آمریکایی آرام - گراهام گرین

پیش از این هیچ کتابی از جناب گراهام گرین نخوانده بودم و در اولین تجربه، با امریکایی آرام سفری به ویتنام در سال 1955 داشتم که بر خلاف تصور اولیه ام تجربه‌‌‌ی دلنشینی بود. شخصیت اصلی این رمان که داستانش در ویتنام می گذرد خبرنگاری بریتانیایی به نام تامس فاولر است و زمانه زمان آشوبهای داخلی و خارجی در هندوچین است. دورانی که درگیری‌های بومیان استقلال‌طلب با استعمارگران فرانسوی به اوج خود رسیده بود. در این سالها که فاولر در این منطقه مُخبری و زندگی می کرد همواره در این تلاش بود که بی طرفی خود را حفظ کند؛ " گفتم: در هر حال دور مرا خط بکشید. من درگیر نیستم. اصلا درگیر نیستم، این از اول شعار من بود. با توجه به وضع بشر، بگذار جنگ کنند، عاشق شوند، بکشند- من نمی خواهم درگیر شوم. همکاران روزنامه نویسم علاقه داشتند بگویند گزارشگر هستند؛ من همان عنوان مخبر را ترجیح می دادم. هر چه می دیدیم، می نوشتم. کار من اقدام نبود. حتی اظهار عقیده هم خودش نوعی اقدام است. ص39 .  فاولر فردی میانسال بود، با چشمان اندکی قرمز و آشفته، متمایل به چاقی و فاقد ظرافت در عشقبازی ص 59 او بر خلاف همکارانش علاقه چندانی به سیاست نداشت و تنها از بودن با معشوقه هجده ساله آسیایی خود که فوئونگ نام داشت لذت می برد. دیگر شخصیت کلیدی کتاب آلدن پایل نام داشت. جوانی امریکایی که از طرف سازمانی به نام هیئت همکاری‌های اقتصادی امریکا به قول خودش برای نیت‌های خیرخواهانه وارد هندوچین شده بود."پایل گفت: یورک نوشته که شرق به یک نیروی سوم نیاز دارد.ص 35 او معتقد بود راه چاره نجات کشورهای این منطقه به جهت پایان دادن آشوب میان دو طرفِ درگیری ورود نیروی سومی به منطقه است که همانطور که می توان حدس زد منظورهمان امریکاست. ( جالب اینجاست که در واقع گرین در این کتاب که پیش از جنگ امریکا با ویتنام منتشر شده این جنگ و اهداف امریکا در منطقه را پیش بینی کرده بود.)

در این میان جناب پایل در کنار رسیدگی به اهدافش در منطقه، عاشق فوئونگ می شود و با علم به این که این دختر معشوقه‌ی فاولر بوده و با او زندگی می کند سعی دارد او را از این زندگی به نظر خودش جهنمی در این گوشه از دنیا، نجات داده و به سرزمین آرزوها، یعنی آمریکا ببرد. نزاع این دو برای به چنگ آوردن فوئونگ که از طرف پایل بیشتر شبیه رفاقت با فاولر است تا رقابت، در کنار بحثهای سیاسی شکل گرفته در این داستان که بر خلاف کتابهای مشابه اصلا هم خسته کننده و  طولانی نیست، کتاب خوش‌خوان "امریکایی آرام" را تشکیل می دهد.

 شخصیت‌های داستان را از چند وجه می توان مورد بررسی قرار داد مثلا فاولر را می توان نماد کشورهای استعمارگری مثل انگلیس و فرانسه دانست و فوئونگ در اینجا کشور ویتنام و پایل هم استعمارگر نوینی به نام آمریکا. ازنگاهی دیگر هم فاولر انسانی منزوی و واقع گرا و پایل را هم می توان نماد انسان‌های آرمان گرا دانست که در اطراف خودمان هم بسیار وجود دارند. از آن جنس انسانهایی که علاقه‌مند هستند همه چیز را عوض کنند یا به تعبیر بهتر همه چیز را آنگونه کنند که خودشان می‌خواهند. با خواندن مجدد پیشگفتار خوب مترجم کتاب آنهم بعد از پایان یافتن کتاب خواهیم یافت که در کنار موارد یاد شده که پرداختن به مسائل تاریخی، جنگ و استعمار از مهمترین آنهاست، شخصیت اصلی کتاب هم سخت درگیر سائق‌های مرگ، ترس، تنهایی و عشق است. و این نشان دهنده نگاه اگزیستانسیالیستی گرین حداقل در این تنها داستانی‌ست که تا این لحظه از او خوانده‌ام.

