گـور به گـور - ویلیام فاکـنـر

بعد از روضه ای که سه پست قبل (اینجا) درباره ویلیام فاکنر و این کتابش خواندم، نشستم  یک دور دیگر گور به گور را خوندم و خوشبختانه در دور بعدی برخی گره های داستان برایم باز شد(با تاکید بر روی برخی) و حالا مطمئنم که فاکنر این کتاب را اصلا برای یک بار خواندن ننوشته است و خواننده ی آن اگر قصد رها کردن کتاب را نداشته باشد چاره ای ندارد جز اینکه چند بار پشت سر هم آن را بخواند.

راستش را بخواهید قصد داشتم باز هم روضه بخوانم اما از آنجا که قول داده ام پر چانه گی راکنار بگذارم  پس بی درنگ ازکتاب می گویم.

گور به گور با نام اصلی  (As I Lay Dying)  که درست ترین ترجمه اش به قول نجف دریابندری چیزی شبیه به "همچون که دراز کشیده بودم و داشتم می مردم" می شود اولین کتابی است که از فاکنر خواندم و برایم جالب بود که در یادداشت مترجم نیز قید شده که این رمان همیشه مدخل خوبی به دنیای شگفت انگیز و پر آشوب داستان های فاکنر به شمار رفته است.

شیوه فصل بندی کتاب در نگاه اول مرا به یاد کتاب جشن بی معناییِ میلان کوندرا انداخت، شباهت هایی همچون حجم نه چندان زیاد کتاب و فصل های متعدد و کوتاه (حدود 60 فصل) به طوری که برخی فصل ها فقط دو خط هستند و طولانی ترین آنها هم ازسه چهار صفحه تجاوز نمی کند و همچنین متنی که تقریبا به زبان محاوره نوشته شده است، همه این ها نوید کتابی را می داد که خواننده به راحتی از پسش بر خواهد آمد اما به قول دریابندری سادگی این کتاب تا حدی فریبنده است و دقایق و ظرایف آن غالباً در نگاه اول آشکار نمی شود. حق داشت این مرد شیرین سخن.

این کتاب برای اولین بار در سال 1930 منتشر شده و داستان آن مربوط به خانواده ی باندرن است. خانواده ای روستایی که در ایالت میسی سیپی در جنوب امریکا زندگی می کنند. (البته فاکنر به تاریخی در این کتاب اشاره نمی کند.) خانواده ای هفت نفره متشکل از اَنسی و اَدی باندِرن (پدر و مادر خانواده) و چهار پسر به نام های کشَ، دارل، جوئل، وَردمن و یک دختر به نام دیویی دل .البته داستان به غیر از اعضای خانواده چند شخصیت فرعی هم دارد. هر فصل به نام یکی از شخصیت های داستان است و از زبان او روایت می شود و این ده دوازده شخصیت در این فصل های متعدد در گردش هستند و هر کدام از زاویه دید خودشان داستان را پیش می برند. البته این نکته را هم باید در نظر داشت که خیلی هم نمی توان به گفته های برخی از آنها اعتماد کرد.

داستان از این قرار است که ادی باندرن (مادر خانواده) در بستر بیماری قرار دارد و ساعات آخر زندگی اش را می گذارند و البته ما در همان صفحات ابتدایی داستان شاهد مرگ او هستیم. از آنجا که ادی به شوهرش وصیت کرده که بعد از مرگش او را در محل آبا اجدادی اش دفن کنند خانواده هم بر آن می شود تا به وصیت مادر عمل کند. در واقع عمل کردن به این وصیت درنگاه اول یک تصمیم احمقانه به نظر می رسد، چرا که آنها در روستایی زندگی می کنند که جزو جنوبی ترین ایالت های امریکا به حساب می آید و محل آبا اجدادی ادی تقریبا در یکی از شمالی ترین ایالت های امریکا قرار دارد و تازه به قول انسی یکی دیگر از شرایط وصیت ادی این است که باید همه خانواده در کنار هم او را به جفرسن ببرند و دفن کنند. تصور کنید حمل یک جنازه در یک تابوت به همراه شش نفر دیگر، آن هم با یک گاری که به وسیله دو قاطر کشیده می شود آن هم در شرایطی که چند روزی هم هست که باران شدیدی باریدن گرفته و نزدیکترین پل روی رودخانه را هم آب برده است. به هر حال با همه این اوصاف، خانواده (در واقع انگاراَنسی) تصمیم می گیرد به قولش وفادار بماند و این سفر را آغاز کند، سفری که آغاز گر ماجراهای فراوانی است  که این کتاب را تشکیل می دهد.

........

پی نوشت: برای نوشتن یادداشتی درباره این کتاب ورق های زیادی سیاه شد اما وقتی یادداشت خوب "میله بدون پرچم" درباره این کتاب  را خواندم متوجه شدم که یادداشت های من چیز زیادی برای اضافه کردن به آنها ندارد و طبیعتا سخن کوتاه کردم. شما هم اگر دوست داشتید درباره این کتاب بیشتر بخوانید می توانید از ((اینجا)) آن یادداشت خوب را مطالعه فرمائید. اگر هم علاقه داشتید بخش های کوتاهی از متن کتاب را بخوانید می توانید نگاهی به ادامه این یادداشت بیندازید.

مشخصات کتابی که من خواندم: گور به کور - ترجمه نجف دریابندری - نشر چشمه - چاپ پانزدهم - 1000نسخه - بهار 1397

ادامه مطلب ...

اندر احوالات گور به گور خوانی

همیشه در بین کتاب های برتر جهان نام خشم و هیاهوی ویلیام فاکنر به چشمم خورده و چند باری هم قصد خواندنش را داشتم که سردرگمی انتخاب مترجم باعث شد هیچوقت به سراغش نرم. البته الان از این بابت خوشحالم. نه به این خاطر که این کتاب بزرگ رو نخوندم بلکه با تجربه خوانش کتاب گور به گور و آشنا شدنم با شیوه نوشتن این نویسنده خوشحالم که با آن کتاب بزرگ آغاز نکردم و در واقع از آن فراری نشدم. هر چه باشد من صرفا آدم خیلی کتابخوانی به حساب نمیام ودر بین همین اندک کتاب هایی که خوانده ام تنها کتابی که برای خواندنش بسیار تلاش کردم کتاب قهرمانان و گورهای ارنستو ساباتو بود،کتابی که چندین ماه همراهم بود و در ابتدای راه فکر می کردم برام کابوسخواهد شد اما بعد از پایان حسابی ازش لذت بردم.

از وقتی که نوشتن درباره کتابها را اینجا آغاز کردم تقریبا به کتابی برنخوردم که برای خوندنش خیلی خودم رو مثل اون کتاب به زحمت بندازم.تا اینکه چند وقت پیش سراغ دسته ی دلقک های سلین رفتم و علی رغم تلاشم با مخ خوردم زمین و نیمه کاره رهاش کردم،البته تقصیر خودم بود،به هر حال همیشه قبل از مقابله با حریف باید یه نگاهی به توانایی خودمون هم بندازیم.همین جوری هم که نمیشه یه کتابی رو دست گرفت و خوند، گویا هنوز بدن آماده نبودبعد از اون بازم اوضاع داشت عادی پیش می رفت تا اینکه رسیدیم به جناب فاکنر، البته اینجا درانتخاب خیلی دست از پا خطا نکردم، هر چند تجربه حکم می کرد که با داستان های کوتاهش آغاز کنم. اما برنامه همخوانی با دوستان پیش اومد و رفتیم سراغ گور به گور، مترجم کتاب (نجف دریابندری) میگه این کتاب ساده ترین کتاب فاکنره، حالا که من یک دور خوندمش میگم بابا این فاکنر دیگه کی بوده که این ساده ترین کتابشه.

سختیِ کتاب برا خواننده ای مثل من که فاکنر رو نمیشناسه شیوه روایت کتابه، روایتی که به گمانم جریان سیال ذهن نامیده میشه. شخصیت های فراوان، بخش های فراوان و روایت از زبان شخصیت های مختلفی که گاهی حرف های عجیب و غریب می زنن و انگارحتی خودشون هم نمی دونن چی می گن. پرش زمانی، پرش راوی و...

داستانیه برا خودش این فاکنر.به قول میله بدون پرچم اگه داستان ها رو به سه دسته تقسیم کنیم فکر کنم این کتاب جزو همون دسته ی سومه که خواندن و لذت بردن ازش با یک بار خوانش مقدور نخواهد بود و من هم البته در حین خواندن دور اول لذت چندانی ازش نبردم.باید حداقل یک دور دیگه هم بخونمش. اما این فاکنر کاری باهام کرده که در حال حاضرتوانایی این بازخوانیه نیست. چند روزی یک کتاب خوش خوان دست می گیرم و موتور رو راه میندازم و پس از آن بی شک بسراغ دور دوم خواهم رفت.من هنوز با این خانواده باندرن کار دارم.