصطلاح آب در هاون کوبیدن بوده‌اند. اما با توجه به این که ترجمه آقای خبره‌زاده از نسخه‌ی فرانسوی این کتاب روسی زبان بوده است، یکی از بهترین بازترجمه‌های اخیر ترجمه‌ی خانم میترا نظریان است که از زبان روسی انجام شده و با عنوان جالب‌توجه "شوهر باشی" توسط نشر ماهی منتشر شده است.

پی‌نوشت 2: علی اصغر خبره زاده در مصاحبه‌ای و البته مقدمه همین کتاب گفته است: "سبک داستایوسکی نه سلیس است و نه زیبا، اما قوی است و محکم و رسا و کاملا مختص به خود اوست".  این را یک عاشق کتاب جنگ و  صلحِ تولستوی که به سراغ داستایوسکی برود به خوبی درک می‌کند:) .

+++ کتابی که من خواندم و یا درست است بگویم شنیدم نسخه صوتی کتاب همیشه شوهر با ترجمه علی اصغرخبره زاده در نشر نگاه است که نشر صوتی آوانامه با صدای آرمان سلطان زاده آن را در سال 1396 و در 7 ساعت و 25 دقیقه منتشر کرده است. 


ادامه مطلب ...