شهر جانوران - ایزابل آلِنده

 

هر ازچند گاهی که به شهر کتاب می روم تا کتاب مورد نظرم را خریداری کنم اگر شانس با من یار باشد وقیمت کتاب خریداری شده از موجودی وجه اختصاص داده شده کمتر باشد،آن  وقت گشتی در بین کتاب های دیگر می زنم و به خرید کتابی دیگر فکر می کنم .انتخاب کتاب دوم اغلب باید از نویسنده ای باشد که تا به حال از آن کتابی را نخوانده باشم . همینطور که در حال گشت و گذار در این باغ کاغذی بودم در طبقه ی بالای قفسه کتاب ها جایی که دست به آن نمی رسید چند کتاب از ایزابل آلنده دیدم و چهار پایه به دست به سراغشان رفتم . 

اولین کتابی که به چشمم خورد خانه ارواح بود. شناخت من از این نویسنده ،محدود به  یک مصاحبه تِد و چند معرفی کتاب از دوستان بود و آن عزیزان هم اعلام کرده بودند که خانه ارواح شاهکار این نویسنده تلقی می گردد، بنابراین براحتی از آن گذشتم چرا که به خودم قول داده ام که تا جایی که امکانش هست خواندن از یک نویسنده را با شاهکارش شروع نکنم تا بتوانم از آن شاهکار لذت بیشتری ببرم .

موفق ترین عملکرد این قانون من در آوردی برای من میلان کوندرا ،آنتون چخوف ، ارنستو ساباتو و داستایفسکی بوده است .البته این قانون همیشه هم جوابگو نیست .مثلا من همین قانون را برای فردینان سلین پیاده کردم و با کتاب "معرکه"  از او شروع کردم وبا این کار کشش خواندن ادامه کتابهای سلین هم تا به امروز از من گرفته شد.البته آن اثر کتاب بدی نیست اما طبق نظر دوستان سلین شناس گزینه مناسبی برای شروع سلین خوانی نبود ( البته آنقدرازدیگر آثارش تعریف شنیدم که به محض پیدا کردن  سفر به انتهای شب از او ادامه خواهم داد).

در کنارکتاب خانه ارواح یک سه گانه از آلنده دیدم که تا کنون نامی از آن نشنیده بودم ،سه گانه ای شامل (شهر جانوران ، سرزمین اژدهای طلایی جنگل کوتوله ها). از شما چه پنهان نگاهی به صفحه دوم کتاب ها کردم ودیدم چاپ سال 90 هستند و قیمت 3 جلدشان روی هم به اندازه یک جلد کتاب چاپ امسال است. شروع کردم به خواندن چند خط ابتدایی داستان جلد اول:

"آلکساندر کولد دم صبح بیدار شد ،کابوسی او را از خواب پراند .خواب می دید پرنده ی سیاه بزرگی محکم به شیشه ی پنجره خورد و همراه با شیشه خرده ها آمد توی خانه و مادرش را برد .توی خواب از وحشت زبانش بند آمده بود که جلو چشمش آن پرنده ،آن کرکس غول آسا ،مادرش لیزا ،لیزا کولد ، را در چنگال های زرد خود گرفت و از همان پنجره ی شکسته بیرون پرید و در آسمان سنگین از ابر های تیره ناپدید شد . صدای طوفان او را از خواب پراند . باد شلاق کش لابه لای درخت ها هو می کشید و قطره های درشت باران بر بام می کوبیدو تندر می غرید ."

  پاراگراف آغازین نسبتاٌ خوبی بود .هر چند خیلی جذبم نکرد .اما کتاب همه عوامل دیگر جذب را دارا بود، عواملی چون نویسنده ای که 60 میلیون از کتاب هایش تاکنون فروش رفته و  اسداله امرایی هم که مترجمی نام آشناست و قیمت کتاب هم با موجودی جیب همخوانی دارد .پس بیدرنگ سه جلدش را خریدم.

با شوق و ذوق فراوان طی مناسکی شروع به خواندن یک اثر آمریکای لاتینی کردم که در دوره وبلاگ نویسی تاکنون فقط کتاب سردسته های یوسا را از آن خطه خوانده بودم و البته لذت هم برده بودم و طبیعتا با چنین انتظاری  رفتم سراغ شهر جانوران.

گویی بیش از حد پر چانگی کردم

پس بیش از این درز می گیرم و در ادامه مطلب از شهر جانوران حرف میزنم و بخشهایی از متن را هم می آورم.

