جزیره سرگردانی - سیمین دانشور

در تعریف رمان اجتماعی می خوانیم :

رمان اجتماعی داستانی است که توجه اصلی نویسنده در آن معطوف به ماهیت جامعه و عملکرد و تاثیر بر اشخاص است.نویسنده با به تصویر کشیدن چگونگی تاثیر گذاری شرایط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بر شخصیت ها و رویداد های داستان سعی می کند تلویحاً خواننده را متوجه کمبودهای اجتماعی کند و به نوعی خواهان بحث و ایجاد اصلاحات اجتماعی است.

از دهه بیست خورشیدی رمان اجتماعی در ایران ارتباط عمیق تر و هنری تری نسبت به پیش با اجتماع برقرار کرد و تا دهه ی پنجاه با آثار نویسندگانی همچون بزرگ علوی،صادق چوبک،علی محمد افغانی،جلال آل احمد و محمود دولت آبادی مسیر رشد خود را ادامه داد.با وقوع انقلاب سال پنجاه و هفت ادبیات داستانی ایران تحت تاثیر تحولات اجتماعی و فرهنگی جامعه قرار گرفت و فصلی تازه در داستان نویسی ایران گشوده شد.طبق نظر منتقدان رمان های اجتماعی نوشته شده در دهه پنجاه و پیش از آن به گونه ایست که در آنها به مسائلی از جمله فقر،رنج،جهل،خشونت،مشکلات خانوادگی و خرافات به صورت موردی و مجزا پرداخته  شده است.به عنوان نمونه ای از این آثار که درباره اش دراین وبلاگ با هم صحبت کردیم می توان به مجموعه داستان سه تار اثر جلال آل احمد اشاره کرد که نویسنده در این مجموعه بیش از هر موضوعی نوک پیکان را به سمت جهل و خرافات حاکم بر جامعه  برده است.اما در دهه های 60تا 80 خورشیدی شاهد آثاری هستیم که تقریبا تمامی جنبه های زندگی اجتماعی مردم را به تصویر کشیده اند.طبق نظر منتقدان رمان جزیره سرگردانی که در سال ۱۳۷۲ منتشر شد یکی از برجسته ترین رمانها در این زمینه است.

زندگی سیمین دانشور از وقتی خودش را شناخته تا زمانی که این کتاب را نوشته است متقارن با سالهای پرتنش و پراضطراب سرزمینمان ایران بوده است.او فضای معترض جامعه پیش  از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و تحولاتی که بعد از آن اتفاق افتاد را درک کرد و پس از اینکه با مرگ رازآلود همسرش جلال آل احمد در سال ۱۳۴۸مواجه شد در یک دهه پیش رو شاهد تحولات عظیم اجتماعی و درپی آن انقلاب مردم در سال۵۷بود.او شاهد زندگی نسلی از جوانان( همچون هستی شخصیت اصلی رمانش)بود که در آن سالها همواره در بلاتکلیفی و سرگردانی میان سنت و مدرنیته  و در واقع حیرانی در تشخیص خوب و بد زندگی کردند و دانشور در این رمان این سرگردانی  را به تصویر کشیده است.

راوی در این رمان دانای کل است واز زندگی هستی نوریان ،جوان بیست و هفت ساله و فارغ التحصیل رشته ی هنر سخن می گوید و از این طریق شرایط اجتماعی دهه پنجاه را برای خواننده شرح می دهد.پدر هستی در شلوغی های 28 مرداد سال 32  کشته شده و پس از آن مادرش او و برادر کوچکترش شاهین را نزد مادربزرگ پدری شان می سپرد  وبا مرد ثروتمندی به نام احمد گنجور ازدواج می کند. احمد گنجور دلال و کار چاق کن  امریکایی ها در ایران است و از همین طریق هم ثروتی به هم زده است. پای هستی به واسطه ازدواج مامان عشی(مادرش)با گنجور به مهمانی های اشراف و مستشاران آمریکایی باز می شود و این در صورتیست که هستی تحت تعلیم مادربزرگی رشدیافته است که یک معلم بازنشسته ی عاشق مصدق بوده و فرزندش را شهید راه مصدق می داند و در خانه ی مادربزرگ عکس پسرش در کنارعکس مصدق و جلال آل احمد بر روی دیوار است. هستی به همراه دوست و دلباخته اش مراد هرهفته سر تمام کلاس های سیمین دانشوردر دانشگاه حاضر می شود و به دنبال فرصتی می گردد تا بعد از کلاس با او همکلام شود،حتی او به خانه سیمین هم رفت و آمد دارد و ما دربخشهای زیادی از متن کتاب شاهد مکالمه هستی با سیمین درباره مسائل مختلف اجتماعی هستیم.

مراد فارغ التحصیل رشته ی معماری و هم دانشگاهی هستی است و در پروژه های هنری تحت سرپرستی استاد مانیِ نقاش با هستی که کارمند وزارت فرهنگ و هنر است همکاری می کند.مراد گرایش سیاسی دارد واصطلاحاٌ کله اش بوی قورمه سبزی می دهدو زبانی سرخ دارد.هستی و مراد مدت هاست با هم دوست هستند و هستی منتظر است که بالاخره مراد به خواستگاری اش بیاید .

سلیم پسر یکی از بازاری های سرمایه دار تهران،خارج از کشور تاریخ ادیان خوانده وبه تازگی به ایران بازگشته است.مامان عشی(مادر هستی) سلیم رادر حالی برای ازدواج با هستی در نظر دارد که او هنوز در انتظار مراد است وبا اینکه با خواستگاری سنتی مخالف است با تردید فراوان و شاید ابتدا به احترام  مادرش اجازه خواستگاری توسط سلیم را می دهد.هستی بعد از آشنایی با سلیم متوجه دیدگاه سنتی و مذهبی او می شود و با توجه به تمایلش به مدرنیته و همچنین وجود مراد سرگردان می شود.

..........................

 + درنوشتن این مطلب از مقاله ای تحت عنوان "نقد جامعه شناختی رمان جزیره سرگردانی"نوشته ی دکتر مریم عاملی رضایی کمک گرفته شده است که اگر کتاب را خوانده باشید می توانید این مقاله جامع را از اینجا بخوانید.  همچنین در بخشی از نتیجه گیری این مقاله می خوانیم:

رمان جزیره ی سرگردانی برهه ی خاصی از حیات اجتماعی ایران را رقم می زند که در آن نویسنده سعی کرده به ژرفایی عمیقتر نقب زند و به شیوه ای هنری به بازآفرینی این مرحله بحرانی تاریخ معاصر بپردازد.رمان در برگیرنده ی اکثر طبقات اجتماعی و قشر های مردمی در دوره ی خود است. گفتمان رمان وار با قرار گرفتن صحنه های متقابل اجتماعی در کنار هم شکل گرفته است و شخصیت های داستانی از حیث سبکی فردیت یافته اند.نیروهای اجتماعی گوناگون و پیکارها و تضاد های میان آنان در آستانه ی انقلاب سبب کشف معناهای جدید و ورود مفاهیم تازه در عرصه ی مذهب ،سیاست و اجتماع شده است. این فرایند،قهرمان داستان را در جستجوی معنا به پیش می راند به گونه ای که متاثر و هماهنگ با آگاهی جمعی به انتخاب فردی دست میزند و میان آگاهی جمعی و آگاهی نسلی رابطه ای کارکردی برقرار می کند. درون مایه ی اجتماعی رمان ،متاثر از تقابل میان استضعاف و استعمار،فقر و غنا و سنت و مدرنیته است. می توان گفت این اثر توانسته است سیر تحول جامعه ی ایران در دوره ی انقلاب را همگام با حفظ کلیت ادبی و هنری خود به خوبی بازتاب دهد.

...................................

پی نوشت:این کتاب کمی سخت خوان است (البته برای من اینگونه بود وشاید بخاطر ادبیات غنی این کتاب و فقر ادبی من بوده باشد)اما در نوع خود کتاب خوبیست.
مشخصات کتابی که من خواندم: چاپ سوم شهریور ماه 1380،انتشارات خوارزمی،33000 نسخه(تیراژ را درست می بینید صفر اضافه نگذاشتم)

جملات جالب توجه در این کتاب فراوان بود و من اغلب آنهایی را که نظرم را جلب کرد در ادامه مطلب که نسبتا طولانی هم شده است آورده ام.

...................

هستی ادامه داد:اما آدم تمام عقاید را حتی از معشوقش ،دربست قبول نمی کند.سیمین از (ایدئولوژی زدگی)حرف می زند ،می گوید تمام کشور های جهان سوم ،حتی کشورهای غربی ایدئولوژی زده اند.می گوید برداشت درست سیاسی داشتن بله، اما ایدئولوژی زده بودن نه،از هر نوعش.     ص 32


سیمین یادش داده بود که هر مدلی برای نقاشی بر می گزیند بیش از همه ی اجزای بدن ،به چشمهایش توجه کند.سیمین گفته بود از نگاه به راز روح مدل پی می بری .از قول هگل گفته بود:چشم کالبد است و نگاه روحی که در آن دمیده شده .مثل جواهر در دل سنگ است. ص 45


اشک شادی و شوق،اشک غم ،و هستی اشک حیرانی عارفانه را هم افزود.بله،اشک،عصاره و تبلور همه ی تلخیها،همه ی شادمانیها ،همه ی سر در گمی های روح آدمی بود .اما اشک شور بود،چرا که شور بختی آدمیان بیش از بختیاری آنها بود.سالیان دراز بود که سلسله ی اشکانیان منقرض شده بود،اما سلسله ی اشک های آدمی انقراض نمی یافت. ص 46


وقتی سیمین و هستی در رستوران دانشگاه در حال غذا خوردن بودند شخصی نزد سیمین می آید و می گوید سووشون را خوانده و معنای آن را می پرسد .سیمین می گوید:اگر خوانده باشید،در خود کتاب توضیح داده شده .طرف می گوید:به سر خودتان سه بار خوانده ام . سیمین می گوید :بارچهارم که بخوانید متوجه می شوید.زن می آید،مرد می آید.پیر،جوان و همه چاخان می کنند.سیمین به هستی می گوید:به همه ی نویسنده ها همین را می گویند،در حالی که یک سطر از نوشته هایشان را نخوانده اند.به علاوه بیشترشان برای دید زدن توآمده بودند.  ص 50


انگار سیمین فکر او را خوانده است،از جوابش پیداست :رویدادها و تجربه ها به شرطی که از آنها عقده نسازی،آموخته هاو دانسته ها،هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی،مجموعه ی آنها در ذهن تومعرفتی به جا می گذارد تا با هوشیاری و با عینک خودت دنیا را ببینی .اما هستی جان،تا آخرعمر زائده اعور کسانی که به تو چیزی یاد داده اندنمان و طوطی آنها نشو. خودت در شنیده ها و آموخته ها و خوانده هایت شک کن.شاید من فسیل بشوم،شاید امثال من اشتباه کرده باشند. ص 61


کتری پُر از آب جوش روی بخاری علاءالدین در تالار بود.خودش غلغلش را می شنید .

اول در قعر،جنب و جوش پیدا می شود.خبرهایی هست.یک حباب خود را از قعر به سطح می رساند و خبر را تایید می کند.حباب دومی خود را به او می رساند و به قعر می کشاندش.حبابهای ریز درکناره و گاه در وسط قسم  می خورند که خبر راست بوده است.جا به حبابهای برجسته ی درشت می پردازند و حسد هم نمی برند.کسی به حباب هرگز حسد نبرده .حبابهای درشت در همدیگر فرو می روند و بر می گردند و باز هم به هم بر می آیند.مثل موج دریا.اینک حال و قال بهم آمیخته است.حبابها از شادی کف بر لب می آورند.آب در کتری جوش آمده.درکتری راباز کن بخار می بینی- بخار نه شکل و نه رنگش به آب نمی برد، اما اساسش آب است. عین واقعیت و هنر.   ص 85


تصمیم گرفت که با درختها جان بگیرد،با ابرها اگر آمدند همسفر شود و با پرنده ها پرواز بکند. ای آدمیزاد، درخت ها دیر از تو پیر می شوند. تمام زمستان می خوابند تا در بهار جوان بشوند.کاش تو هم این دور و تسلسل را میداشتی. ص 103


...ای بابا، دنیا مخصوصا در این سر جهان خراب بوده،آدم سالم و طبیعی کسی بوده که نقاب محکمتری بر چهره داشته باشد... با این حال مرد ها جوشیان شماره ی یک بوده اند و حق داشته اند که جوش بیاورند و وقتی کسی جوش بیاورد سر می رود. و زنها شوریان شماره ی دو بوده اند که فقط بایستی شور بزنند. ص 161


...  بیژن پرسید همیشه همینطور خلوت است؟

-نه بابا ،ترافیک تهران و شمیران رو دست ندارد.تهران از نظر آلودگی هوا از شهرهای مهم جهان است،اما نزدیک یک میلیون نفر به مسافرت رفته اند.شمال یا جنوب.

-کسی به شرق و غرب نمی رود ؟ ...   ص 167

 (یعنی اون موقع هم؟)


-باور کن بسکه از حکومت دست نشانده ،حکومت وابسته و بورژوازی کمپرادور حرف شنیده ام،نزدیک است بالا بیاورم .همه سیاسیند با حداقل دانش سیاسی و حداکثر صدور احکام سیاسی. ص 170


 می گوید تهران یک شهر خاکستری یا قهوه ای است.شبیه کتابخانه ای است پر از کتابهای پراکنده ی فهرست نشده.نه فهرست الفبایی دارد و نه فهرست موضوعی.در این کتابخانه ی گل و گشاد از صور قبیحه و الفیه شلفیه و عاق والدین و امیرارسلان گرفته تا کتابهای فلسفی و عرفانی و دیوان حافظ و مولوی و قرآن کریم ریخته شده.می گوید شهر مرکزیت ندارد.هیچ چیزش جای خودش نیست.خانه ها و آب انبار ها خراب شده،جایش پاساژ و انبار کالا ساخته اند... شهر دیوارهای بلند... در کل،تهران عین مردمی است که در آن زندگی می کنند. ص 172


جزیره سرگردانی.جزیره ایست که دورش را دریاچه ی نمک احاطه کرده است.در جزیره به کلی به دام می افتی.قطعات نمک با طول بیست اینچ و عرض پانزده اینچ ،حتی بیشتر و بعضی جاها خیلی کمتر،دورت را گرفته.روز که هوا گرم است امکان پا گذاشتن روی آنها نیست.در لجن و نمک فرو می روی اما اواخر شب قطعات نمک یخ می زند.من با شتر از جزیره بیرون آمدم.تعجب است اسم ساربان هم ساربان سرگردان بود.اسم کوه مقابل هم کوه سرگردان بود.  ص 202


هستی به آب زلال  استخر چشم دوخت.فکر می کرد همین مردم وحشی ایران که بمب در ماشین می گذارند،در آخرین فرصت دلشان به رحم می آید .اما تو ،توها که متمدن هستید زندانیان سیاسی را به جزیره سرگردانی حواله می دهید.یقین داشت که جزیره ی سرگردانی ربطی به سرنوشت خودش دارد.مگر همین الان ،امشب،و همه شبها در متن جزیره ی سرگردانی زندگی نمی کرد؟  ص 203


ظاهرا ایران توپ فوتبالی است که هر کس لگدی به آن می زند .نمی گذارند به دروازه نزدیک بشود . ص240


و زندگی؟ این گران ترین هدیه به انسان ،آیا این هدیه به ساکنان حلبی آباد هم داده شده؟به تمام مظلومان جهان داده شده ؟آنها در عزاو عروسی تناول می شوندو نمی دانندطعام کیستند؟آنها دانه نیستند اما ماکیان از روی زمین فقر می خورندشان .آیا آن ماکیان هرگز به این فکر می افتند که آنها دانه نیستند که برچیده شوند؟...  ص277


این گوشه ی جهان همیشه یک جزیره ی سرگردانی بوده.  ص 325

نظرات 10 + ارسال نظر
لادن دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 17:48 http://lahoot.blogfa.com

من به شخصه نوشته های خانم دانشور را دوست دارم . هرجند که جزیره سرگردان و ساربان سرگردان واقعا سخت خوان هستند. من از اینکه جلال و سیمین از شخصیت های کتاب بودند لذت میبردم

من سالها پیش سووشون رو خوندم وتک خاطره های کوتاهی ازش در ذهنم دارم و همون چندتا رو دوست دارم. باید کتابشو تهیه کنم و دوباره بخونم.
جزیره سرگردانی هم حق با شماست کمی سخت خوان به حساب میاد اما در عین حال بنظرم در نوع خودش بسیار جامع و خوبه.
سختیش شاید در دو جلد اول بخاطر ایجاد سوالهای فراوان باشه و شایدم بخاطر ادبیات غنی دانشور. اونطور که من نظر منتقدان رو میخوندم در دو کتاب اول از این سه گانه طر ح سوال کرده بود و در جلد سوم شاید پاسخ .اما چه حیف که جلد سوم گم شده هنوز پیدا نشده.

سحر پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 12:51

من هم از این نویسنده سالها پیش "سووشون" را خواندم و خیلی دوستش داشتم. بعدش دیگر فرصت نشد سراغ بقیۀ کارهایش بروم.

اگر حوصله داشته باشی این کار رو بخونی خوبه . اما باید حتما حوصله رو داشته باشی . همینجوری نمیشه .
البته احتمالا باقی کار ها اینطور نباشه.به هرحال امیدوارم فرصت لازم برای بیشتر کتاب خواندن همه ما پیدا بشه.
ممنون بابت این حضور.

بندباز شنبه 19 اسفند 1396 ساعت 14:56 http://dbandbaz.blogfa.com/

درود بر مهرداد عزیز
پیش از خواندن پست، واقعا از دیدن تصویر این پست لذت بردم... انتخاب زیبایی بود. شعری زیبا، با خطی زیبا و حضور تکه ای از دریای خدا... سپاس...
دوباره می آیم و پست را می خوانم...
چشم هایم لذت بردند... متشکرم.

درود بر دوست هنرمند ما
چه خوب که ازنظر یه هنرمند هم در مجموع ترکیب خوبی از آب در اومده .البته شما هم دیگه بیشتر از این چوبکاریمون نکن.
خوشحالم که یه عکس تونست باعث خوشحالی یه نفر بشه.
خستگی امروزون در رفت
ممنون

محبوب سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 23:41 http://2zandarman.blog.ir

ازبین زنان نویسنده. دانشوریکی ازدوست داشتنی های من است.
سال خوبی داشته باشی دوست خوب

این نویسنده همیشه مظلوم واقع شده. حتی در اینجا.
متشکرم .همچنین .شما هم در کنار خانواده شاد و سلامت باشید.

مدادسیاه چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت 00:08

من هم مثل سحر از دانشور فقط سووشون را خوانده ام.

من سووشون رو چندین سال پیش خیلی سرسری خوندنم و چیز زیادی ازش یادم نیست .کتاب بعدی که از دانشور قصد دارم در آینده بخونم ساربان سرگردانه که دارمش .اما دوستدارم سووشون رو هم تهیه کنم و بخونم.
ممنون از حضور شما

بندباز چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت 15:37 http://dbandbaz.blogfa.com/

درود دوباره بر مهرداد گرامی
باید این داستان رو بخونم. گذشته از خلاصه و نقدی که آورده بودی، این گزیده های چند خطی، چه حس و حال خوبی داشت. انگاری جفت بشود با حال این روزهای آدم.
متشکرم.ممنونم.
دوباره بعضی از پاراگراف ها را خواندم... .

دو صد درود بر بندباز هنرمند ما
پس بالاخره در بین مطالب نوشته شده در این وبلاگ مطلبی پیدا شد که شخصی رو ترغیب به خوندن کتاب مورد بحث بکنه.تازه اگه اون شخصم هنرمندی چون شما باشه که دیگه چه بهتر.خوبه از این بابت خوشحالم.
داستان دقیقا در همین روزها یعنی روزهای پایان سال و نوروز اتفاق میفته . سلیقه خوندنت در زمینه داستان ایرانی رو نمیدونم . اما اگه از تجربه خودم بخوام بگم با توجه به این که من رمان ایرانی خوان محسوب نمیشم کمی برام سخت خوان بودوالبته لذت بخش.
این حس و حال خوب لابه لای متن برای منم بود و برا همین نوشتمشون تا هم اینو با دوستان شریک بشم و هم بتونم بازم بخونمشون.مثل امروز که بواسطه این کامنت دوباره خوندم.ممنون

مهدخت جمعه 25 اسفند 1396 ساعت 04:13

سلام .

سطح تون باید "عالی " باشه . درسته ؟ چلیپا نوشتین و یه سری ایرادای ریزی داره خط که فکر کنم برای سطح ممتاز نیست.

سلام
به به شماهم خوشنویسی کارمیکنید ؟
حق با چشمان شماست.خط پر از اشکاله و خودم هم به این اعتراف میکنم.
اگر به صورت آکادمیک بگید من مدتها پیش به سطح"خوش" رسیدم و در طول دو سال بعدش به دلیل دغدغه های فراوان‌پی اش رو نگرفتم.
امیدوارم با این استارت دوباره ای که در یکی دو ماه اخیر داشتم بتونم به جاهای خوبی برسم.
عرصه ممتاز هنوز نه جولانگه ماست دوست عزیز.
چند وقتی بود منتظر نظراتتون درباره این کتاب هم بودم

مهدخت جمعه 25 اسفند 1396 ساعت 11:21

سال 90 ، به طور جهشی سطح خوش ام رو از انجمن خوشنویسان گرفتم. رفتم طبیعتا از مقدماتی شروع کنم اما در نهایت استاد گفتن زمان آزمون شما سطح خوش رو امتحان بدین. منم نمره گرفتم :)
اما به خاطر دانشگاه و ... ادامه ندادم.

خوبه که دوباره شروع کردین امیدوارم بیشتر ببینم مشق هاتون رو اینجا.

پیغامی که پیش ازین اینجا نوشتم نیمه ی دوم اش ثبت نشده.
من ازین نویسنده در لیست خوانش دارم . اما چون نخواندم جسارت نکردم و کامنتی نگذاشتم.
این روزها ادبیات داستانی روز ایران رو دنبال می کنم .
در حال حاضر هم مرگ قسطی رو می خونم از جناب سلین.
بهروز باشید.

چه جالب.پس شما هم خوش نویس هستید.
ممنون . منم امیدوارم شما بزودی دست به قلم بشید.

ادبیات داستانی روز ایران. حداقل تا یک ماه آینده قصد ندارم داستان ایرانی بخوانم اما اگر بعدش بخواهم بخوانم انتخاب بعدی ام با توجه به کتابهای موجود در خانه از یک نویسنده ی در قید حیات جسمانی خواهد بود.

مرگ قسطی. چه کتاب پر سر و صدایی رو در دست دارید. من نخواندم. امیدوارم از خواندنش لذت ببرید.البته اگر به قول دوستان اگر 70صفحه اول این کتاب را به سلامت پشت سر گذاشتید مابقی قابل حل است.
شما هم همینطور.

میله بدون پرچم شنبه 26 اسفند 1396 ساعت 16:12

سلام
این کتاب را سال اول دانشگاه بودم که خواندم. تازه منتشر شده بود و پیش از آن سووشون رو خوانده بودم. دوستش داشتم و الان تجدید خاطره‌ای شد... البته علاوه بر تجدید خاطره به ذهنم آمد که کتاب هنوز در خانه پدری است! یعنی با خودم به خانه بخت نیاوردمش

سلام
منم وقتی دانشجو بودم این کتاب رو خریدم و خوندم .البته اعتراف میکنم اونموقع چیز زیادی ازش نفهمیدم. اما همین لذت یاد و خاطره خریدن و خوندنش در اون زمان خودش الان کم از خود کتاب برام نداشت.هرچند با توجه به اطلاعات کم من درباره موضوعات مورد اشاره در کتاب خواندنش برام سخت بود اما خوب بود.سووشون را هم در همان دوره از کتابخانه گرفته بودم و خوندم که اونم باید دوباره برم سراغش.
کتاب شما هر چند خسته و فرسوده و گرد و خاک گرفته و یه چیزی تو مایه های آن کتاب در کتابخانه انیمیشن موریس لسمور آنجا نشسته و ناراحته اما حداقلش اینه که از برخورد های خشن اثاث کشی های پی در پی در امان مانده است.
من هم در کنار کتابهای اندکم همچنان در جوار همدیگر در خانه پدری در تلاشیم تا به ترشی 7 ساله برسیم تا بر هردردی دوا باشیم.
ممنون از حضورت رفیق

مجید مویدی چهارشنبه 8 فروردین 1397 ساعت 08:44

از خانم دانشور، چیزی نخوندم متاسفانه. و البته فعلا هم توی برنامه ی خوانش ندارمش. هر چند که از دیگر دوستان هم زیاد تعریف شنیدم ازش.
فعلا توی برنامه م گلشیری ، خسروی، مندنی پور، رضا قاسمی تنی چند از بزرگان رو دارم. تا ببینم به چند تاشون می رسم

یاد و خاطره ی بعضی نویسنده ها با لحظه ی خواندن اثر برای خواننده گره می خورد.سووشونِ سیمین به لحظاتی از کتابخوانی زندگی ام گره خورده که همیشه جایگاه ویژه ای در ذهنم داره. البته همونطور که در مطلب هم گفتم جزیره سرگردانی کتابی بود که خوندنش خیلی برام ساده نبود، اما خوب بود.

پس با توجه به کتابهای موجود در خانه ،برنامه ایرانی خوانی من و شما فعلا جز گلشیری هیچ راه مشترکی با هم نداره .من امسال به فکر خوندن یه اثر دیگه از دانشور وکتابهایی از براهنی،شهسواری،آل احمد،وفی و ...هستم.
پس بزن بریم ببینیم امسال چه می کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد