در قند هندوانه - ریچارد براتیگان

وقتی چهارشنبه ششم خرداد 1394 حوالی ساعت 8 شب خوندن کتاب در قند هندوانه رو تمام کردم حدوداً یک ساعتی همینطور مات و مبهوت به کتاب فکر می کردم و تلاش می کردم که چیزی ازش بفهمم اما فایده ای نداشت.تصمیم گرفتم سری به وبلاگ میله بدون پرچم بزنم تاهم بعد مدت ها یادی از دوستم بکنم،هم ببینم نظرش درباره این کتاب چیه.مطلبش جالب بود. براش کامنت گذاشتم که :

سلام به دوست خیلی خوبم ، 

دلمون برات یه ذره شده.

امروز این کتاب رو خوندم.وقتی تمومش کردم شدیداً از خریدنش پشیمون شدم.گفتم بیام اینجا مطلبت رو بخونم ببینم تو ازش چی فهمیدی.یه خورده خوشم اومد.

ممنون . به این  دلیل که از من خیلی بیشتر فهمیدی . در مجموع حداقل برای الان باید بگیم فقط یک کتابه و بزاریمش کنار.

اما باید حتما دوباره رفت سراغش 

شاید نه به این زودی ها

و او در پاسخ گفت:

سلام رفیق

دل به دل راه داره.

این از پست های خیلی قدیمیه این وبلاگه ... راستش دارم از ابتدا به کتاب ها نمره میدم و به همین خاطر دارم پست های قدیمی رو می خونم .دیروز یه اشاره ای به این کتاب در پست مربوط  به شیدایی لل و اشتاین  دوراس دیدم که جالب بود برام. حتما ببین.البته اون اشاره مربوط به زمانیه که برای بار اول در قند هندوانه را خوانده بودم.

می دانی که طرفدارهای پر و پیمانی دارد .منتها خودم به شخصه بعد از این دیگر به سراغش نرفته ام .شاید روزی بروم . البته نه به این زودی ها !!

...................
و این" نه به این زودی" که من گفتم چیزی حدود دو سال و نیم طول کشید و یکی ازهمین روزها وقتی قصد داشتم خواندن کتابی را آغاز کنم سراغ در قند هندوانه رفتم و در یک بعد از ظهر تماماً آزاد(و البته کم یاب)آن را خواندم. به پایان رساندن یک کتاب 185 صفحه ای در نصف روز نشان از سرعت بالای کتاب خواندن من  یا جذابیت فراوان داستان ندارد،کتاب به بخش های فراوانی تقسیم شده که حجم هرکدام از بخش ها از سه تا چهار صفحه تجاوز نمی کند ومتن هم ساده و روان با زبانی تقریباً محاوره نوشته شده است.همه اینها دست به دست هم می دهند تا بتوان کتاب را اصطلاحاٌ در یک نشست خواند.

البته شایان ذکر است که کتاب قبل از خواندن جذابیت های فراوانی دارد ازجمله آوازه ی نام نویسنده ،قرار گرفتن در لیست های مختلف از جمله لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند وهمچنین نام جالب در قند هندوانه. فکر می کنم مواردی که اشاره کردم در رسیدن این کتاب به چاپ هشتم  هم بی تاثیر نبوده اما اینکه متن و داستان کتاب چه مقدار در این مهم نقش داشته است را نمی دانم.(به یاد دارم که برای من نام در قند هندوانه و قلقلک آن لیست 1001تایی  باعث خرید این کتاب شد)

...............

راوی این کتاب برای ما از زندگی در یک مکان(در واقع شهر،روستاو یا ساختمانی در آنجا) به نام iDEATH و اطرافش سخن می گوید.مکانی که در آنجا هیچ صنعتی به اندازه صنایع مربوط به هندوانه پرکاربرد نیست.آنجا همه چیز را با هندوانه و شیره ای که از آن می گیرند درست می کنند.دیوار ها با قند هندوانه و چوب کاج و سنگ درست می شود.شیشه ها با جوشاندن آب هندوانه و غلیظ کردن شیره و بلوری کردن آن ساخته می شوند.نماد ها و مجسمه های شهر همگی درباره طبیعت و محیط زیست هستند به شکلی که کنار رودخانه مجسمه های شلغم،هویج،سیب زمینی،قزل آلا و یا ببری که در حال نواختن ساز ویولن است مشاهده می گردد.

نسل ببر ها مدت هاست که منقرض شده و یک جفت از آخرین ببرهایی که وجود داشته اند پدر و مادر شخصیت اصلی کتاب را جلوی چشمش خورده اند و او به یاد دارد که آن روزببرها همینطور که مشغول خوردن پدر و مادرش بودند با او که یک بچه مدرسه ای بوده صحبت کردند وحتی در درس حساب هم به او کمک کردند و رفتند.

اکثرمردم منطقه که جمعیت آنها به500 نفر هم نمی رسد در iDEATH زندگی می کنند ومابقی که تعداد محدودی هستنددرمنطقه ی فراموش شده و چند نفر از جمله راوی که شخصیت اصلی کتاب هم هست در کلبه های متروک اطراف روزگار می گذرانند.iDEATH مکان خاصی است که دائماً در حال تغییر است، رودخانه از زیر اتاق خواب هایش رد می شود و هر وقت یکی از اعضای ساکن در آن می میرد اتاقش را با دیواری مسدود و جنازه او را در تابوت شیشه ای می گذارند ودر کف رودخانه قرار می دهند و چند قارچ شب تاب هم در تابوت می گذارند که شب ها بدرخشد. 

منطقه فراموش شده منطقه وسیعی است که در واقع زباله دان تمام چیزهای فراموش شده انسانهاست.از آخرین باری که شخصی مسافت زیادی از این مسیر را آن هم فقط برای نوشتن کتابی در این باره طی کرده است بیش از صد سال می گذرد و اگر راوی در قند هندوانه بعد از آنکه متوجه شد در مجسمه سازی استعداد چندانی ندارد به پیشنهاد چارلی دست به نوشتن کتابی نمی برد آن کتاب آخرین کتاب نوشته شده درصد سال اخیر در iDEATH باقی می ماند. چارلی نام یکی از شخصیت های مهم و دانای iDEATH است و inBOIL  نام یکی از شخصیت های ساکن در منطقه ی فراموش شده که درآنجا حکم چارلی در iDEATH را دارد و ادعا می کند اهالی iDEATH هیچ چیز از iDEATH  واقعی نمی دانند و....

اگر تا همینجای متن نوشته شده من را خواندید و مثل من سردرگم و حیران نشدید پس احتمالا ازخواندن این کتاب لذت خواهید برد.

و اما نظر من درباره این کتاب این است که شاید اگر خواننده این کتاب را بارها و بارها بخواند بازهم پی به منظورواقعی براتیگان از نوشتن این کتاب نبرد(البته اگر چیزی برای پی بردن وجود داشته باشد) اما به هر حال من به عنوان یک خواننده فکر می کنم کتاب را می توان اعتراضی به دنیای جدید که دشمن محیط زیست است دانست.براتیگان آرمانی را که در داستانش ترسیم کرده شاید آنچنان هم برای ما جالب نباشد اما جهانیست که در آن بیشتر چیزهایی که امروز جزئی از زندگی ماست فراموش شده اند ،انسانها در آن  شغل خاصی ندارند،محیط زیست مورد احترام و تقدیر است و از ببر،قزل آلا و حتی شلغم مجسمه یادبود می سازند.ببرها در دوران زندگی شان به راحتی با انسانها همکلام می شوند وحتی  به راحتی انسانها را می کشند و می خورند و آب از آب هم تکان نمی خورد همانگونه که در دنیای واقعی انسانها ببر ها را می کشند و اتفاقی نمی افتد. البته به این برداشت هم نمی توان چندان اعتماد کرد چرا که حتی در این دنیای براتیگان هم در جایی از متن کتاب متوجه میشویم که خباثت انسانها دربرابر حیوانات پیروز می شود و نسل ببرها منقرض می گردد. و شاید همه ی اینها نمادهایی است از چیزهای مختلفی که براتیگان در سر داشته است و هر خواننده بسته به دانایی اش از آن سر درمی آورد.