"بعد از شام، در اتاقم مشرف به خیابان کاتینا به انتظار پایل نشستم. گفته بود: "حداکثر تا ساعت ده خواهم آمد" و وقتی ساعت زنگ نیمشب را نواخت، دیگر نمی توانستم آرام بگیرم و رفتم پائین به خیابان. عده ای پیرزن با شلوارهای سیاه روی پاگرد چمباتمه نشسته بودند. ماه فوریه بود، گمان می کنم گرمشان شده بود. راننده سه چرخه‌ای پائی آهسته پا می‌زد و به سوی رودخانه می‌رفت. چراغهای محلی که هواپیماهای امریکایی را در آن تخلیه می کردند روشن بود، اما هیچ جا در آن خیابان دراز اثری از پایل بچشم نمی خورد." بعد از این پاراگراف آغازین،  داستان با انتظار فاولر و یافتن جسد پایل توسط پلیس محلی آغاز می شود و در ادامه با پرش های زمانی به پس و پیش با برهم زدن روایت خطی ادامه پیدا می کند و پازل داستان را کامل می کند.

برای بیشتر و البته بهتر خواندن درباره این کتاب، خوب است که از "ایـنـجـا" سری به یادداشت خوب وبلاگ میله بدون پرچم زد.

مشخصات کتابی که من خواندم: نشر خوارزمی - ترجمه عزت‌الله فولادوند - چاپ سوم 1397 - در 2200نسخه و 259 صفحه

در ادامه مطلب بخشهای جالبی از متن کتاب را آورده‌ام. نسبتاً طولانیست اما در واقع این تقریباً نیمی از آنچه است که در ابتدا انتخاب کرده بودم.

ادامه مطلب ...

یادداشتی به بهانه ی؛ چوب بدستهای وَرَزیل - غلامحسین ساعدی

در دنیای پر مشغله ی امروز داستان های کوتاه و نمایشنامه ها بهترین گزینه برای رفع تشنگی خواندن در زمانهای اندکیست که نصیبمان می شود،نمایشنامه ها حتی گزینه بهتری هم هستند چون هم خواندنشان اغلب آسان تر است و هم به خاطر دیالوگ هایشان شور و علاقه خاصی در خواننده ایجاد می کنند.من که به شخصه گاهی چنان در نقش ها فرو می روم و دیالوگ ها را بلندبلند می خوانم که صدای اطرافیان هم در آید و می گویند ای بابا،یواش تر،اَه،انگار رادیو شکسته اس(البته کمی محترمانه تر)

به هر حال زمانی اندک نصیب شد و ما هم احوالی ازجناب غلامحسین ساعدی پرسیدیم.ازساعدی برایتان بگویم؛ اصلا من که باشم که از ایشان برای شما بگویم، ایشان که معَرِف حضورتان هستند، هرچه باشد اگر نام او را بخاطرنمایشنامه ها و داستانهای کوتاه منتشر شده اش هم نشنیده باشید دیگر حداقل یک بار نام نمایشنامه "گاو" و یا حداقل نام فیلم اقتباس شده از آن توسط داریوش مهرجویی به گوشتان خورده است. نخورده!؟ بگذریم، خودتان را اذیت نکنید، به هر حال الان از او می شنوید. من که پیش از این ازهنرمندی های این نویسنده بسیار شنیده ام اما من هم متاسفانه فقط به شنیده ها بسنده کرده و هیچ اثری از او نخوانده بودم. حالا که بحثمان گل انداخته اجازه بدهید همین جا یک اعترافی بکنم، احتمالا شما هم مثل من شنیده اید که مدتهاست برچسبی زشت تحت عنوان مرده پرستی بر روی ما مردم ایران زمین خورده است. برچسبی که البته منظورش معنای لغوی کلمه نیست. اما خودمانیم اگر تعارف را کنار بگذاریم و نگاهی به اطرافمان بیندازیم می بینیم جناب یا سرکار برچسب زننده پربیراه هم نگفته است. در این شکی نیست که من هم مثل تک تک این مردم این انگ را بر روی خودم نمی پذیرم و خودم را تافته جدا بافته می دانم، هر چه باشد ما قوم آریایی و همچنین از نوادگان کوروش کبیرهستیم وچه و چه و چه...، اما با همه ی این فضائل باز هم من تا مدت ها به سراغ خواندن آثار این  نویسنده نرفتم. الان حتما با خودتان می فرمائید: این چی میگه؟ حالش خوبه؟ اصلا این چه ربطی به اون داشت؟ مثه اینکه فاکنر خوندن این پسره رو خل و چل کرده رفته.

به هر حال حق دارید که این جملات را بگوئید، چون از قضا این نویسنده حتی پیش از بدنیا آمدن من از دنیا رفته و به نظر عنوان کردن این موضوع ربطی به قضیه مطروحه ی مرده پرستی و این حرفها ندارد. اما اگر اجازه بدهید ارتباطش را عرض می کنم. نکته اینجاست که من از مدتها قبل ساعدی را میشناختم و قصد خواندن آثارش را داشتم اما آنقدر سراغ اثری از او نرفتم تا اینکه چندی پیش پس از شنیدن از دنیا رفتن مرحوم عزت الله انتظامی و صحبت از فیلم گاو و ساعدی و این حرف ها در سریع ترین زمان ممکن به کتابفروشی رفتم و نمایشنامه چوب بدست های ورزیل را خریدم و در یکی دو ساعت آن را خواندم.بعد از این حرکت بود که متوجه شدم من هم از همین بدنه ام و تافته جدابافته نیستم و درک این موضوع حسی رو بهم تزریق کرد شبیه به درد، به هر حال شرمساری خون م به حداکثر رسیده بود و این درد داشت.

البته پِی  مُسَکِنی برای این درد هم گشتم و بعدش یاد شعار معروف پزشک ها افتادم؛ پیشگیری بهتر از درمان است.پس مسکنش باید درمانگر هم می بود، نمی خواستم دوباره دچارش بشم، گفتم باید زنده ها را دریابم.

رفتم کتابفروشی کتابی از رضا قاسمی  وفریبا  وفی رو از تو قفسه برداشتم و یه سبک سنگین کردم دیدم نه، مُسکنش افاقه نمی کنه.گذاشتمشون سرجاش.گشتم و باز هم گشتم،فایده نداشت،درمانده شدم. نزد حکیم ساکن در کتابفروشی رفتم، خوشبختانه اون ویزیت نمی خواست. فقط دارو نوشت اما با همون دارو نوشتنش کاری کرد که جیب ها  و کارت ها همه را در برابرش روی میز خالی کردم، حکیم صاحب سخنِ ساکن در کتابفروشی هم در بین دارو ها مسکنی قوی به نام" کلیدر" در دستانم گذاشت و بر روی آن نوشت مصرف در اسرع وقت روزی یک ساعت. باشد که این تسکینی باشد بر برچسب های تنیده شده در وجود.خوشحالم که دارویش تاریخ گذشته بود و سال ها از تولیدش می گذشت وگرنه قیمت تولید جدیدش کمرم را هم می شکست.

اما چوب بدست های ورزیل،

خواهشاً اگر دارویی هم برای جلوگیری از پرحرفی های من پیش از پرداختن به کتاب ها سراغ داشتید خبرم کنید.

بعد از خواندن این نمایشنامه یاد شعری از سعدی شیرین سخن افتادم ؛

"شبی دود خلق آتشی برفروخت  / شنیدم که بغداد نیمی بسوخت

یکی شکر گفت اندر آن خاک و دود / که دکان ما را گزندی نبود

جهاندیده ای گفتش ای بوالهوس / تو را خود غم خویشتن بود و بس؟

پسندی که شهری بسوزد به نار / اگر چه سرایت بود بر کنار؟"

این موضوع که سعدی در این بخش از شعرش به آن اشاره کرده یکی از موضوعاتی است که نمایشنامه به آن اشاره می کند، به این بخش از متن که چندین بار از زبان شخصیت های داستان گفته می شود توجه کنید؛

بعضی ها این جورین...وقتی یه نیش می خورن...فکر می کنن اگه دیگرونم نیش بخورن،درد اونا کمتر می شه. 

اما این موضوع اصلی نمایشنامه نیست و در واقع چوب بدست های ورزیل نمایشنامه ای است در نکوهش استکبار وعواقب قدرت دادن به  بیگانه ها ،نکته جالب و یکی از مزیت های این نمایشنامه برای یک خواننده معمولی همچون من شیوه بیان این موضوع با ساده ترین مثال ها است،همانطور که این سادگی را در نمایشنامه گاو هم شاهد بوده ایم.

ورزیل روستایی است که در آن سر و کله ی گراز ها پیدا شده و گراز ها هر شب به زمین یکی از اهالی محل می زنند ومحصولات آن را نابود می کنند،حالا اهالی محل دور هم جمع شده اند و به فکر چاره ای برای رفع این مشکل هستند.

از آنجا که قصد ندارم زیبایی های این نمایشنامه را با بیان کردنش خراب  کنم بیش از این درباره اش نمی گویم.