کلمه ها و ترکیب های کهنه - محمدحسن شهسواری

 درچند سال اخیر بارها نام رمان های شب ممکن ،پاگرد،مرداد دیوانه و یا کتاب آموزشی "حرکت در مه(چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم)" به گوشم خورده و با اینکه هنوز هیچکدام را نخوانده ام اما تعریف شان را زیاد شنیده ام ویادداشتهای خوبی هم درباره آنها خوانده ام.به هر حال کمتر کسی هم می شناسم که پیگیر ادبیات داستانی معاصر ایران باشد و نام محمد حسن شهسواری به گوشش نخورده باشد.

چند وقت پیش دنبال یک کتاب کم حجم برای فراغت کوتاهی که پیش رو داشتم می گشتم ودر کتابفروشی بطور اتفاقی "کلمه ها و ترکیب های کهنه" به چشمم خوردو فرصت رو مناسب دیدم تا با این نویسنده آشنا شوم.تا پیش از آن نامی از این اثر نشنیده بودم وبعد از این که کتاب را برای بار دوم هم (و در برخی داستانها برای بار سوم) خواندم متوجه شدم که اختصاص فراغت کوتاه، خیلی هم مناسب خوانش این کتاب نیست و خواندش حتما نیاز به تمرکز دارد.در کتاب عنوانِ چاپ اول زمستان ۹۵ آورده شده و گمان می کردم اثر نسبتاً جدید نویسنده باشد اما نه تنها این کتاب یک اثر تازه منتشر شده نیست بلکه بیش از 20 سال ازانتشارش میگذرد.محمد حسن شهسواری در سال ۱۳۷۶ وقتی ۲۶ سال سن داشت این مجموعه داستان را به عنوان اولین کتابش منتشر کرد و درنظر منتقدان در همان کتاب اول نشان داد که در ادبیات داستانی ایران حرف هایی برای گفتن خواهد داشت.فراز و نشیب فراوانی که این کتاب از انتشارش در نشر آسا تا نشر چشمه طی کرده است در کمتر شناخته شدنش بی تاثیر نیست،از تغییر ناشر و لغو مجوزبرای  چاپ دوم  که ۶ سال طول کشید گرفته تا تعطیلی موقت نشر چشمه و اصلاحیه های فراوانی که نویسنده آن ها را نپذیرفت تا اینکه بالاخره در سالل۱۳۹۵ این کتاب بدون هیچگونه اصلاحیه وحذفی دوباره به چاپ رسید.

این مجموعه شامل هشت داستان کوتاه با موضوعات مختلف است که عناصر مشترک و تکرار شونده در آنها روابط انسانها و تاثیر عوامل بیرونیِ گاهاً بی ارزش بر آنها است.داستان ها در عین استقلال،رگه های از هم در یکدیگر نیز دارند.به این شکل که مثلا احمد و مریم که در یک داستان شخصیت اصلی هستند در داستانی دیگر کودکانی اند که هم بازی یکدیگرند و در داستانی دیگر پدر و مادر کودکی که موضوع اصلی داستان است و یا در داستانی دیگر احمد رئیس منشی ای است  که شخصیت اصلی داستان است.

..........

+ در ادامه مطلب در حد بضاعتم به تک تک داستان ها پرداخته ام و البته تلاش کرده ام خطر لوث شدن داستان وجود نداشته باشد.

++ پی نوشت:همچنان عزم را در ترک عادت بدِ ایرانی نخوانی ام جزم کرده ام.اما نمی دانم چرا اینقدر داستانهای ایرانی برای من سخت خوان هستند.به هر حال در راه ادامه دادن این مسیر هستم و هنوز از پا نیفتاده ام.

مشخصات کتابی که من خواندم: چاپ اول در نشر چشمه -زمستان ۱۳۹۵- در۸۶ صفحه - ۱۰۰۰ نسخه

 

احساس غم لطیف

داستان اول این کتاب که احساس غم لطیف نام دارد درواقع داستانی درباره احساس و برداشت های افراد مختلف از رویدادهاست.نویسنده همانطور که جسته گریخته خطِ کم رنگ داستان را پی می گیرد به مواردی اشاره می کند و طی نقل قول هایی احساس اشخاص مختلف را درباره آن مورد بیان می کند .مثلا  پدر راوی از شهرستان آمده و او سوار اتوبوس می شود تا به دنبالش برود.به این چند خط توجه کنید:

اتوبوس تند می رفت.غم داشت از پنجره سرک می کشید.جلوش را نگرفتم.لایه عرق یخ می شد.سرما نخورم؟جلال می گفت((آب ریزش بینی .سرما خوردگی اگر همراه با گلو درد نباشد خوب است.))رامتین می گفت ((آدم وقتی مریض است احساس پوچی نمی کند.مریضم پس هستم.))آرمان می گفت ((مریض شدن یعنی ضعف اراده.)) 

و یا در اینجا در خانه با پدرش تنها شده و صحبت می کند:

تنها شدیم. پدر از ماموریتش گفت و از خانه .گفتم ((خود سوسن چی؟))گفت((چیزی نمی گوید))جلال می گفت ((من هم مثل داستایوسکی می گویم ازدواج مرگ اخلاقی هر انسان آزاده ای است.))صادق می گفت((ازدواج یعنی ادامه ی روال طبیعی زندگی سالم.))آرمان می گفت((ازدواج برای نوابغ یعنی کشیدن بار اضافی .اما برای بقیه ی مردم مهم ترین وظیفه. دولت ها باید آن هایی را که از ازدواج سر باز می زنند جریمه کنند))

وبه همین شکل تا انتهای داستان ادامه می دهد.خلاقیت جالبی داشت .


بلوغ

داستان دوم که بلوغ نام دارد داستان را از دید یک کودک روایت میکند:

دو هفته پیش آقای کمالی  اومد دم در.خودش طبقه ی پایین می نشست. بابا رفت در رو باز کرد.زود برگشت.گفت((کمالی می گه ششصد بزارین رو پول پیش.))مامان گفت ((نه!))بابا گفت((الان گفت.))مامان گفت((خدایا)) آقای کمالی هر ماه می اومد دم در،دستش رو تکیه می داد به دیوارو می گفت ((شرمنده.))دیگه چیزی نمی گفت.حتا جواب سلام.پولش رو می گرفت و می رفت.مامان می گفت((می تونه چک بگیره.ولی نمی گیره.خوشش می آد هر ماه بره دم در خونه ی مستاجرا و دستش رو تکیه بده به دیوار و بگه شرمنده و پولش رو بخواد.)) 

در این داستان کودک شاهد احوالات احمد و مریم (پدر و مادرش) و نگرانی و اضطراب هایی  که آنها تحمل می کنند بوده و دوست ندارد عزیز ترین اشخاص زندگی اش را این چنین ناراحت و مضطرب ببیند.پدرو مادرش هم که به هر دری می زنند نمی توانند پول پیش را جور کنند و گویا هیچ راهی جز آوارگی برایشان باقی نمانده است. اما از دید کودک بر خلاف پدر و مادرش چاره ای برای رفع این معضل وجوددارد.چاره ای که آن را در میان صحبت های پدر و مادر می یابد و به روش خودش دست به کار می شود.


عشق

راوی در ابتدای این داستان تعریف می کند:

دو سال پیش یکی از دوستانم فیلم نامه ی کوتاهی نوشته بود.داستان زیبایی داشت.یک مجروح-جانباز جنگ دچار عارضه ی فراموشی می شود.تا این جا البته خیلی معمولی بود. قسمت جالب داستان این بود که او همه چیز را سیاه و سفید می بیند.فراموشی و نبودِ رنگ.

در ادامه می گوید از دو سال پیش قصد داشته درباره این داستان و حجم پشت وقایع آن فکر کند و نمی داند که امروز دوستش این فیلم را ساخته و یا نساخته اما احتمال می دهد که نساخته باشد :

به هر حال مهم نیست. من کار خودم را شروع می کنم .اسم پسر را می گذارم احمد و اسم دختر را مریم .کاری هم به جزئیات داستان فیلمنامه ندارم.آن داستان از لحاظ تنفس فضای واقعی غلط بود.بچه های جنگِ ما آن طور عاشق نمی شوند.بگذریم.

در همان اوایل داستان نویسنده تکلیف را روشن می کند و می گوید منظور او از عشق در این جا میل مفرط است. میل مفرط حل کردن چیزی در خود یا حل کردن خود در چیزی.عشق مثل هر مفهوم دیگر متعلق به جهان ذهن است و چون این جهان همیشه وسیع تر از جهان عینیات است،به هیچ عنوان تعریف پذیر نیست.در طول داستان نمونه هایی از عشق و یا به قول نویسنده میل های مفرط را می بینیم.از عشق احمد پنج ساله به پستانک گرفته تا نوجوانی وجوانی و عشق به مریم ودر نهایت عشق به خدا .در واقع مرحله به مرحله شاهد رشد و ترقی عشق یا چیزی شبیه به آن در وجود شخصیت اصلی داستان هستیم.شاید خواننده های دیگر هم مثل من در ابتدای داستان شباهت نام شخصیت های این داستان با داستانهای دیگر را جدی نگیرند اما اواسط داستان متوجه ارتباط های این داستان با دو داستان قبل می شویم و درواقع من با خودم به این فکر می کردم که داستانهای دوم و سوم کتاب شاید می توانستند ادامه ی داستان چهارم(یعنی همین داستان) باشند اما چرا پیش از این داستان؟ همینطور در این فکر به خواندن ادامه می دادم که دیدم در ادامه خود نویسنده هم وارد میدان می شود و رو در روی خواننده درباره داستان صحبت می کند و می گوید برای ادامه و پایان این داستان به چهار امکان اساسی برخورده است که دو تای آنها می تواند داستان های بلوغ و پایانه باشد و یک امکان سوم را هم در ادامه می آورد اما هیچکدام از این سه امکان مد نظر او نیست و او امکان چهارم راترجیح می دهد و البته این را هم می گوید که این امکان ها به لحاظ احتمال وقوع هیچچ ارجحیتی به هم ندارند و همگی در یک سطح قرار می گیرند.اما نویسنده امکان مورد علاقه ی خود که امکان چهارم است را در ادامه نمی آورد و عنوان می کند ترجیح می دهد بعدها آن را در یک رمان بیشتر بکاود.

از نکات دیگرقابل توجه این داستان شیوه روایت آن است،جدای از تعداد راوی که از تعداد انگشتان دست هم میگذردشاهدحضور راویانی غیر معمول هستیم،راویانی همچون غریبه ای عبوس،آشنایی قدیمی و یا از اینها عجیب تر شاهد سرخ بالای سر(که منظور گل سر یکی از شخصیت های داستان است) یا مثلا راوی دیگری به اسم شاهد روی بام (که  منظور آنتن روی بام است).و همانطور که از داستان اول تا کنون می بینیم به رویداد ها از زوایای دید مختلف می پردازد و به تعبیری آنها را ریشه یابی می کند. این نگاهیست که به نظرم در غالب داستانهای این مجموعه به آن پرداخته شده است.


غریبانه

احوالات زندگی یک رزمنده، سه سال بعد از پایان جنگ هشت ساله .او حالا در خیابان های شهر در بین مردمیست که هیچ شباهتی به او و آرمانهایی که برای آنها جنگیده ندارد.


کمی آن طرف تر،مادر روی پله ها 

انتظار.


ملال

درباب تفهیم بی واسطه ی کلمه ی ملال.و یا فقط کمی نزدیک شدن به مفهوم آن.


تربیت صحیح پسرم

این داستان را پدری روایت می کند که همسرش را از دست داده واو از تربیت کودش با ما صحبت می کند.

تربیت صحیح پسرم در پشت جلد کتاب معروف ترین داستان این مجموعه معرفی شده که در جوانیِ نویسنده موجب شهرتش شد .اما برای منِ خواننده بعد از دوبار خوانش به قول معروف ارتباط لازم برای درک اش را به وجود نیاورد.

 در ادامه به آوردن پاراگراف اول این داستان بسنده می کنم.

از همان کودکی دوست داشتم بچه ام دختر باشد. نمی خواستم همان لنگ ولگد هایی که برای پدر و مادرم می انداختم پسر احتمالی ام برای من بیندازد.اما وقتی زنم مُرد و یک پسر دوازده ساله برایم گذاشت،خوشحال شدم.چون واقعا نمی دانستم به دختر بچه چه چیزهایی را باید گفت و چه چیزهایی را نباید.به هرحال پسرها بیرون از خانه بزرگ می شوند و آن قدر نخراشیده و بدقلق هستند که نمی توان تمام کمبودهای شان را به حساب تربیت خانوادگی گذاشت.داشتن پسر شکست خورده آدم را کمتر دچار عذاب وجدان می کند تا دختر شکست خورده.

نظرات 11 + ارسال نظر
مهدخت پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1397 ساعت 09:43

سلام.
چه عکس خوبی . شبیه ِ عکس هایی شده که صرفا برای پست کردن در اینستاگرام ، برداشته میشن : )
پاگرد و مرداد دیوانه رو خوندم. شهسواری از نویسنده های کاربلد ِ ایرانه.
مثلا مرداد دیوانه که رمان ژانر ( در ژانر تریلر) محسوب میشه ، عجیب خوب نوشته شده . می دونیم که ژانر نویسی تسلط و اِشراف خیلی خوبی بر عناصر داستان و شگردهای داستان نویسی رو می طلبه. و شهسواری در مرداد دیوانه به خوبی از عهده ی این خطیر براومده.

رمان و داستان های ایرانی برای من سخت خوان نیستن و چون فقط نویسنده های مورد علاقه ام رو دنبال می کنم ، به شیوه های داستان نویسی شون ، مضمون های غالب آثارشون آشنایی دارم و این به تبع دشواری ِ خوانش رو کم می کنه.
امید که بیشتر بخونی.

سلام
آره عکسشو خودمم دوست دارم. این درخت کهنه ای که پیدا کردم با نام کتاب همخونی داشت و حاضر شد با اون جوانه کوچکش این کتاب رو نگه داره تا من ازش عکس بگیرم.
مرداد دیوانه و شب ممکن کتابهایی از این نویسنده هستند که کنجکاوم بخونمشون.اما طبیعتا دلِ حالا حالا ها رفتن سراغشون رو ندارم.
فکر میکنم برای شما که ادبیات خوندی طبیعیه که سخت خوان نباشه.
اما برای من ازاین چهار نویسنده ایرانی که در وبلاگ درباره شون نوشتم اگر فیروزه جزایری که داستانش فرق داره رو بزاریم کنار اون سه تای دیگه( آل احمد و دانشور و شهسواری )هر سه برای من سخت خوان به حساب می اومدن و به سختی درکشون کردم.
البته لذت بردم اما فکر می کنم برای یک خواننده معمولی که بطور جدی ادبیات رو دنبال نمیکنه این کتابا میتونه دافعه داشته باشه (اصلا جمله اش درسته ؟) به هر حال با متن سخت دل زده میشن از ادبیات داستانی ایران.
ممنون از حضور شما

مدادسیاه شنبه 8 اردیبهشت 1397 ساعت 16:14

از شهسواری تنها شب ممکن را خوانده ام که در ذیل نوشته ی میله در موردش گفتگوی نسبتا مبسوطی داشتیم. مقالاتی هم در مجلات مختلف در مورد داستان نویسی دارد.

شب ممکن اولین کتابی بود که فکر می کردم از این نویسنده خواهم خواند . اما به هر حال این کتاب جای آن را گرفت.مطلب شب ممکن میله را در وقتش دنبال کرده بودم . واجب شد بروم بار دیگر مطلبش را به همراه کامنت ها مرور کنم و نظرات شما رو هم بخوانم.
ممنون

خورشید سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1397 ساعت 03:33

نمیدونم چرا وقتی عنوان کتاب رو میخونم تنها چیزی که به ذهنم میاد کلمه و ترکیبهای تازه و معلم ادبیات دبیرستانمون خانم ولی پور که خیلی معلم خشک و سخت گیری بودن میخونم به زودی تا به امید خدا سرم یکم خلوت تر بشه
نمردیم و سرمون جوری شلوغ شد که وقت کتاب خوندن هم ندارم خودت که در جریانی

وقتی درباره این کتاب در گوگل سرچ می کردم همش می گفت آیا منظور شما کلمه ها و ترکیب های تازه بود؟ می گفتم نه داداش کهنه (البته به این فکر نکرده بودم که شاید گوگل آبجی باشه).هرچند درباره هیچکدومش هم مطلب درست و حسابی وجود نداشت.

این که گفتید کتاب رو می خونید خوبه اما باید در نظر داشته باشید که حداقل دوبار باید خونده بشه.نمیخوان ضد تبلیغ بکنم اما حداقل برا من اینطور بود.این احتمال هم هست که از ناتوانی من بوده باشه که گویا احتمال قوی ای هم هست.
در رابطه با سر شلوغی شما هم در جریانم.کارهای خیری که در حال انجام آن هستید.متاسفانه در حال حاضر شرایط پیوستن به این کار خیر را ندارم.فقط امیدوارم موفق باشید.

خورشید سه‌شنبه 11 اردیبهشت 1397 ساعت 14:16

دعای خیرتون رو دریغ نکنید این بهترین کمکی که میتونید در حال حاضر انجام بدین پروژه دراز مدت مهرداد جان تازه امروز درخواست مجوز دادم رفیق
خب تعیین جنسیت گوگل سخته حق داری بگی داداش بعد یادت بیاد ممکنه آبجی هم باشه

به امید خدا .
موفق باشید.

فرواک پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1397 ساعت 10:41

سلام.
پاگرد، شهربانو، و مرداد دیوانه کارهای راحت خوان شهسواری اند. بعد از شب ممکن میم عزیز ایشون هم سخت خوان هست. یک رمان به نام شب مغولی هم دارد که در کنار این کتابی که شما خواندید، نخوانده امشان.

سلام
خوشحالم شما رو باز هم اینجا می بینم
شما یک کتابی که من از این نویسنده خواندم رانخواندید و در عوض من همه ی کتابهایی که از او نام بردید و خوانده اید را نخوانده ام.
آن کتابی که نام بردید هم نه تنها تا به حال چیزی ازش نشنیده بودم بلکه در اینترنت هم چنین نامی وجود نداشت.نام یک کتاب افستی به نام بهشت مغولی را پیدا کردم که فکر میکنم منظور شما همان کتاب است.
با توجه به کتابهایی که شما از این نویسنده خواندید کدام یک را پیشنهاد می کنید ؟

فرواک جمعه 14 اردیبهشت 1397 ساعت 15:22

سلام دوباره
ممنونم
بله بهشت مغولی مجوز چاپ ندارد و بصورت زیرزمینی به فروش می رسد. البته نمی دانم الان هم تو بازار هست یا نه. میم عزیز رو هم آقای شهسواری اولش بصورت اینترنتی منتشر کردند و بعدها مجوز گرفت و چشمه چاپش کرد. راستش من شب ممکن و میم عزیر رو دوست داشته ام. پاگرد رمان مربوط به وقایع سیاسی دهه هفتاد هستش. تیر ۷۸. شهربانو یک رمان ساده و خوش خوان هست و مرداد دیوانه رمانیه در زانر تریلر که به همراه سه کتاب دیگه که یک جورهایی شروع یا به نوعی ادامه زورآزمایی زانرنویسی تو ایران هستن توسز ققنوس چاپ شدن. به قول میله اون سه تا یعنی پاگرد و شهربانو و مرداد دیوانه تو بخش A قرار می گیرند و شب ممکن و میم عزیز تو C.

سلام و پوزش بابت این تاخیر
درباره اش گشتم مثل اینکه داستانش حول محور مسائل سیاسی چند سال اخیر ایران می گرده.
این گروه بندی میله هم کم کم داره معیار میشه.خیلی هم خوبه.یادمون باشه به میله بگیم به نام خودش ثبتش کنه.تا پیش از این شاید به فکر خواندن شب ممکن بودم اما شاید با این تعریف شما اگر بخواهم کاری از این نویسنده بخوانم شاید پاگرد و یا مرداد دیوانه باشد .
ممنون بابت راهنمایی خوب شما

بندباز شنبه 15 اردیبهشت 1397 ساعت 15:49 http://dbandbaz.blogfa.com/

درود بر مهرداد گرامی
امسال در نمایشگاه کتاب ، وقتی دیدم قشر نوجوان مان چطور برای گرفتن امضا روی یک کتاب زرد صف بسته اند، آن هم از مدل ایرانی اش، یاد شما افتادم...

سلام و ممنون
اولا نمایشگاه گردی شما مبارک . ما که تاحالا قسمتمون نشده .اگر خریدی داشتید به ما هم ازشون بگید.
قشر نوجوان اگر همون کتاب زرده رو هم بخونن باز خیلی فاجعه نیست.تعجب من از بقیه اس.بنظرم این موج مسخره ای هم که راه افتاده و اسم جلسات رونمایی کتاب و جشن امضا میزارن یه جور ژسته و جالب نیست .حداقل اونایی که من دیدم اینطور بوده .
اما دارم به این فکر میکنم چطور شد با دیدن آن صحنه به یاد من افتادید؟

میله بدون پرچم دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 16:02

سلام
یادمه که برای این پست کامنت گذاشته بودم و در مورد عکسی که گذاشته بودی آفرین‌ها و تحسین‌ها و... و یک جمله ای هم در امتیاز این عکس‌ها نوشته بودم که خوبیش اینه که این عکس‌ها همیشه هست و مثل عکس‌های دیگر نیست که از سایت‌های دیگر برمی‌داریم و بعد از نابود شدن آن سایت عکس ما هم نابود می‌شود! و این می‌شود که بعضی از مطالب ما فاقد عکس می‌شوند! در حالی که واقعاً عکس‌های خوبی داشته‌اند
...
شب ممکن را خوانده‌ام و دوستش داشتم.
گروه‌بندی من اول راه است! هنوز برای ثبت خیلی زود است

سلام
کامنتی که صحبتش را می کنید از کم سعادتی ما به دستمون نرسیده.
در هر حال به خاطر آن آفرین ها و تحسین ها و تکرار آنها در این کامنت مجموعا از شما متشکرم. این نابودی عکس ها هم داستانی دارد که فکر میکنم برای شما به دلیل قدمت مطالب بیشتر از هر کس دیگری اتفاق افتاده است.از این پس سعی میکنم مطالب گذشته شما که دچار بی عکسی شده را هم یادآوری کنم که عکس جدید برایشان بگذاری .بنظرم اینطوری موقع خواندن حس بهتری به خواننده دست خواهد داد.
....
مطلب شب ممکن ات را چند بار خوانده ام و دوستش داشتم.روزی کتابش را هم خواهم خواند.
گروه بندی هم که کارش درست است.

سحر جمعه 21 اردیبهشت 1397 ساعت 08:32

من از این نویسنده "شب ممکن" و "شهربانو" را خوانده ام و البته اولی به نظرم خیلی بهتر از دومی بود، در عین این که به اولی هم کلی انتقاد داشتم! کلا آثار فارسی این بلاها را سر آدم می آورند، ناخودآگاه مدام با ادبیات خارجی مقایسه شان می کنی و حرص می خوری، اما در عین حال نمی توانی کلا نادیده شان بگیری، چون چیزی است که بعد از هزار و اندی سال ادبیات کهن پیدا شده اند و ناخودآگاه به سمتشان می روی، حیف که انتظاراتت را برآورده نمی کنند!

از این شب ممکن زیاد حرف به میون میاد و همه اش منو وسوسه می کنه که در آینده (البته حتما آینده دوربه شرط بقا)سراغش برم. درباره ادبیات داستانی ایران و مسائلی که مطرح کردید باید بگم با توجه به اینکه در این زمینه تازه کارم و اطلاعات چندانی ندارم نمی تونم حرفی بزنم فقط هنوز دلیل اینقدر الکی سخت نوشتنشون رو متوجه نمیشم.
امیدوارم در آینده انتظارات را بیش از این برآورده کنند.
ممنون بخاطر حضور شما +

اسماعیل بابایی شنبه 22 اردیبهشت 1397 ساعت 11:44 http://www.fala.blogsky.com

متاسفانه از آقای شهسواری چیزی نخونده م؛ با این که با سلیقه ی شما زیاد آشنا نیستم- چون کم کم دارم پست هاتون رو می خونم- اما "برف و سمفونی ابری" ، نوشته ی پیمان اسماعیلی، به نظرم به مذاقتون خوش بیاد؛ از نظر من، جزء بهترین های چندسال اخیر هست. البته اگه نخونده باشید!

ممنون از معرفی این کتاب .تا قبل از اشاره شما اسمی ازش نشنیده بودم و نمی شناختمش . نظرت محترمه ،بسراغش خواهم رفت.و از اینکه این نوشته ها رو هم میخونی متشکر دوست گرامی

zmb پنج‌شنبه 23 مرداد 1399 ساعت 22:04 http://divanegihayam.blogfa.com

همین دیروز دوستی گفت برو کلاس های داستان نویسی شهسواری، من اصلا نمی شناختمش، بعد هم‌که گفتم‌فرصت کلاس رفتن ندارم گفت کلابش را بخوان
راستش از داستان نویسی معاصر به معنی بیست سال اخیر هیچ نمی دانم و البته کلی آه و افسوس دارم که چرا یک داستان نویس خوب از این خاک برنخواسته...

من خیلی پیش از آنکه داستانی از محمدحسن شهسواری بخوانم به واسطه تعریف هایی که از کتاب داستان نویسی اش شنیده بودم و همینطور به واسطه پستی که میله بدون پرچم درباره کتاب شب ممکن او گذاشته بود او را می شناختم. فکر می کنم با توجه به این که هیچ چیز ما هیچ ربطی به دنیای غیر از خودمان ندارد به نظرم اگر نویسنده های خوبی مثل محمود دولت آبادی یا احمد محمود هم داشته باشیم که البته داشته ایم، به دلایل مختلفی از جمله کتابخوان نبودن خودمان گرفته تا ارتباط کج و کوله مان با دنیا اجازه برخواستنی برای نویسندگان وطنی وجود نخواهد داشت. شاید بگوئید پس چطور فیلمهایمان در دنیا دیده می شوند که به نظرمان داستان فیلم داستانی متفاوت از کتاب است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد