(از نوشتن این یادداشت که امروز منتشر شد بیش از 1 ماه میگذرد، به این دلیل هیچ حال و هوایی از این روزهایمان در آن به چشم نمیخورد.)
"در نگاه تربیت شدهی ما ایرانیان همیشه سفر به یک کشور خارجی یک کار غیر ضروری، تجملاتی و از سر سیری بوده و هیچکس سعی نکرد ضرورت دیدن جهان و آشنایی با دیگر سرزمین و ملل را برایمان تشریح کند. سفر جدا از جنبهی تفریحی و سرگرم کنندهاش دارای یک سویهی فرهنگی هم هست و آدم را به این نتیجه میرساند که همهی دنیا همین چهار دیواری محصور اطرافش نیست. در سفر آدم میزان علاقه به سرزمینش را میفهمد و در بازگشت، وطنش، شهرش و محلهاش را بیشتردوست دارد. اگر این مجموعه بتواندتابوی غیر ممکن بودن سفر را در ذهن خوانندهی ایرانی بشکند من موفقیت بزرگی به دست آوردهام." آنچه خواندید بخشی از پیشگفتار این کتاب است که منصور ضابطیان در زمان انتشار کتاب به آن اشاره کرده است، البته هرچند شاید اگر امروز از خودش هم بپرسیم، نظرش این باشد که با این وضع اقتصادی و اختلاف ارزش پولی که امروز کشورمان با دیگر کشورهای دنیا دارد مجال سفر خارجی، آنچنان که او اشاره میکند هم ساده نیست. اما فارغ از این نکته که در زمان انتشار این کتاب تا حدودی اینگونه بوده، به نظرم منظور نویسنده همانطور که با سفرهایش به خواننده ثابت میکند، سفرهایی با کمترین امکانات و هزینه است، همچون یک جهانگرد کولهپشتی به دوش، شاید چنین سفری با کمی آشنایی قبلی و برنامهریزی، برای شخصی که به سفر عشق میورزد حتی امروز هم امکان پذیر است.
ضابطیان که بیشتر او را به خاطر ساخت و اجرای پنج سالهی برنامهی تلویزیونی رادیو هفت میشناسیم خودش حسابی اهل سفر است و تا امروز سفرنامههایش را هم در ۹ جلد کتاب منتشر کرده است. او این راه را با کتاب (مارک "و"پلو) آغاز کرد که شامل مجموعه سفرنامههای کوتاهی است که در سفر به فرانسه، اسپانیا، لبنان، هندوستان، ایتالیا، ارمنستان، آمریکا و کره جنوبی نوشته شده است. متن کتاب مانند سفرنامههایی که اغلب میشناسیم نیست و در واقع ضابطیان تنها تلاش میکند تجربیات شخصی از سفرهایش را فقط "تعریف" کند و به همین دلیل یکی از نکات مثبت کتاب لحن نوشتههاست که نویسنده در آن بر خلاف جهانگردانی که اغلب با لحن رسمی و خشک به سفرنامهنویسی روی میآوردند در این کتاب با لحنی خودمانی از جزئیات سفرش سخن میگوید بطوری که خواننده گویی خود را با او در این سفر همراه میبیند. با توجه به سابقهی خبرنگاری و برنامهسازی نویسنده، متن کتاب در کنار عکسهای فراوانی که در لابهلای متنها به چشم میخورد حسی شبیه به خواندن مجله یا امروز بهتر است بگویم حسی شبیه به گشتن در صفحات فضای مجازی (که این روزها از آن محرومیم) را به خواننده هدیه میدهد. تجربههای شیرین و گاه تلخی که از گشت و گذار در کشورهای مختلف دنیا و آشنا شدن با فرهنگ مردم آنها به دست میآید، تجربیاتی که شاید برای بسیاری از خوانندگان این کتاب تا آخر عمرشان نیز میسر نگردد، اما به واسطهی این کتاب یا هر سفرنامهی دیگری ممکن خواهد شد.
از دیگر نکات مثبت این کتاب برای افرادی که خیلی هم اهل کتاب خواندن نیستند اما سفر را دوست دارند حجم کم کتاب است که میتوان گفت حدوداً نیمی از آن هم به عکسهای کنار متنها اختصاص داده شده است. البته نقطه ضعف کتاب نیز عکسهای نسبتاً با کیفیت پائین آن است که در سفرنامههای بعدی این نویسنده این ضعف برطرف شده است. با توجه به چاپ نخست این کتاب در سال 88 هم نمیتوان خیلی انتظار داشت حال و هوای شرح داده شده از کشورها به امروز نزدیک باشد، هرچند برای یک سفرنامهخوان حرفهای این نکته نه تنها نمیتواند ضعف به حساب بیاید بلکه حتی از زاویهای میتواند نقطه قوتی برای ثبت و ارائه حال و هوای آن روزگار نیز به حساب بیاید.
+ در ادامه مطلب بخشهایی از متن کتاب که به نظرم جالب بود را به تفکیک کشورها خواهم آورد.
++ مشخصات کتابی که من خواندم: نشر مثلث، چاپ هفدهم، بهار 1398، در 1650 نسخه، 176 صفحه
ادامه مطلب ...هری پاتر و یادگاران مرگ عنوان هفتمین و آخرین جلد از مجموعهی هری پاتر است که اولین بار در سال ۲۰۰۷ در ۶۰۷ صفحه در انگلستان منتشر شد که البته در نسخه فارسی در دو جلد ترجمه و به چاپ رسیده است. داستان این کتاب در ادامهی ماجراهایی که برای هری در جلدهای پیشین این مجموعه اتفاق افتاده پی گرفته میشود، ماجراهایی که شما خوانندهی عزیز که احتمالاً برخلاف من نوجوان هستی در 6 جلد قبلی این مجموعه آنها را دنبال کردهای و حتماً میدانی در پایان جلد قبل چه اتفاقاتی افتاد (اگر به خاطر نداری هم میتوانی از اینجا دربارهاش بخوانی). اما در ابتدای این جلد هری 17 ساله شده و این سن در دنیای جادوگری به معنای سن قانونی است و در نتیجه جادوی حفاظت مادرش دیگر برای او بی اثر شده و حالا خطر لرد سیاه و یارانش بیش از پیش او را تهدید میکند و به این جهت یاران محفل ققنوس در پی حفاظت از او هستند و از طرفی هری به همراه هرمیون و رون برای تحقق بخشیدن آخرین خواستهی دامبلدور به دنبال جانپیچهای باقی مانده از وُلدمورت (لرد سیاه) هستند، جانپیچهایی که بخشهایی از روح لُرد سیاه را در خود جای دادهاند و تا وقتی که همهی آنها نابود نشوند لرد سیاه هیچ گاه از بین نخواهد رفت. وُلدمورت دراین جلد از کتاب بیش از هر زمان دیگری به قدرت رسیده و هری هم در فقدان دامبلدور به دلیل از دست دادن بیشتر یارانش حالا تنهاتر از همیشه است، اما در همین گیرو دار به رازی پی میبرد که به واسطهی آن هر انسانی در دنیای خیالانگیز این کتاب میتواند ارباب مرگ شده و بر مرگ پیروز گردد، آن هم به واسطهی سه یادگار مرگ که اَبَر چوبدستی، سنگ زندگی مجدد و شنل نامرئی اصلی هستند و هری در جستجوی جانپیچها به وجود آنها پی میبرد و در کارزار خود برای رسیدن به هدفش با آنها دست و پنجه نرم میکند.
این کتاب پایان داستان هیجانانگیز هری و باقی شخصیتهاست و گرههایی که هری به همراه خواننده در تکتک جلدهای پیشین این مجموعه با آنها دست و پنجه نرم کرده بود در این کتاب همگی باز میشوند و شاید به جرات بتوان گفت این جلد یکی از بهترین جلدهای این مجموعه است که در آن خیر و شر و در واقع همه چیز به حد نهایت خود میرسد.
+ جیکیرولینگ با نوشتن کتابهای هری پاتر پنجرهی جدیدی در دنیای کتابهای فانتزی باز کرد و به قول یکی از دوستان یکی از نقاط مثبت کتابهای هری پاتر که در آثار مشابه دیده نمیشود پیش بردن دو دنیای واقعی و فانتزی در کنار هم است.
++ نسخه صوتی همهی 7 جلد این مجموعه با صدای آرمان سلطانزاده به زیبایی و به واقع هنرمندانه اجرا شده است که من همهی این جلدها را اینگونه شنیدم و خواندم. کمپانی برادران وارنر نیز در همان سالهای انتشار کتاب، به ترتیب شروع به ساخت فیلمهایی بر اساس کتابها کرده است که بیشتر فیلمها با وفاداری کامل به کتابها فیلمهای پرفروش و دیدنی از آب درآمدهاند و طبق آمار تا سال 2012 یعنی یکسال بعد از اکران آخرین فیلم از این مجموعه، مجموعاً به فروشی نزدیک به 7 میلیارد دلار رسیده بود که در نوع خود رکورد به حساب میآمد.
+++ جلدهای قبلی این مجموعه به این ترتیب بودند: ۱_هری پاتر و سنگ جادو ۲_ هری پاتر و حفره اسرار آمیز۳_هری پاتر و زندانی آزکابان ۴_ هری پاتر و جام آتش ۵_هری پاتر و محفل ققنوس 6- هری پاتر و شاهزاده دورگه
مشخصات کتابی که من شنیدم: ترجمهی ویدا اسلامیه، انتشارات کتابسرای تندیس، نشر صوتی آوانامه، با صدای آرمان سلطانزاده، در 29 ساعت و 38 دقیقه
اگر یادداشتهای این وبلاگ که غالباً درباره کتابها و فیلمها هستند را در چند سال اخیر دنبال کرده باشید حتما به خاطر خواهید آورد که در تمام زمانهایی که به واسطهی روزگار حال و روز خوشی نداشتهام در انتخاب کتابهایی که خواندهام یا فیلمهایی که دیدهام به خیال پناه بردهام. چه آن زمان که کشورمان را وحشت ویروسی به نام کرونا فرا گرفته بود و چه زمانهایی که با گرفتاریهای شغلی و امثال آنها دست و پنجه نرم میکردم. چندی پیش هم در آغاز این روزهای تلخ کشورمان نیز ناخودآگاه به سمت و سوی خیال کشانده شدم، هرچند بارها از خود پرسیدهام و قطعا خوانندگان این یادداشت نیز چه در زمان حال و چه در آینده خواهند پرسید که آیا در چنین روزهای تلخی نیز میبایست همچون دوران کرونا و امثالهم از اندیشیدن زجرآور به وقایع گریخت و به خیال پناه برد یا باید کاری کرد؟ اما چه کاری میتوان انجام داد؟ اصلا جراتش را دارم که کاری انجام بدهم؟ بگذارید حداقل در اینجا صادقانه بنویسم، راستش نسل ما دههی شصتیها همچون متولدین یک دهه پیش و پس از خود نسل سرخورده و شکست خوردهای است که همواره با ترسها و محدودیتها زندگی کرده و گویا همهی این ترسها چنان در وجود ما نهادینه شده که تا همین چند روز پیش هم خودمان این را نمیدانستیم یا حداقل نمیخواستیم به روی خودمان بیاوریم که میدانیم، این را امروز نسلی دیگر که همچون ما فکر نمیکرد و همچون ما فکر نخواهد کرد به یادمان آورد و در واقع آن را دوباره به ما درس داد. درس بزرگی که نسلهای من و امثال من نتوانسته بود آن را پاس کند.
اما قبل از این درسها در راستای پناه بردن به خیالی که از آن سخن گفته شد به سراغ فیلم سینمایی کینگ کونگ و خواندن آخرین جلد از مجموعه هریپاتر رفتم که در یادداشت بعدی درباره آن کتاب خواهم نوشت.
فیلم سینمایی کینگ کونگ که نام آن در لیست ۱۰۱ فیلم چهار ستاره سینما به چشم میخورد یک فیلم ماجراجویانهی درام است که در سال ۲۰۰۵ توسط پیتر جکسون ساخته شده است. جکسون را بیش از هر چیز به خاطر سهگانههای خاطرهانگیز ارباب حلقهها و هابیت میشناسیم، او در سال ۲۰۰۵ مابین ساختن این دو پروژه، به سراغ بازسازی فیلم کینگ کونگ رفت که فیلمی قدیمی به حساب میآمد و در سالهای۱۹۳۳ و ۱۹۶۷ نیز نسخههایی از آن ساخته شده بود و این یعنی در زمان اکران، تقریبا اغلب مخاطبانِ فیلم با داستان اصلی آن آشنا بودند، اما کارگردانیِ فوق العادهی پیتر جکسون ثابت میکند از یک ایده و داستان تکراری هم میتوان یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما را با چنین موضوعی ساخت.
داستان فیلم در دههی ۳۰ میلادی در آمریکا اتفاق میافتد و با نمایش زندگی کارگردانی آغاز میشود که با سری پر رویا به خاطر ایدههای آرمانگرایانهی خود تمام سرمایهگذاران پروژههای سینمایی را از خود ناامید کرده و اغلبِ آنها به خاطر سودآور نبودن پروژهها از ادامهی کار با او منصرف شدهاند، اما این کارگردان برای اینکه شانسش را بار دیگری امتحان کند پس از گشتن به دنبال یک بازیگر زن برای بازی در فیلم موردنظرش، به طور اتفاقی بازیگر جوانی را مییابد که او هم مثل خودش در مسیر هنری خود شکست خورده و بدنبال کار است. او به همراه این بازیگر بدون اطلاع تهیهکنندهی فیلم به همراه گروه فیلمبرداری با یک کشتی عازم سنگاپور میشود، تهیهکننده به محض اطلاع از سرپیچی کارگردان از فسخ قراردادِ ساخت فیلم، به دنبالش میرود و حتی طلبکاران هم حکم جلب او را میگیرند اما دیگر کار از کار گذشته و او به همراه گروه عازم شده است. اما نه به سنگاپور، فقط به گروه اینگونه اعلام کرده که قرار است برای فیلمبرداری راهی سنگاپور شوند اما در واقع او به دنبال رویای پرخطر خود تنها به واسطهی هماهنگی با ناخدای کشتی، راهی سفر به جزیرهی مرموزی به نام جمجمه میگردد تا در آنجا فیلمی هیجانانگیز بسازد و شهرت خود را بازیابد و از بدهیهایش خلاص شود. اما جزیره در کنار بومیان عجیب و غریبی که هیچکدام انتظار روبرو شدن با آنها را نداشتهاند با گوریل غول پیکری از آنها پذیرایی میکند که کل گروه را به وحشت میاندازد، اما این آقای کارگردان قصد دارد حتی از این فرصت هم استفاده کند و هرطور که شده در راستای هدفش از او فیلم بگیرد. ماجرای فیلم هم همین تلاش کارگردان برای فیلمبرداری و استفاده از کونگ و بومیان جزیره برای رسیدن به اهداف خودش آن هم به هر قیمتی است که در ادامه کم کم ماجرا به سمت خود کونگ میرود. نائومی واتس که نقش شخصیت اصلی زن فیلم را بازی می کند، با نقشآفرینی در این فیلم بخصوص با حرکات و زبان بدنش برای تفهیم حرفهایش به کونگ یکی از بهترین آثار کارنامه هنریاش را به جا گذاشته است. چرا که بخش زیادی از فیلم او را در کنار کونگ میبینیم، شخصیتی که در واقع اصلا در هنگام فیلمبرداری وجود ندارد. ماجرای همنشینی این دو هم این است که بومیهای جزیره پس از دزدیدنش او را به عنوان قربانی به پادشاه جزیره یا همون کینگ کونگ تقدیم میکنند اما کونگ به جای خوردن او عاشقاش می شود.
+ این فیلم در همان سال اکران جایزه اسکار بهترین صداگذاری و میکس و بهترین جلوههای ویژه را از آن خود کرد که در گزینهی آخر توانست جایزه بفتا را نیز کسب کند. مبلغ 207 میلیون دلاری که برای ساختن این فیلم هزینه شد نه تنها در سال 2005 بلکه در حال حاضر هم کم پولی نیست، هرچند ایتن فیلم بیش از دوبرابر هزینه ساختاش فروش کرد.
++ در دنیای سینما آثار زیادی با موضوع ورود یک موجود عجیب و غریب به دنیای انسانها ساخته شده و اغلب فیلمهایی که با این موضوع دیدهام تقریباً فیلمهایی سطحی بودهاند اما به نظرم کینگ کونگ فیلم سرگرم کنندهی خوبی است که بر خلاف بسیاری از فیلمهای مشابه به شعور بیننده توهین نمیکند. البته اگر به دنبال دیدن صحنههای اکشن این فیلم هستید باید حداقل ۷۰ دقیقهای صبر کنید اما فارغ از اهمیت همین زمان ابتدایی، به راحتی میتوان قول داد صحنههای پرهیجان 118 دقیقهی باقی ماندهی پس از آن هر شخص علاقهمند به چنین فیلمهایی را راضی نگه خواهد داشت.
نُه داستان که در کشور ما اولین بار با عنوان دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم ترجمه شده، مجموعهای از 9 داستان کوتاه نوشتهی دیوید سلینجر امریکایی است که از میان بیش از سی داستان که تا زمان انتشار این مجموعه از او در مجلات به چاپ رسیده بود انتخاب و در قالب یک کتاب در سال 1953 منتشر شده است (یعنی تنها چند سال پس از جنگ جهانی دوم)، داستانهای کتاب هم اتفاقاً به جنگ مربوط هستند، البته نه به این شکل که با یک سری داستان درباره جنگ روبرو باشیم، برخلاف بسیاری از داستانهای پیچیدهی آن روزگار و اصطلاحاً مُدبودن آثار نویسندگانی همچون ویلیام فاکنر، داستانهای سلینجر سادهاند و پس از خواندن چند داستان اول این مجموعه متوجه خواهیم شد که شخصیتهای داستان انگار همان انسانهای معمولی هستند که کارهای روزمرهی زندگی را انجام میدهند اما برخی از آنها تا حدودی از لحاظ روحی رنج میبرند و با اشارههای مکرر خواهیم یافت که این مشکلات روحی از اثرات جنگ است. مثلا در همان داستان اول که "یک روز خوش برای موز ماهی" نام دارد شخصیت اصلی داستان مردیست که از جنگ برگشته و قصد دارد زندگی عادی خودش را داشته باشد و به این جهت به همراه نامزدش به ماه عسل می رود اما جنگ و تبعات آن او را رها نمیکنند، یا در داستان دوم که "عمو ویگیلی در کانهتیکت" نام دارد هم با اینکه شخصیتهای اصلی، دو خانم هستند که از حسرتهای جوانی خود سخن میگویند و هیچکدام سربازان از جنگ برگشته نیستند اما از تبعات جنگ و کشتهشدن احمقانهی یکی از سربازان مرتبط با یکی از شخصیتها و موارد اشاره شدهی دیگر درخواهیم یافت که با هجوی دیگری از جنگ روبرو هستیم، تلاشی که سلینجر در تک تک داستانهای این کتاب انجام داده و تا حدودی سعی کرده در هر یک از داستانها به نوعی به یکی از این ضربههای روحی اشاره کند، دیگر داستانهای این مجموعه با نامهای (پیش از جنگ با اسکیموها، انعکاس آفتاب بر تختههای بارانداز، مرد خندان، تقدیم به ازمه با عشق و نکبت، دهانم زیبا چشمان سبز، تدی و دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم) اغلب در چنین فضایی هستند و روان شخصیتهای آنها در رنج است.
..........................................
سلینجر یکی از معروفترین نویسندگانی است که هیچ وقت همچون سایر نویسندگانِ موفق، روال معمول را طی نکرد، چرا که در میانهی راه به یکباره غیب شد، به طوری که وقتی در سال 2010 چشم از جهان فرو بست، از زمان انتشار آخرین اثرش و حتی از زمان آخرین حضورش در انظار عمومی تقریباً 50 سال میگذشت. بیشک طرفداران دو آتشهی سلینجر معتقدند اگر او همچون سایر نویسندگانِ هم نسل خود در عرصه باقی میماند و مینوشت آثار درخشان بیشتری از خود بر جا میگذاشت. اما امروز بسیاری از کارشناسان چنین نظری ندارند و ضمن اینکه معتقدند آخرین آثار به جا مانده از سلینجر ثابت میکند که هیچکدام به درخشانی ناتور دشت و نه داستان نبودهاند، به این نکته نیز اشاره دارند که اتفاقا این غیبت طولانی مدت سلینجر نه تنها اثر منفی بر شهرت و جایگاه او نداشته بلکه اتفاقا تا حد زیادی این در عرش باقی ماندنش را مدیون همین غیبت طولانی میدانند. در مقالهای که درباره این موضوع از یکی از منتقدان امریکایی، به نام آدام کرش میخواندم به ایدهای اشاره شده بود که مارسل پروست در کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مطرح کرده بود، گویا ایده از این قرار بوده که پروست در آن کتاب اشاره کرده که فراموشی بهترین نوع به خاطر سپردن است. چون خاطرات معمولی همین که مرورشان میکنیم کم رنگ و محو میشوند. اما چیزهایی که نمیدانیم به خاطر سپردهایم، مثل مزهی کیک کرهای ناگهانی و پیش بینی نشده به خود آگاهمان باز میگردند و میتوانند گذشته را تداعی کنند. غیبت سلینجر هم تاثیر مشابهی دارد چراکه بسیاری از نویسندگان مشهور همیشه در منظر عموم هستند، کتابهای بیشتری مینویسند، با آنها بیشتر مصاحبه میشود، جایزه میبرند و دربارهشان بحث و جدل در میگیرد. آن منتقد حتی اشاره میکرد که در سال 2007 وقتی نورمن میلر درگذشت مردم به قدری از او اشباع شده بودند که از فرصت پیش آمده برای فراموش کردنش خوشحال بودند اما سلینجر دست کم در نگاه عموم هیچگاه آنقدر بزرگ نشد، احتمالا هیچکس نمی داند که چه اتفاقی برای سلینحر و احوالاتش افتاد که چنین تصمیمی گرفت اما به هر حال او خودش خواست که زندگیاش را به دور از شهرت و نویسندگی ادامه دهد. البته بعد از خواندن این مجموعه داستان می توان به این نکته فکر کرد که بی شک او هم یکی از قربانیان جنگ بود، و خوانندگانش همچون "اِزمه"(یکی از شخصیتهای داستان تقدیم به ازمه با عشق و نکبت) انتظار داشتند که او با سلامت کاملِ عقل از جنگ بازگردد، اما این موضوع تقریباً ناممکن است. حتی اگر عقل هم سالم بماند، هیچ سربازی پس از جنگ دیگر آن آدم سابق نشد و بی شک جنگ نکبتیست پایان ناپذیر، برای هر کس که به نوعی درگیر آن میشود.
دوستمان در وبلاگ میله بدون پرچم به خوبی دربارهی این مجموعه داستان نوشته است، از اینجا میتوانید یادداشتش را بخوانید.
مشخصات کتابی که من شنیدم: نسخه صوتی با ترجمه احمد گلشیری، در نشرآوانامه با صدای آرمان سلطان زاده در 7 ساعت و 2 دقیقه.
داستان از زمان کودکی جین ایر آغاز می شود، کودکی 10 ساله که پدر و مادرش را از دست داده و نزد دایی خودش زندگی میکرده که از قضا دایی او هم مدتی است از دنیا رفته و پیش از مرگ، خواهرزادهی خودش را به همسرش سپرده است، اما همسرش، یعنی زندایی جین، از او متنفر است و این موضوع باعث میشود، خانهی دایی در فقدان او و با حضور زندایی و فرزندانش برای جین تبدیل به جهنم شود. در نهایت او را به مدرسهای شبانه روزی که مختص یتیمان است میفرستند و ماجرای کتاب در طول 8 سال حضور جین در این مدرسه که به تحصیل و تدریس می گذرد، ادامه پیدا میکند. اما این دو بخش اشاره شده، از بخشهای اصلی این کتاب نیستند و در واقع بعد از مدرسه و انتخاب شغل معلم سرخانگی و ورود به خانهی مردی برای تدریس به دختر او، بخش اصلی کتاب آغاز میگردد که احتمالاً همتنطور که درباره این کتاب می دانید به ماجرای عشق ارتباط پیدا میکند و مصائب آن و یک ماجرای کنجکاوی برانگیز دیگر که اشاره به آن دیگر چیزی از داستان کتاب باقی نخواهد گذاشت. کتاب یک داستان عاشقانه است که بعد از کمی تحقیق و مطالعه دربارهی زندگی نویسندهاش آن خواهیم یافت که سیر آن بسیار مشابه مسیر زندگی نویسنده یعنی شاربوت برونته است. دلایل مختلفی وجود دارد که به سراغ خواندن کتابی برویم و آن را بخوانیم، اما بگذارید من از دلیل خودم برای مطالعهی این کتاب، در ادامهی مطلب بگویم.
مشخصات کتابی که من نسخه صوتی آن را شنیدم: جین ایر، ترجمهی نوشین ابراهیمی، نشر صوتی آوانامه با صدای مریم پاکذات، در 26 ساعت و 30 دقیقه. نسخههای چاپی این کتاب هم کم نیستند اما آن نسخهای که این کتاب صوتی از روی آن خوانده شده است در سری عاشقانههای کلاسیک نشر افق در دو جلد منتشر شده است.
ادامه مطلب ...