...........................................

 ریچارد براتیگان زاده ی 1935 و در گذشته ی 1984 شاعر و نویسنده امریکایی بود که از او 9 رمان و یک مجموعه داستان و چند دفتر شعر باقی مانده است. معروف ترین اثرش رمان اول او به نام"صید قزل آلا در امریکا"ست همچنین کتاب شعری به نام"لطفا این کتاب را بکارید"که همراه با چند پاکت بذر فروخته می شد.قبل از اینکه در قند هندوانه را بخوانم نمی دانستم که نویسنده اش در یکی از روز های اکتبر 1984 رو به دریا پشت پنجره ایستاده است و با نگاه به دریا ماشه ی تفنگ کالیبر چهل و چهارِ نشانه گرفته بر روی شقیقه اش را کشیده است . 

..........................................

مشخصات کتابی که من خواندم:نشر چشمه،ترجمه مهدی نوید،چاپ ششم تابستان 1390 در 2000 نسخه

همچنین مطلب  حسین عزیز درباره این کتاب در وبلاگ میله بدون پرچم را می توانید از" اینجا"بخوانید.

نظرات 12 + ارسال نظر
مهدخت یکشنبه 6 اسفند 1396 ساعت 18:44

سلام
بسیار خوب .
از این نویسنده صید قزل آلا ... و نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی رو خوندم .

سلام
پس شما از این نویسنده دو اثر خوندی .
محبوبیت این نویسنده هم سِری داره که من هنوز نیافتمش .
اگراز این دو کتابی که خوندید در خاطر دارید برای ما هم دربارشون بگید. چطور بودند؟
ممنون از حضوری دیگر.

میله بدون پرچم دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 18:10

جوانی کجایی که یادت به خیر! انگار یک قرن از آن روزها گذشته است! انگار دریچه‌ای باز شد و به جوانی‌های خودم خیره شدم و همچون ملانصرالدین به خودم تکه انداختم که...
فکر کنم چهل روز بود وبلاگ می‌نوشتم که این مطلب را نوشتم...کمی مغشوش بود... کمی بیشتر از کمی!... البته اول و آخرش بد نبود وقت بیشتری داشتم و دانش کمتر!... الان که مطلب‌ها رو می‌خوندم به نظرم رسید بد نیست یک زمانی دوباره این کتاب عجیب را بخوانم

برای من این حس با خوندن کامنت هایی که پای مطلب هات می گذااشتم دست میده .
زودتر از اونی که بشه فکرشو کرد میگذره.
در 40 روزگی وبلاگ همچین مطلبی نوشتن که خیلی خوبه . من که مطلبتو دوستداشتم. حالا بقیه اش رو خودت میدونی.
وقت بیشتر و دانش کمتر. دانش بیشتر و وقت کمتر . چرا اینا خودشونو با هم هماهنگ نمی کنن؟
پس قصد داری کتاب رو بازخوانی کنی . به هر حال 2 سال پیش قولشو داده بودی.اگه خوندیش منتظر نظر جدیدت میمونم.
شایدم یه کتاب دیگه از براتیگان کمی کمک کرد.
ممنون که بخشی ازاون وقت کمی که گفتی رو به اینجا اختصاص میدی.

مدادسیاه سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 10:12

براتیگان خوانی آداب خودش را دارد. منتقدی در مورد اثر دیگر او صید قزل آلا در آمریکا« براتیگان در صید قزل آلا در آمریکا دست به آفرینش ژانری یک سره نو می زند، چندان که می توان انتظار داشت مردم در آینده ای نه چندان دور براتیگن بنویسند همانگونه که امروز رمان می نویسند. »
یادم است در قند هندوانه را در تاکسی شروع که کردم مبهوتم کرد. خانه که رسیدم آنقدر از آن برای همسرم تعریف کردم که اجازه نداد پیش از او تمامش کنم. با همین کتاب به جمع طرفداران براتیگان پیوستم.
ممنون که باعث یادآوری داستان شدی. راستی من تجربه ی خوابیدن در اتاقی که نهری از زیرش می گذرد را دارم. چیز بی نظیری است.

درسته که از محسنات این کتاب متن روان و ساده اونه و کشش لازم برای ادامه دادن را هم به خوبی داره .بطوریکه که من در یک نشست کلش رو خوندم . اما شاید دلیل اصلی ارتباط برقرار نکردن من با این کتاب اینه که همیشه در لابلای متن کتابها دنبال یه چیزی میگردم که نویسنده اونجا برای من پنهان کرده تا من پیداش کنم و وقتی پیداش کردم لذت می برم . این کتابو وقتی میخوندم اوایلش اینطور به نظر می رسید اما همینطور که پیش رفتم هر چی تلاش کردم که اون مفاهیم رو پیدا کنم چیزی پیدا نکردم و هی حواله دادم به صفحه های پایانی و وقتی کتاب تموم شد از این جستوجوی بی حاصل کلافه شدم.
خوشحالم که این مطلب باعث یادآوری خاطره ی شیرینی برای شما شد .
اتاقی که از زیر آن نهری رد شود.چه تجربه ی رشک برانگیزی

مهدخت سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 11:42

سلام
براتیگان خوانی رو باید بلد شد . یا بقول دوست دیگر این خونه "آداب" اش رو باید فهمید .
خاصه این که کسانی همچون او به آداب مرسوم رمان و داستان نویسی تا حدود زیادی پایبند نیستن . به نظر می رسه رسوخ به جهان متن این نویسندگان و تبع اش رسیدن به جهان اندیشه گی ِ اون ها دشواره . چه بسا ساده گی زبان شون از همین دشواری رسیدن به متن و فرآیند خواندن خبر میده .
من این چالش و مبارزه با متن رو برای فهمیدن دوست دارم و از این زد و خورد ! لذت می برم چنان که از خوانش بکت.

امید که براتیگان رو بیشتر و بهتر بخونید.

سلام
راستش خواندش که همه میتونند به راحتی متنی مثل در قند هندوانه را بخوانند و به پایان کتاب هم برسند و نیمه کاره رهاش نکنند.فکر میکنم منظور شما و مداد سیاه گرامی این باشه که لذت بردن از براتیگان خوانی را باید یاد گرفت. من که هنوز یاد نگرفتم.
درباره همین مبارزه ای که شما اشاره کردید در کامنت مداد سیاه گفتم. منتها گاهی اوقات در این مبارزه و زد و خورد خودمون ناکارمیشیم.
از بکت نخوندم . اما بخش هایی از متنش رو در وبلاگ مجید خوندم بنظرم کابوس بود برام .
نه به این زوی اما باید حداقل یک اثر دیگر از او بخوانم . آن یک اثر یا از خماری درم می آورد و یا براتیگان را برای همیشه برای من نابود می کند.

لادن سه‌شنبه 8 اسفند 1396 ساعت 15:56 http://lahoot.blogfa.com

از براتیگان " در قند هندوانه" ، " صید قزل الا" ، " در رویای بابل " و " یک زن بدبخت " را سال های پیش خواندم. باید مطلب میله را هم بخوانم. کلا بعد از خواندن کتاب کلی علامت سوال بودم که تلاش می کردم که چیزی بفهمم. در قند هندوانه را دوست داشتم حداقل شبیه داستان های سرزمین عجایب کودکان بود. رویای بابل را بیشتر درک کردم. ولی به نظرم حق با مداد سیاه و مهدخت هست باید اداب براتیگان خوانی را فهمید

با این آثاری که شما از براتیگان خواندی یک پا صاحب نظر در این زمینه به حساب میایید. شاید اگر روزی بخواهم کتاب دیگری از او بخوانم صید قزل آلا را انتخاب کنم. علامت سوال ها که طیعی بوده چون من برای بار دومی که خوندم هم نتونستمجواب علامت سوالا رو پیدا کنم.
طبق نظر اکثریت حاضر گویا یک کلاس آداب براتیگان دانی باید ثبت نام کنم .

ملکه چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 14:31

سلام به شما و دوستان کتابخون شما

مدتیه رفتم سراغ خوندن رمان، و بشدت برام سخته. یا اصلا کتابخون واقعی نیستم، یا در انتخاب کتاب دقت ندارم. یا اطلاعات کتابشناسیم ضعیفه. اغلب اوقات یادداشتهای شما و دوستانتون رو میخونم غبطه میخورم به حوصله شما.
کتاب دمیان رو با هزار دشواری بالاخره مثلا خوندم. حیف هرمان هسه که کتابش انقده بد ترجمه شده باشه. بعد کتاب به خدای ناشناخته جان اشتاین بک رو شروع کردم، یه باره صد صفحشو خوندم اما این هم ترجمه ش خوب نبود‌ .
باخودم فکر میکنم ایا بقیه واقعا اینها رو میخونن و لذت میبرن یا از مترجمای بهتزی انتخاب میکنن.
خلاصه ک خیلی سخته رمان خوندن با هر ترجمه ای.
مثل غذا خوزدن می مونه، باید به مذاق خوش بیاد.

حالا کتاب سقوط البرکامو اومده سراغم .
و کتاب داستانهای نیمه کاره بیژن نجدی که واقعا جذبم کزد.


به همه شما اهل کتابهای واقعی تبریک میگم.

سلام
ترجمه بد که گاهی آدم رو بدجوری از کتابخوندن دلسرد میکنه . نمونه اش خودم که چند وقتی پیش برای بار دوم بلندی های بادگیر برونته رو بخاطر ترجمه بد نیمه کاره رها کردم .
حالا ترجمه به کنار من سوالم اینه که شما چرا برای شروع دوباره رمانخوانی به این نویسنده های تقریبا سخت نویس رو آوردید . شور و شوق اولیه ایجاد شده رو از شما میگیرن اینا رو باید وقتی خوند که موتور به اندازه کافی گرم شده .
من هم به شما بابت این کتابهایی که خوندید و قلم خوبتون و همچنین کتابخوان های واقعی تبریک میگم.

اسماعیل بابایی چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت 16:16 http://www.fala.blogsky.com

درود!
از براتیگان تنها دو تا داستان کوتاه خونده م که اون ها رو هم استادی سر کلاس برامون تحلیل کرد؛ در کل کششی در من ایجاد نشد برای خوندن دیگر داستان هاش. البته خیلی ش به فرصت های پیش رو بستگی داره!
خوشحالم که در وبلاگتون این همه کتاب هست و می شه درباره شون خوند.

سلام
خوش آمدید
من هم فقط همین یک کتاب رو ازش خوندم
این فرصت های پیش رو منتتظرن تا خودشون رو به هر کار بیهوده ای بفروشن .امیدوارم بتونیم به بهای کتاب خوندن اونها رو بخریم . اینجوری جفتمون از این معامله سود خواهیم برد.
شما لطف داری منم از حضور دوستانی چون شما در جمعمون خوشحالم.

خورشید پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 ساعت 05:40

بیربط نوشت
اقا من تا الان فکر میکردم براتیگان شاعر
طبق معمول همیشه نخوندم و میره تو لیست
یعنی چی براتیگان خوانی رو باید بلد بود؟ اینجوری که خوندنش برای من که کلا خیلی از حرفای شما و دوستان سر در نمیارم و بقول معروف سوادم تو مطالعه کردن زیر دیپلمه سخت میشه
من که رسما نمیفهمم رفیق جان چی مینویسه چون سخت نویسه به خودشم گفتم
وبلاگ شما بد نیست بعضی موقع همون مشکل نفهمی رو با نوشته های جناب میله هم داشتم ولی زدم به در بیخیالی و بیربط نویسی میکنم :)))

سلام
براتیگان شاعر هم هست .توی مطلب هم نوشتم که نام یکی از کتابهاش به اسم لطفا این کتاب را بکارید بوده و به همراه یک بسته بذر فروخته میشده .
جواب اون سوال یعنی چی شمارو من بلد نیستم.
اما اینو بگم که خوندن این کتاب خیلی آسونه اما فهمیدنش سخته . مثلا آخرش به خوتون میگید خوب که چی؟ .
برای همه ما انسانها بدون شک فراوون چیزهایی وجود داره که متوجه نمیشیم . مهم اینه که تا جایی که توانشو داریم برای فهمیدنش تلاش کنیم.
گاهی خیلی کمک میکنه .من بابت فهمیدن موضوعات خیلی از پستهای دوستانی که گفتید تحقیق کردم و به جواب رسیدم و از این راه اطلاعات دیگه هم کسب کردم ویا مطالبی که موشکافانه درباره نویسنده هایی که اثری ازشون نخوندم نوشتن برای تعیین مسیر خوندنم عالی بوده.
درباره فهمیدن هم همین که شما کافکا در کرانه و نقاش خیابان ... رو میخونی و لذت میبری و من نیمه کاره مجبور به رها کردنش میشم میتونه دلیلی برفهم بالای شما باشه.

خورشید جمعه 11 اسفند 1396 ساعت 08:48 http://tangochandnafare.blog.ir/

اتفاقا سخت نویسی دوستان باعث شده منم جستجو کنم ویه چیزایی بیاد دستم
و اما در مورد فهمیدن اون قسمت فهم بالا رو که لطف دارید من که با خودم تعارف ندارم وقتی میگم متوجه حرفاتون نمیشم واقعا نمیشم شاید بخاطر اینه که مدل کتاب خوندن من با شما رفقا فرق داره شما ترکیب دلی وتخصصی میخونید من فقط دلی وبخاطر هیجانش
احتمالا چون تو کتابا دنبال مطلبی برای کشف کردن هستین نتونستین این دو کتاب رو بخونید
راستش اعتراف میکنم که من بعد دو بار خوندن کافکا و دوبار خوندن نقاش ودنبال چیزی گشتن به این نتیجه رسیدم که چیزی ازشون نمی فهمم اصلا تهش چی شد ؟ ولی برای بار سوم فقط خوندم بدون اینکه دنبال چیزی باشم اینبار انگار زیبایی های کتابا که یه جایی پنهان شده بودن خودشون رو نشون دادن و حسابی لذت بردم
بعدها وقتی در موردش با رفیق جان صحبت کردم تازه فهمیدم تو کتاب خوندن یه چیزی بنام لذت متن هم هست که چون همیشه دنبال یه چیزی برای کشف یا فهمیدن حرف نویسنده بودم واغلب هم شکست میخوردم خودمو از این قسمت عالی محروم کرده بودم
شما هم با ذهنیت تهی بخونید هدفتون فقط خوندن باشه ولذت بردن اونوقت ببینید نقاش وکافکا چقدر به دلتون می چسبه شاید باورتون نشه عامه پسند رو چارده بار خوندم تهشم از رفیق جان پرسیدم این بوکفسکی چی میگه
نهایتش شد مرگ:))

من هم از نوشته های این دوستان متشکرم*
شاید هم علت ادامه ندان من در این یکی دو کتاب همین نکته ای باشه که شما گفتی اما این لذت متنی که شما ازش صحبت کردی رو من جور دیگه میبینم . مثلا در داستانی مثل اگر شبی از شبهای زمستان مسافری ایتالو کالوینو خواننده شاید خیلی چیز زیادی از داستان نفهمه (البته شاید) اما کتاب سراسر لذت متنه . یا نمونه دیگه اش که الان به ذهنم میرسه کتاب تصادف شبانه پاتریک مودیانو هم خواننده چیز زیادی ازش نمیفهمه ودر حین خوندن گیج و سرگردونه اما لذت متن و کشش کافی برای ادامه دادن رو بخوبی داره که در نقاش نصفه خونده شده اینو ندیدم.مسئله اینجاست که من احساس میکنم این برای من کافی نیست و در واقع بهم نمیچسبه.هرچند ایتالو که عالیه.
نقاشو حتما یه روز دوباره می خونم. اما درباره موراکامی هم اینجوری بیرون گود نشستن و گفتن لنگش کن درست نیست و اینقدر نظر دوستان قدم گذاشته در این راه برام مهم هست که من به امید خدا سال آینده یکی از کارای موراکامی رو امتحان می کنم.
*و در ادامه خط اول این پاسخ از شما هم متشکرم.

لادن شنبه 12 اسفند 1396 ساعت 17:09 http://lahoot.blogfa.com

به منم خبر بده کلاس اداب براتیگانی که منم ثبت نام کنم

من فکر نمیکنم حال و حوصله همچین کلاسی رو در صورت وجود هم داشته باشم . اما چشم به شما خبر میدم

خورشید شنبه 12 اسفند 1396 ساعت 19:21

در مورد موراکامی من خودم از سامسای عاشق شروع کردم کتاب کم حجمی که منو یکم با موراکامی اشتی داد حتما که نباید کاری مثل کافکا در کرانه باشه چون من در مقابل چیزی که ازش زیاد تعریف شنیدم به شدت مقاومت میکنم ولی در مورد سلینجر به نظرم فقط نظر شخصیم اینه اگه بخوای ناتور دشتو بفهمی هولدن رو درک کنی باید نقاش و ... رو بخونی حداقل برای من جواب داد

به امید خدا از این دو هم خواهیم خواند. آنقدر نویسنده ی خوب وجود داره که هنوز آثارشون رو نخوندم که اینا توش گم هستن.
ممنون از راهنمایی شما

ملکه سه‌شنبه 15 اسفند 1396 ساعت 18:44

سلام
شاید بهتر باشه اول درباره ترجمه خوب کتاب مورد نظر تحقیق کنم بعد برم سراغ خوندن که انقدر اذیت نشم.
ذهن پیر مثل جسم پیر ، بی دندون میشه نمیتونه خوب بجوه.

راستش این دوره از زندگیم اول اندیشه های نویسنذه هایی جذبم میکنه، عطش می گیرم کتابهاشونو بخونم. که با بدترجمگی روبرو میشم.
از اقبالم کتاب سقوط البرکامو هم چاپ و ترجمه دهه پنجاه س.
که نتونستم باهاش ارتباط بگیرم، در حالی که افکار کامو منو وارد دنیای قابل فهمی میکنه که گردش در اون رو دوست دارم.

قد ما کوتاه و خرما بر نخیل

سلام
بله . این تحقیق اثر با ترجمه خوب مخصوصا توی این بازار هر کی به هر کی نشر حتما لازمه .البته آثار خوب با مترجم های خوب اونقدری هست که حالاحالا ها خیال خواننده راحت باشه .مترجمای قَدَری مثل نجف دریا بندری،محمد قاضی،مهدی سحابی،عبدالله کوثری،سروش حبیبی و ... یا حتی در نسل جدید هم مترجمای خوب کم نیستند. آره این با یه تحقیق کوچیک توی نت یا کسایی که کتابارو خوندن امکان پذیره.
از وقتی تو وبلاگ می نویسم کتابی از کامو نخوندم.قصد دارم بزودی بیگانه اش رو بعد چند سال دوباره بخونم.
قد ما هم نمیرسه اما سعی می کنیم با طناب خودمون رو برسونیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد