دید و بازدید - جلال آل احمد

در آغاز راه وبلاگ وقتی مجموعه داستان سه‌تار جلال آل احمد را خوانده بودم، یادداشتی درباره‌اش نوشتم که شامل روضه‌ای درباره ضرورت خواندن داستانهای ایرانی بود و با ضرب المثل یک سوزن به خود و یک جوالدوز به دیگران زدن آغاز می شد، حالا مدت زیادی گذشته و من در این مدت خیلی هم به این حرف پایبند نبوده‌ام و کتابهای وطنی زیادی نخوانده‌ام. البته اخیراً شوری ایجاد شده و بیشتر می‌خوانم و قصد دارم ترتیب یکی در میان ایرانی و خارجی که برای خودم تعریف کرده‌ام را ادامه دهم و این بار سراغ کتابی دیگر از جلال آل احمد رفتم. کتابی که اولین مجموعه داستان منتشر شده از او به حساب می آید. 

دیدو بازدید در سال 1324 یعنی وقتی آل احمد 22 ساله بود منتشر شد،(اگر خواننده همین موضوع را از پیش بداند هم تا حد زیادی چشمهایش را بر کاستی‌های موجود درداستان‌های این مجموعه خواهد بست). این مجموعه شامل دوازده داستان کوتاه است که نویسنده در اغلب داستان هایش نوک پیکان قلم را به سمت رسم و رسومات قدیمی حاکم در بین مردم ایران که اغلب اوقات با خرافات نیز همراه است گرفته و برایش فرقی نمی کند که این موارد از ملیت ناشی می‌شود یا مذهب، او این حمله را از همان داستان اول آغاز می کند، داستانی که کتاب نامش را از آن وام گرفته و "دید و بازدید عید" نام دارد، در این داستان با جوانی روبرو هستیم که حیران در چند میهمانی دید و بازدید شرکت می کند و از خرافات و تجملات پوشالی راه پیدا کرده در این مراسم در برابر دنیای واقعیِ کوچه و خیابان متعجب شده و با ماجرای انتهای داستان و روبرو شدن با وقعیت جامعه حتی نا امید می شود. و یا در داستان دوم که گنج نام دارد از قبر یک سید سخن می گوید و اعتقاداتی که بعد از گذشت زمان به آن  مزار بوجود آمده و روز به روز بیشتر هم می‌شود و در کنار این موضوع، انگار نویسنده با احوالاتی که درباره یکی از شخصیت‌های داستان شرح داده می‌شود می‌خواهد به عقیده غلط دیگری در میان مردم بپردازد، عقیده‌ای که می گوید آدمِ بدبخت و بیچاره را هر گُلی به سرش بزنی بدبخت است.

در داستان سوم که "زیارت" نام دارد راوی برای ما از زیارتی که نصیبش شده سخن می گوید، زیارتی که آن هم برای خودش در بین این مردم باز رسم و رسومات خاص خودش را دارد. آل احمد دراین داستان دیگر هدفش از نوشتن این داستانها را مستقیم با خواننده در میان می گذارد و در میانه داستان از زبان یکی از شخصیت‌ها می نویسد؛ آری، ایرانی است و این مراسم: سبزی پلو با ماهی شب عید نوروز، هفت سین، شله زرد و سمنو، رشته پلو، آش رشته ی پشت پا... و هزاران آداب دیگر که در نظر اول جز عادات ناچیز و خرافه های پا در هوایی به نظر نمی‌آید ولی در حقیقت همه تابع و مولود شرایط زندگی ایرانی است... ای ایرانی! .(البته خودمانیم همه اینها هم که بد نیست). یا در بخشی دیگر از همین داستان نیز می خوانیم: ... ماشین تند می رود، و از برکت وجود زائران و صلوات هایی که می فرستند حتی یک مرتبه هم پنچر نشده است. دیروز از عیال حاجی آقایی که بر صندلی پشت سر ما، پهلوی شوهرش نشسته است، شنیدم که در ضمن یک بحث طولانی به حاجی می‌گفت "خداوند رو چه دیدی؟ شاید این هوتول مبین هم به قدرتی خدا فهمیده که ما به پابوس چه بزرگواری می رویم." یا در جایی دیگر: می‌گفت: "در این چند ساله‌ی جنگ جلوی چشم خودم بود که شاگرد تاجرها و دلال‌های ته بازار هر کدام میلیونر شدند ولی من از آنجایی که خدا نخواسته بود هنوز همان آقا محمد حسین رزاز خیابان سیروسم و فقط توانسته‌ام از دو سه من برنج و نخود لوبیایی که در روز می‌فروشم و به آذوقه‌ی بندگان خدا کمک می کنم خرج زیارت راه بیندازم"

داستان چهارم "افطار بی موقع" نام دارد و مثل داستان "آفتاب لب بام" جلال آل احمد در مجموعه داستان سه‌تار که البته چند سال پس از این داستان نوشته شده به اعتقادات مردم و جهل‌های آمیخته آن در ماه رمضان می پردازد. ...آمیز رضا اگر می‌توانست در روز چهار لنگه شکر یا دو بار  زردچوبه معامله کندراضی بود. بیش از این تلاش نمی‌کرد و عقیده داشت اگر بیش از این بدود فقط گیوه پاره کرده است. انگار می‌دانست که روزیش را در روز ازل خیلی کمتر از این‌ها نوشته‌اند! و هر روز که بیشتر از این معامله‌ای به تورش می خورد و در عرض ماه می‌توانست یکی دو تایی بلند کند؛ سر از پا نمی‌شناخت و_ اصلا نمی‌توانست باور کند و حتم داشت که سربار روزی دیگران شده است؛ و برای اینکه مال مردم گلویش را نگیرد اگر زمستان بود سری به قم می‌زد و چند روزی زیارت می‌کرد و اگر مثل این ایام تابستان بود، دست زن و بچه‌اش را می‌گرفت و به هوای امامزاده داود چند روزی در فرح‌زاد و اوین لنگر می انداخت.

"گلدان چینی" نام داستان پنجم این کتاب است که باز هم به خرافات می پردازد، مردی که گلدان عتیقه‌ای خریده و در اتوبوس نشسته است و گلدانش توسط یکی از مسافران می‌افتد و می‌شکند و ما شاهد برخوردهای مسافرین با این اتفاق هستیم که خلاصه اش می‌شود؛. ...هیچی آقا! خب، طوری نشد که! گلدان شکسته، فدای سرتان. خب، قضا و بلا بود!

داستان ششم هم که "تابوت" نام دارد شرح و احوالات یک مراسم تشییع جنازه فردی فقیر و بی‌چیز است: ...نه کسی آبی به روی قبرش خواهد ریخت و نه دلبندی گل به مزارش خواهد نهاد. تنها گورکن پیر که از دست این گونه مرده‌های بی بو و خاصیت به عذاب آمده، او را بفشار و شاید با لگد به میان دخمه تنگی خواهد چپاند؛ و سید تلقین‌گو، که با اکراه از یک سرخاک نان و حلوادار برخاسته و هنوز دست‌های چرب و آلوده خود را پاک نکرده است، هول هول کلمات " یاعبدالله لا تخف و لا تحزن..." را چنان خواهد جوید که حتی نکیر و منکر هم، که به شنیدن این تلقین های دور و دراز عادت کرده‌اند؛ و شاید هم آن را از بر دارند، آن را نخواهند دریافت و شاید خود او هم همچنان سرگرم باشد که مذکر و مونت بودن مرده را فراموش کند و ضمیر فعل را اشتباهی بیاورد.  ...چرا حتی اموات را هم از این شخصیت فروشی ها راحت نمی گذارند و چرا بی اجازه آنان که دیگر دست از زندگی شسته‌اند، زندگی آنجا، یعنی مرگ و نیستی کامل و یک نواختشان را آلوده و مکدر می‌کند؟...این کسانی که نتوانسته‌اند یک زندگی خالی از شخصیت‌ها و برتری‌های گوناگون داشته باشند، چرا نباید گذاشت به یک مرگ یکنواخت بمیرند؟ و چرا نباید گذاشت در آنجا هم- در آنجا که نیست می شوند- هماهنگ به اعماق نیستی فرو روند...؟

...................

داستان‌های بعدی این مجموعه داستان "شمع قدی"، "تجهیز ملت"، "پستچی"، "معرکه"، "ای لامس، سبا" و "دو مرده" نام دارند که همگی در همین فضای خرافات و جهل فراوان مردم قدم می‌زنند که گویا دغدغه اصلی نویسنده در آن سال‌ها و یا حداقل در این مجموعه داستان بوده است. جهل و خرافاتی که برخی از آنها با گذشت 75 سال از تاریخ انتشار این کتاب با نسخه‌های به روزرسانی شده‌ای با همین مردم هستند. همین مردمی که من هم عضوی ازآن هستم.

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر آدینه سبز، چاپ سوم ۱۳۹۰، در ۲۰۰۰ نسخه، در ۱۵۰ صفحه

اولین برف و داستان های دیگر - گی دو موپاسان

آوازه ی این نویسنده ی بزرگ حتی با این نام عجیبش هم تا چند وقت پیش به گوش من نرسیده بود،البته برای شخصی چون من نکته تازه ای نیست و بی شک این از ضعف در کتابخوانی و عدم آشنایی ام با نویسندگان بزرگ بوده است،حال این را می دانم که ارزش و جایگاه این نویسنده و داستان های کوتاهش در دنیای ادبیات تا به آن جا می رسد که او را در کنار نویسندگان بزرگی چون چخوف قرار می دهندو باید این را هم بگویم که آن طور که به تازگی متوجه شدم ازآن ارزش و جایگاه جهانی در کشور ما خبری نیست و متاسفانه کمتر ازموپاسان و آثارش سخن به میان می آید،چرایی اش بماند که البته من هم از آن بی خبرم.

مجموعه داستان پیش رو شامل دوازده داستان کوتاه است که مترجم کتاب،جناب مهدی سحابی آنها را انتخاب و ترجمه کرده است،انتخابی که از میان بیش از دویست داستان انجام شده و به اعتقاد او بیشترشان ازشاهکارهای نویسنده هستند.این که بگویم مهمترین ویژگی داستان های کوتاه موپاسان متن ساده و روان آنها است شاید جمله ای کلیشه ای باشد که در بسیاری از موارد به کار می رود.اما به هر حال اینجا باید این جمله را گفت.همچنین داستان های این مجموعه سرشار از اتفاقاتی ست که در اطراف ما رخ می دهند و همه رنگی از واقعیت دارند اما نکته اینجاست که گویا این اتفاقات در داستان های موپاسان حتی از خود واقعیت هم  واقعی تر هستند.

یکی از موضوعاتی که همیشه در حاشیه بحث های مربوط به این نویسنده مطرح می شود و البته یادداشت ها و مقاله های فراوانی هم به خود اختصاص داده این است که موپاسان واقعا در چه مکتب ادبی و سبکی قلم می زد؟

در این موضوع منتقدان در سه جبهه قرار می گیرند. ناتورالیسم،رئالیسم و یا تلفیقی از این دو.

 نظرجناب سحابی که در مقدمه این کتاب آورده  شده هم جالب توجه است،که شما را به خواندن بخشهایی از آن دعوت میکنم:

موپاسان نویسنده ای واقعگراست،اما نه به مفهومی که شاید در وهله اول،به ویژه با شناخت ما از گرایش های ادبی نیمه دوم قرن  نوزدهم و سرتاسر قرن بیستم،به نظر بیاید،مفمومی که جبراً با مایه ای کم و بیش سیاسی همراه است.آنچه او با قصه ها و رمان هایش بیان می کندحاوی هیچ موضع گیری سیاسی و گرایش اجتماعی خاصی نیست،بلکه نظاره و تاملی کلی بر وضعیت انسان و سرنوشت اوست...

...به اعتقاد او خشونت و تعرض در ذات بشر نهفته است و وظیفه ی نویسنده در نهایت این است که چگونگی این خصیصه ها را بر ملا کند،صرفاً با این هدف که آسیب آنها کمتر شود.از این نظر او درست در مقابل ناتورالیست ها قرار می گیرد که هنوز هم بسیاری او را از زمره ایشان می دانند و خواهیم دید که چنین نیست.

موپاسان مریدانه پیرو فلوبر و برداشت او از واقعگرایی است:توصیف دقیق جزئیات زندگی هرروزه،هم آن چنان که رویدادهای تاریخی؛پایبندی به واقعیت حتی اگر زشت یا غم انگیز باشد؛شناخت و بازگویی اهمیتِ کوچک ترین و پیش پا افتاده ترین جزئیات."مضمون، بد و خوب ندارد،مهم واقعیت است!"فلوبر می گوید که اصل کتاب است و گفتنی را فقط او باید بگوید،و نویسنده و عقاید و احساس هایش نباید آشکارا به چشم بیاید:هنرمند باید شبیه پروردگارِ خالق باشد،نادیده و بر همه چیز توانا،ذاتی که در همه جا حس شود اما به چشم نیاید.

در این تشبیه یک اصل بنیادی واقعگرایی فلوبر،وشاگردش موپاسان نهفته است.بله،بیان واقعیت اصل است،اما همه چیز به این بستگی دارد که چطور بیان بشود.آنچه مطرح است بازنمایی منفعلانه واقعیت موجود نیست،بلکه ارائه اثری هنری است بر اساس آن.

موپاسان درمقدمه رمان پیر و ژان که در سال1888 منتشر شد چنین نوشته است:نویسنده ی واقع گرا اگر هنرمند باشد،می کوشد از زندگی نه یک عکس پیش پا افتاده،بلکه تصویری کامل تر،موثرتر،وباورکردنی تر از خود واقعیت نشان بدهد.

...

اما این سوء تفاهم که موپاسان را نویسنده ای در مکتب ناتورالیسم می نامد از کجا آب می خورد؟

قضیه از آنجا آغاز می شود که داستان کوتاه"تپلی"که یکی از شاهکار های موپاسان و اولین داستان منتشر شده از او می باشد اول بار در مجموعه ای تحت عنوان شب های مِدان در کنار داستان هایی از چند نویسنده دیگر منتشر شد وبسیار مورد اقبال قرار گرفت.این مجموعه به سرپرستی نویسنده پرآوازه ی آن روزگار و پیرو مکتب ناتورالیسم یعنی جناب امیل زولا منتشر شد و این گونه بود که همگان موپاسان را هم پیرو او دانستند و هنوز هم برخی منقدان بر این موضوع پافشاری می کنند.حال آنکه همه چیز عکس این وابستگی را تائید می کند.

به عقیده برخی منتقدان آثار موپاسان تلفیقی از ناتورالیسم زولا و رئالیسم فلوبر است.طبیعتا از میان خوانندگان هم افرادی حق اظهار نظردراین رابطه را دارند.البته آن خوانندگانی که آثار قابل توجهی از این سه نویسنده را خوانده و بر آنها اشراف داشته باشند.از آنجا که هنوز بنده در لیست آن خوانندگان قرار نمی گیرم پس بهتر است سکوت کنم.

 ................................................

آنری رنه آلبر گی دو مو پاسان نویسنده سرشناس فرانسویست که در سال 1850 متولد شد.او که زندگی حرفه ای اش را با کارمندی آموزش و پرورش آغاز کرد در کنار ورزش قایقرانی بخش عمده ای از وقت آزادش را به نوشتن می پرداخت و از قضا جناب گوستاو فلوبرسرشناس هم دوست خانوادگی شان بود و موپاسان او را الگو و استاد خود قرار داده و به واسطه آن با چهره های بزرگ ادبی بسیاری از جمله هوئیسمانس،دوده و زولا آشنا شد.جالب اینجاست که با توجه به دوستی اش با فلوبر،اول بار این زولا بود که نام او را بر سر زبان ها انداخت.پس از موفقیت داستان کوتاه تپلی،او تمرکزش را بر روی داستان نویسی گذاشت و حتی موفقیت مالی نویسندگی چنان بود که او را از کارمندی نیز خلاص کرد و در یک دوره کوتاه که از ده سال هم فراتر نمی رود بیش از سیصد داستان کوتاه و شش رمان از او بر جای مانده است.

موپاسان در سال 1893 در حالی که تنها 43 سال سن داشت ازدنیا رفت.به یاد چخوف که او هم دهه ی پنجم زندگی اش را ندید.گویی عمر داستان کوتاه نویسان هم کوتاه است.

مشخصات کتابی که من خواندم:ترجمه مهدی سحابی - نشر مرکز - چاپ چهارم - 1396 -500 نسخه 


در ادامه مطلب چند خطی درباره هر کدام از داستان ها نوشته ام که البته چیز چندان جالبی هم از آب در نیامده است.

ادامه مطلب ...

کلمه ها و ترکیب های کهنه - محمدحسن شهسواری

 درچند سال اخیر بارها نام رمان های شب ممکن ،پاگرد،مرداد دیوانه و یا کتاب آموزشی "حرکت در مه(چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم)" به گوشم خورده و با اینکه هنوز هیچکدام را نخوانده ام اما تعریف شان را زیاد شنیده ام ویادداشتهای خوبی هم درباره آنها خوانده ام.به هر حال کمتر کسی هم می شناسم که پیگیر ادبیات داستانی معاصر ایران باشد و نام محمد حسن شهسواری به گوشش نخورده باشد.

چند وقت پیش دنبال یک کتاب کم حجم برای فراغت کوتاهی که پیش رو داشتم می گشتم ودر کتابفروشی بطور اتفاقی "کلمه ها و ترکیب های کهنه" به چشمم خوردو فرصت رو مناسب دیدم تا با این نویسنده آشنا شوم.تا پیش از آن نامی از این اثر نشنیده بودم وبعد از این که کتاب را برای بار دوم هم (و در برخی داستانها برای بار سوم) خواندم متوجه شدم که اختصاص فراغت کوتاه، خیلی هم مناسب خوانش این کتاب نیست و خواندش حتما نیاز به تمرکز دارد.در کتاب عنوانِ چاپ اول زمستان ۹۵ آورده شده و گمان می کردم اثر نسبتاً جدید نویسنده باشد اما نه تنها این کتاب یک اثر تازه منتشر شده نیست بلکه بیش از 20 سال ازانتشارش میگذرد.محمد حسن شهسواری در سال ۱۳۷۶ وقتی ۲۶ سال سن داشت این مجموعه داستان را به عنوان اولین کتابش منتشر کرد و درنظر منتقدان در همان کتاب اول نشان داد که در ادبیات داستانی ایران حرف هایی برای گفتن خواهد داشت.فراز و نشیب فراوانی که این کتاب از انتشارش در نشر آسا تا نشر چشمه طی کرده است در کمتر شناخته شدنش بی تاثیر نیست،از تغییر ناشر و لغو مجوزبرای  چاپ دوم  که ۶ سال طول کشید گرفته تا تعطیلی موقت نشر چشمه و اصلاحیه های فراوانی که نویسنده آن ها را نپذیرفت تا اینکه بالاخره در سالل۱۳۹۵ این کتاب بدون هیچگونه اصلاحیه وحذفی دوباره به چاپ رسید.

این مجموعه شامل هشت داستان کوتاه با موضوعات مختلف است که عناصر مشترک و تکرار شونده در آنها روابط انسانها و تاثیر عوامل بیرونیِ گاهاً بی ارزش بر آنها است.داستان ها در عین استقلال،رگه های از هم در یکدیگر نیز دارند.به این شکل که مثلا احمد و مریم که در یک داستان شخصیت اصلی هستند در داستانی دیگر کودکانی اند که هم بازی یکدیگرند و در داستانی دیگر پدر و مادر کودکی که موضوع اصلی داستان است و یا در داستانی دیگر احمد رئیس منشی ای است  که شخصیت اصلی داستان است.

..........

+ در ادامه مطلب در حد بضاعتم به تک تک داستان ها پرداخته ام و البته تلاش کرده ام خطر لوث شدن داستان وجود نداشته باشد.

++ پی نوشت:همچنان عزم را در ترک عادت بدِ ایرانی نخوانی ام جزم کرده ام.اما نمی دانم چرا اینقدر داستانهای ایرانی برای من سخت خوان هستند.به هر حال در راه ادامه دادن این مسیر هستم و هنوز از پا نیفتاده ام.

مشخصات کتابی که من خواندم: چاپ اول در نشر چشمه -زمستان ۱۳۹۵- در۸۶ صفحه - ۱۰۰۰ نسخه

ادامه مطلب ...

تا کتک نخورم آدم نمیشم - عزیز نسین

همیشه بین کتابهای قدیمی خونه یه سری کتاب بود که فقط  روزای خونه تکونی پایان سال می دیدمشون و  تا جایی که یادمه به جز من همه اعضای خونه خونده بودنشون .بخش قابل توجهی از کتابها هم غیر داستانی بودو منم همیشه فکر می کردم هیچکدوم  کتابای جذابی نیستن برا همین هیچوقت سراغشون نرفتم وبا اینکه چند اثر داستانی هم بینشون بود جِدیشون  نگرفتم تا اینکه چند وقت پیش توی یکی از  کانال های فضای مجازی یه  داستان کوتاه صوتی به نام "هِی کمتر شدیم" از مجموعه داستانی تحت عنوان"مگه تو مملکت شماخرنیست"شنیدم که چند وقتیه نسخه صوتیش به بازار اومده.داستانش طنزشیرینی داشت که به فرهنگ ما هم نزدیک بود.بعد از شنیدنش رفتم سراغ کتاب های زیرخاکی خونه و  اولین کتابی که دست گرفتم مجموعه داستان حاضر از همین نویسنده بود.چند تا از داستانها خوب بودند و واقعا من وادار به خندیدن کردن.البته یه نکته دردآوری که بارها در حین خوندن به فکرم می رسید این بود که فقرفرهنگی و بدبختی و بیچارگی مردم ۵۰ سال پیش ترکیه که نویسنده  ازشون نوشته شباهت زیادی به مردم امروز ما داشت.

این کتاب که در گذر سالها با کاغذهای کاهی  رنگ و رو برگشته و تا حدودی پاره پوره  به دست من رسیده  مجموعه ای از داستان های کوتاه" عزیز نسین" است که وقتی در دهه پنجاه خورشیدی به ترجمه رضا همراه رسید وتوسط دنیای کتاب در قطع جیبی منتشرشد شامل ۱۸ داستان کوتاه طنز بود که در این چهل پنجاه سالی که از عمرش میگذره  طی  جابه جایی های فراوون و دست به دست گشتن هِی ازش کم شده و کم شده تا اینکه درحال حاضر فقط ۱۳ داستانش برای من باقی مونده .منم توی این روزای بدون وقتم خوندنمش و در ادامه مطلب هم چند خطی درباره هر یک از داستانها نوشتم.

.......................................

عزیز نسین طبق معرفی ویکیپدیا نویسنده ،مترجم و شاعر ترکیه ای است که با نام اصلی مَحمَت نُصرت در سال ۱۹۱۵ به دنیا آمده و در ۱۹۹۵ از دنیا رفته است .آثار او در دهه چهل ،پنجاه و شصت خورشیدی در ایران مکرر چاپ می شد و خواننده داشت اما در دهه های بعدی هم خوانندگان آثارش کمتر شدند و هم مجوز چاپش دیگر صادر نشد تا اینکه از سال 94 انتشار آثار این نویسنده  در ایران از سر گرفته شد.

 قضیه انتخاب نام  مستعار عزیز نسین هم جالبه:عزیز که نام پدرش بوده و نسین در زبان ترکی به معنی تو چه کاره ای . یعنی درواقع نام مستعارش میشه یه چیز شبیه :عزیز تو چیکاره ای این وسط؟

عزیز نسین در طول عمرش کتابهای طنز زیادی را به چاپ رساند و همچنین سردبیر چندین روزنامه و مجله طنز هم بوده و با توجه به دوره ای که در آن زندگی می کرد گویی زندگی خیلی هم برایش گل و بلبل نبوده چراکه بخاطر دیدگاه های سیاسی چند بار هم راهی زندان شده است.نسین در کشور ما هم کم مورد نوازش مخالفان و دولت ها قرار نگرفت واین تنها به یکی دو دهه اخیر که از انتشار آثارش جلوگیری شد ویا تهمت هایی  فراوانی تنش را در گور لرزاند محدود نمی شودبلکه جایی از زبان مترجم اخیر آثارش می خواندم که در سال 49  بخاطر شکایت سفارت ایران در ترکیه به جرم توهین به شاه ایران  هم 6ماه به زندان  افتاده است. 

ادامه مطلب ...

سه تار - جلال آل احمد

"از قدیم هم گفته اند که یک سوزن به خودت بزن و یک جوالدوز به دیگران" 

هر وقت قصد خواندن کتاب جدیدی دارم  چشمم به دسته بندی سمت چپ وبلاگ می افتد و آنجا پوشه ی خلوت ادبیات داستانی ایران چنان مظلومانه نگاهم می کند که از این خلوتی شرمسارمی شوم،  امان از این خودنمایی کتاب های خارجیِ رنگ به رنگِ نشسته در کتابخانه که اجازه نمی دهند چند خطی هم از خودمان بخوانیم تا ببینیم اوضاع داستان در این ور آب چگونه بوده و از چه قرار است .

اما این بار به هر شکلی بود موفق شدم به سراغ یک مجموعه داستان ایرانی بروم که همین مجموعه حاضر پیش روی شماست و بنظرم زمان مناسبی هم این کار را انجام دادم چون کتاب روان و موتور راه انداز نسبتاً خوبی حداقل برای شخص من به حساب می آمد . خصوصا به این دلیل که با خودم عهد کرده بودم که کتاب بعداز آن را از بین قطورهای موجود در کتابخانه انتخاب کنم . 

این کتاب که سه تار نام دارد مجموعه ای از 13 داستان کوتاه از جلال آل احمد است که از لحاظ تاریخ انتشار پس ازمجموعه داستان های "دید و بازدید" و "از رنجی که می بریم" به عنوان سومین مجموعه داستان جلال برای بار اول در سال 1327 به چاپ رسیده است . در این مجموعه نویسنده می کوشد به فقر فرهنگی و خرافات موجود در جامعه ی عصر خود بپردازد که البته بعد از گذشتن نزدیک به 70 سال از نوشته شدن این داستان ها هنوز برخی از مسائل اشاره شده به قوت خود باقی هستند.

...........................................................

مشخصات کتاب من:  چاپ هشتم 1395،نشر معیار علم، 1000 نسخه

پی نوشت : در مظلومیت کتابهای نویسندگان ایرانی در فضای مجازی همین بس که یک عکس درست و حسابی از این کتاب در اینترنت وجود نداشت که در وبلاگ بگذارم و دست آخر خودم دست به کارشدم.


در ادامه مطلب چندخطی درباره هریک از داستانها و همچنین بخشهای کوتاهی ازمتن را میتوان مطالعه کرد. 

 

ادامه مطلب ...