.............................................................................

ایزابل آلنده زاده ی 1942 نویسنده و روزنامه نگار اهل شیلی است که آثار او به بیش از 35 زبان جهان ترجمه شده است . سبک نوشتن او همانند چند نویسنده مطرح دیگر آن خطه ، رئالیسم جادویی است. آلنده  که شهرت بین المللی اش را  مرهون کتاب خانه ارواح است خالق آثار مطرحی همچون دختر بخت ،داستان های اوا لونا ، از عشق و سایه ها و همچنین چند کتاب دیگر هم می باشد .

او که اهل شیلی شناخته می شود زندگی پر فراز و نشیبش به گونه ای بوده که در پرو متولد شده و درطول زندگی اش در کشورهای شیلی،بولیوی ،لبنان و ونزوئلا زندگی کرد و در نهایت یک شهروند امریکایی شده و هم اکنون در کالیفرنیا زندگی می کند. 

او در جوانی در موسسه ای به ترجمه رمان های عاشقانه از زبان انگلیسی به زبان اسپانیایی می پرداخته است که بخاطر تغییراتی که در متن داستانها وارد می کرد اخراج می شود . 

...........................................................................

مشخصات کتاب من :

شهر جانوران -ترجمه اسدالله امرایی - چاپ سوم 1390- در 1500 نسخه-انتشارات کتابسرای تندیس-322 صفحه .

درادامه مطلب خطر لوث شدن داستان وجود ندارد .

 

 ................................

کتاب وقتی به نیمه رسید متوجه شدم با یک داستان بسیار معمولی و تا حدودی برای من تکراری طرف هستم ،داستانی که شاید غالباٌ در فیلم ها می بینیم .گویی داشتم فیلمی شبیه به آناکوندا را می دیدم(فقط گویی کمی فانتزی شده)

راوی دانای کل است و شخصیت اصلی داستان نوجوان پانزده ساله ایست به نام  آلکساندر کولد که به همراه پدر و مادر و دوخواهرش خانواده ای پنج نفره را تشکیل می دهند .

مادرآلکساندر بیمار است و تحت شیمی درمانی قرار دارد و برای ادامه مراحل درمان ناچار است به همراه همسرش راهی شهری دیگر بشوند و در این میان بچه ها تقسیم بر دو می شوند و دو خواهر نزد مادربزرگ مادری خواهند ماند و آلکساندر هم با اولین پرواز نزد مادر بزرگ پدری فرستاده می شود . 

کیت (مادربزرگ پدری)،زنی مهربان اما کمی یک دنده است و برای تربیت فرزندان روش خاص خودش را دارد . مثلا وقتی آلکس به تنهایی با هواپیما به نیویورک محل زندگی مادربزرگ می رود .مادربزرگ بر خلاف قولی که پسرش داده بود در فرودگاه به دنبال نوه اش نمی رود و آلکس بیچاره سرگردان با شهری شلوغ و پر هیاهو مواجه می شود، مورد سرقت قرار می گیرد و در نهایت در برف زمستانی نیویورک دست از پا دراز تر با پای پیاده خانه مادربزرگ را پیدا می کند و مادربزرگ هم با خونسردی تمام او را می پذیرد .

مادربزرگ نویسنده است و ماموریت یافته برای تحقیق و نوشتن مقاله ای درباره جانورانی عظیم الجثه به امریکای جنوبی برود و درباره علت مرگ ومیر بومیان تحقیق کند و با توجه و حضور نوه اش،تصمیم می گیرد آلکساندر را هم با خودش در این سفر همراه کند . 

از این پس کتاب در ماجراهای مختلف سفر آنها به همراه تیم نشنال جئوگرافیک به منطقه و آشنایی و رویارویی آنها با سرخپوست ها و ماجراهایی فانتزی می گذرد. 

جدا از فیلم آناکوندایی که اشاره کردم چند شب پیش هم فیلم زیبایی دیدم ساخته کِوین کاستنِر با بازی خودش به نام "رقصنده با گرگ" که فیلمی حماسی وسترن تلقی می شد با موضوعی مشابه در بخش های مواجهه و تعامل با سرخپوست ها . شاید دیدن این فیلم بود که توقع من را بسیار بالابرده بود.

جایی خواندم که آلنده در کتاب شهر جانوران اکثر مضامین آشکار و پنهان آثار امریکای لاتین را ارائه نموده است و دغدغه شخصی او و نگاهش به شهرهای بزرگی مثل نیویورک ،بی خانمان ها و دزدان و دختران ولگرد و فساد سرمایه داران و دست داشتن نظامیان در توطئه بر علیه بومیان سرخپوست مسائلی هستند که در این رمان دیده می شوند .که همینطور بود.


بخش هایی از متن کتاب :

    مادربزرگ از در نصیحت در آمد : آلکساندر با بحث سن یک جورهایی می خواهی مرا تحقیر کنی؟ .من هر چه عمر کنم حس می کنم کم تر می فهمم .فقط جوان ها هستند که برای هر چیزی توضیحی دارند .در سن و سالی که تو هستی فقط می توانی مرتکب گستاخی بشوی ،حالا هر قدر هم مسخره به نظر بیایی مهم نیست.


    کیت به نوه اش گفته بود که آمازون برای انسان شناس ها جای خطرناکی است ،زیرا آن ها خیلی زود عقل شان را از دست می دهند . فرضیه های متضاد می تراشند و بعد با کارد و تفنگ به جان هم می افتند . بعضی از آن ها قبایل را ظالم تصور می کنند و آخرش کار به جایی می رسد که برای آن ها مقام الوهیت قایل می شوند. یکی از آن ها دیوانه ی دیوانه شد و اورا کت بند به مملکت خودش بردند.


    پروفسور لوبلانگ چند هفته دیگر به انسان شناس ها اعلام می کند که آناکوندا به او حمله کرده و او با دست خودش آن را کشته است. با همین چاخان ها بین دانشجویان انسان شناسی محبوبیت کسب می کند . دانشجویان مشتاق هم خیال می کنند که شکارچی مار می تواند دوبرابر دیگران زن بگیرد و سه برابر بقیه پسر بیاورد و مرد آرامی است . فرضیه لوبلانگ این بود که نر غالب می تواند هر عمل وحشیانه ای را به منظور بقاء و دوام نسل انجام دهد . این موضوع برای دانشجویانی که در دامن تمدن خوش می گذرانند جالب می شود .


     گروه انسان های روستای جنگلی در فضای بی انتهای کیهانی به چشم نمی آمد.تمام زندگی او در مقیاس ابدیت تنها کسری از ثانیه به حساب می آمد.شاید هم وجود نداشت ،شاید انسان ،سیاره ها و همه چیز خلقت تنها یک خواب بود... یک وهم.وقتی فکر کرد تا چندی پیش فکر می کرد محور عالم خودش است ،خنده اش گرفت. 


    تجربه نشان می داد که اگر اتفاقی برای امریکایی ها بیفتد، همیشه تحقیقات راه می اندازند. این گرینگو های پررو خیال می کنند همه ی دنیا ملک پدرشان است.

نظرات 18 + ارسال نظر
خورشید دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت 07:59

همین حد بگم با شنیدن اسم ایزابل النده فقط میتونم به سالوادور النده رییس جمهور شیلی که طی یه کودتا و بمباران ساختمان ریاست جمهوری اگه اشتباه نکنم تو دهه هفتاد میلادی کشته شد فکر کنم
در مورد کتابم که طبق معمول همیشه نخوندم میخوام یه لیست بهتون بدم بخونید شاید بتونم یه روز اینجا با ذوق بگم منم این کتاب رو خوندم و کلی در موردش حرف بزنیم:)))

من عمرا این اشخاص سیاسی از شیلی را بشناسم.من یک مارسلو سالاس و یک آرتورو ویدال و یک الکسی سانچز میشناسم که هر سه تای اینها هم فوتبالیست هستند .
البته دلیلش این است که من علاقه ا ی به این مقوله ی مخوف و به قول قدیمی ها بی پدر و مادر ندارم. هر چند مورد بمب باران خبری قرار می گیرم اما به هر حال در گریختن سعی میکنم.
زیاد در بند پیدا کردن کتاب مشابه نباشید .
من هم چند سال گذشته با میله بدون پرچم و چند وبلاگ دیگر چنین چالشی داشتم و غالبا کتاب های معرفی شده را نخوانده بودم . اما مطالبش را می خواندم واینگونه با کتاب ها و نویسندگانی که نمی شناختم آشنا می شدم و تصمیم می گرفتم که از آنها بخوانم و یا نخوانم.
به هر حال امیدوارم در این کتابهای نخوانده ی تلنبار شده ی کتابخانه ی خانه کتابی باشد که بتوانیم بیشتر درباره اش صحبت کنیم.
متاسفانه الان شرایطم به گونه ایست که بیش از یک هفته است کتابی نخوانده ام و تا هفته آینده هم احتمالا نمی توانم بخوانم.

مدادسیاه دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت 16:11

به نظرم طرح روی جلد برای پاراگراف ماقبل آخر انتخاب شده.

بهترین طرح جلد موجود که پیدا کردم این بود . هنوز که نگاش میکنم سعی در راز گشایی تصویرش دارم . به واقع خیلی چیزهایی دیگر هم از این تصویر در می آید
اما شما هم به نکته خوبی اشاره کردید که من بهش دقت نکرده بودم . متشکرم

ملکه دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت 17:49

من هم به نوشته ی شما بسنده میکنم در خواندن کتاب.
این همه کتاب، فقط رویاست بشود همه اش را خواند تازه دقت شما را هم داشت.
خودش وبلاگ شما مطالعه محسوب میشود.
تشکر
این روزها به اجبار باید کتاب بی شعوری را بخوانم که اگر بتوانم ویرایشش کنم. فعلا که ترسیده ام کتاب کنارم نشسته جرات نگاه انداختن طرفش راهم ندارم.

بله طبیعتاً عمر ما کفاف خواندن همه کتابها را نخواهد داد و چه بسا بخش کوچکی از آنها را .
اصلا کتاب هایی هستند که برای خوانده نشدن و چیده شدن در کتابخانه های نمایشی منتشر می شوند.به هر حال امیدوارم بقدر قوه خوب ها را بخوانیم و لذت ببریم.
تشکر از شما که این مطالب خام نوشته مرا می خوانید تازه از آنها تعریف هم می کنید .

خواندن به اجبار هر چند جالب نیست اما گاهی درآینده بدرد انسان می خورد .
من بیشعوری را نخواندم اما روزی در جمعی نشسته بودیم که یکی از حاضران کتاب را بدست گرفت برایمان بخشی از خصوصیات یک سری بیشعور را بلند بلندخواند و اینگونه بود که بخش اعظمی از آن جمع متوجه شدیم که همه ما تا حدودی در آن زمره قرار میگیریم.

خورشید سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 11:22

مطالعات اون مدلی یعنی همون بی پدر مادره برمیگرده به گذشته و ارتباط تنگاتنگ من با عموم و علاقه ای که ایجاد شد
اون قسمت لیست که شوخی بود اقا مهرداداصلا همچین چیزی ممکن نیست ولی در اسرع وقت اگر شبی از ... کالوینو رو که انگار فعلا تنها وجه اشتراک ماست و در کتابخونم موجود است رو میخونم

بله اون اثر کالوینو رو به هر حال یه روزی باید بازخوانی کنم و درباره اش اینجا بنویسم . فکر میکنم کتاب دلتنگی های نقاش خیابان.... رو هم شما خونده باشی . دارم سعی میکنم کتاب صوتیش رو بشنوم. دو داستان اول رو شنیدم واز اونجا که زیاد چیزی ازشون متوجه نشدم فعلا رهاش کردم اما بزودی به قصد رازگشایی و ادامه سعی ام رو میکنم که برم سراغش ببینم میشه به پایان رسوندش یا نه.

خورشید چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 07:16

منم از دو داستان اولیش چیزی نفهمیدم ولی بقیه اش رو بشنوید یا بخونید مطمعنم هم متوجه میشید چی هم خوشتون میاد اصلا فکر نمیکردم جوری خوشم بیاد ازش که به دوستانم پیشنهاد بدم سالینجر خونی رو از این کتاب شروع کنند بقیش رو بی خیال:)

دومی باز یه چیزی ازش فهمیدم اما اولی که هیچی دیشب دوباره اولی رو خوندم و در مجموع متقاعد شده بودم دیگه کلا بی خیال این کتاب بشم. اما اینجور که شما تعریف میکنید مجبورم بزودی برم و چند قاچ دیگه از این هندونه در بسته رو امتحان کنم .

لادن چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 08:46 http://lahoot.blogfa.com

کم کم بهت حسودیم میشه هم خیلی کتاب خوندی که من نخوندم هم دلم برا پرسه زدن تو کتاب فروشی تنگ شده

من هم چند وقت پیش وقتی در پست جشن بی معنایی گفتید اکثر کتابهای میلان کوندرا را خوانده اید به شما حسودیم شد . من فقط یک کتابش را خواندم.
اگر گذرتان به این خاک افتاد دلی از عزا در بیاورید که کتابفروشی ها هم دلشان برای شما تنگ شده است.
البته حتما آنجا هم باید کتابفروشی های زیبایی داشته باشد. (فقط مشکل اینجاست که به زبان انگلیسی هستند_ البته این برای شخصی مثل با سطح آشنایی ام از زبان مشکل به حساب میاید ) پس دلیلی دیگر برای حسودی پیدا شد

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 16 آذر 1396 ساعت 15:21

سلام
روش کتاب خریدنت آشناست!
اما پیشنهاد می‌کنم در این که سعی می‌کنی اول به سراغ شاهکار نویسنده نروی تجدید نظر کنی. ما آن‌قدرها که فکر می‌کنیم فرصت نداریم

سلام
نکنه روش کتاب خریدن شما هم همینطوره ؟
از دیروز دارم به این کامنتت فکر میکنم و به این که حدود 5 شش سال پیش یکی دو مورد از این شاهکار ها رو آماده خوندن داشتم و بخاطر این داستان نخوندم ، الان این مدت گذشته و هنوز نخوندمشون و دیگه حتی ندارمشون.
چند شب پیش جشن عروسی یکی از همکلاسی های دانشگاه بود ، کامنتت رو که خواندم یاد اون شب و دوستان افتادم و به این نتیجه رسیدم که گویا خیلی زودتر از آنچه که ما فکر می کنیم دیر می شود.
باید تبصره ای چیزی به این قانون زد و تجدید نظری کرد .
متشکر از تلنگر به موقع ای که زدی .

خورشید جمعه 17 آذر 1396 ساعت 14:12 http://http

به نظرم دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتمو باید بخونی تا بتونی بقیه داستانای سالینجر رو بخونی و حرفشو بفهمی حداقل برای من اینطور بود بعدش فرانی و زویی و بالا بلندتر از هر بلند بالایی رو خوندم و بعد کلی تلاشش ناموفق برای کامل خوندن ناتور دشت تونستم بخونم انگار ترتیب و خط اصلی بقیه کتابای سالینجر تو این کتابه وبلاگ قبلیم که تو پیوندام هست راجع بهش نوشتم که از کدوم داستاناش خوشم اومده

در داستان سوم هم اوضاع خیلی متفاوت نشد . نمیدونم مشکل از منه یا سلینجر اما به هر حال از نویسنده هایی که خواننده رو در انتهای داستان هاج و واج میزارن خوشم نمیاد .شاید بخاطر اینم باشه که دارم کتاب رو صوتی گوش میدم و اینطوری تمرکز کافی روش نمیشه داشت.
وارد داستان چهارم شدم گویا اوضاع کمی بهتره تا اینجا.
ادامه میدم

اندکی سایه جمعه 17 آذر 1396 ساعت 14:39 http://andakisaye.blogsky.com

از آلنده کتابی نخوندم. شاید اگه یه روز خواستم ازش کتابی بخونم همون شهر ارواحش باشه

سلام. خوش آمدید به دنیای خلوت و شیرین بلاگستان.

بله میله اشاره خوبی داشت . آغاز با شاهکار نویسنده ها با توجه به فرصت های ناچیز پیش رو
بد فکری هم نیست. شما با خانه ارواح آغاز کنید .
اما من به هر حال تاحدودی کنجکاو این سه گانه هستم وآن را تمام می کنم و پس از آن اگر عمری باقی بود در سال آینده سراغ خانه ارواح خواهم رفت،

سحر جمعه 17 آذر 1396 ساعت 23:21

آلنده به جز این که نویسنده ی معرکه ای است، شخصیت بسیار بسیار جالبی هم داره ... به شدت توصیه می کنم سخنرانی اش در TED را بشنوی که پر از طنز و تلخی و دقت و شجاعت است؛ دقیقا همان خصوصیاتی که در کارهایش می بینیم. من پنج تا از کتابهایش را خوانده ام که البته "شهر جانوران" در میانشان نیست. اما "خانه ی ارواح" یک شاهکار مسلم است. سالوادور آلنده هم پسرعموی پدرش بوده ( در ادامه ی حرف خورشید!).
حرف میله واقعا درست است! گرچه چندان مایل به تایید حرفهایش نیستم با این تیم شان!!!!
...........
در مورد سالینجر هم با خورشید کاملا موافقم ... دلتنگی ها ... عالی است و اگر این همه سانسور نداشت، عالی تر هم می بود!

اتفاقا من پیش از او فقط همان سخنرانی را دیده و شنیده بودم .
پنج کتاب ازش خوندی!؟ پس من بازم برم کالوینو بخونم تا هی بازم بهت پز بدم چون حالا حالاها که پنج تا از آلنده نخواهم خواند .
میله را میشناسم اما تیمش را نه . بهر حال من هم حرف گوهربارش را پذیرفتم.
دچار تنبلی شدیدی در کتاب خواندن شدم . به سختی دارم کتاب های در دست و در گوش رو پیش می برم . اما سرعت به شکل نا امید کننده ای پائین است .

سحر یکشنبه 19 آذر 1396 ساعت 18:30

نگران نباش، گاهی آدم اینجوری می شود ... در این مواقع من می روم سراغ کارهای ساده تر یا پلیسی تا دوباره به حال سابق برگردم؛ بدترین کار در اینجور مواقع اینه که مثلا بری سراغ چیزی مثل "قهرمانان و گورها"! وای!

دلداری خوبی بود اما حیف که این رمان های پلیسی از راه نرسیدند که حسابی بدرد این روزها می خوردند .خدا بگم این ....
بدترین کار رو یک هفته پیش انجام دادم. رفته بودم سراغ رنج های ورتر جوان که مناسب حال و احوال الانم نبود و نیمه کاره رها شد .
هرچند خوندن قهرمانان و گورها چند ماه برام طول کشید اما با این حال احساس میکنم خوب نخوندمش و باید روزی دوباره بخونمش.

محبوب سه‌شنبه 21 آذر 1396 ساعت 13:05

سلام
با نظر حسین آقا جناب میله عزیز موافقم. لطفا و حتما از شاهکارهای هر نویسنده شروع کن. ایزابل آلنده را به لحاظ شخصیتی بسیار دوست دارم. خانه ارواح. هم کتابش را خواندم هم فیلمش را دیدم. فیلم را بیشترپسندیدم.شاید به خاطربازی خوب مریل استریپ نازنین بود نمی دانم.
دریکی از روستاهای شمال خانه یی داریم که زمینش ازپدرشوهرم به ما رسید و ما طی سی سال بسی رنج بردن در این سال سیموفق به ساخت ویلایی شدیم که اتاق های دل باز خوبی دارد یکی از اتاق ها که پنجره هایش رو به جنگل و رودخانه و شالیزارو نارنجستان باز می شود را اختصاص داده م به کتابها. البته هنوز کتابخانه ندارد. کتابها کارتون کارتون از تهران به آنجا منتقل می شوند. برای آن اتاق خوابهای قشنگی دیده م. همه اینها را گفتم تا برسم به اینجا که حالا فقط ۱۲ کارتون کوچک کتاب در خانه استیجاری م دارم که هر بار از تعدادشان کاسته می شود و به زودی من هم سر از شهرکتاب و کتاب فروشی های سطح شهردرمی آورم. البته خرید کتاب از دست فروشها اگر کتاب خوبی داشته باشند همیشه هست و جزو اتفاقات کمیاب نیست. معمولا این کتابها همراه کلی سبزی خوردن و خیارگوجه به خانه ما می آیند.

سلام
حتما از این پس از شاهکار ها غافل نخواهم شد.
بعد از سه گانه ی آلنده سراغ شاهکارش می روم.
به به ، پس قرار است شمالی شوید و یا به هر حال بخشی از روزهایتان را در اکسیژن زندگی کنید.بسلامتی. البته با این شالیزار و جنگل و نارنجستانی که گفتید دل من یکی آب نمی شود چون من در کنار اینها آپشن دریا رو هم دارم .
چه سبزی خوردن و گوجه و خیار خوشبختی که ساعاتی قبل از خورده شدن تا مسیر خانه همنشین کتاب ها می شوند.
متشکر از حضور دوباره.

سپهر پنج‌شنبه 30 آذر 1396 ساعت 12:31 http://mozabha.blogsky.com

سلام مهرداد عزیز
سپاس از حضورت در وبلاگ مذاب ها
در اسرع وقت بصورت مفصل به خواندنت مبادرت خواهم ورزید .

سلام
آندره ژید مرا به آنجا آورد . جمله ای از او در صفحه اول بلاگ اسکای بخش آخرین مطالب منتشرشده دیدم که مرا به خانه شما کشاند .
خوش آمدید.

Melika جمعه 24 آبان 1398 ساعت 11:14

سلام
من خیلی وقت پیش کتاب سرزمین اژدهای طلایی رو خوندم و متاسفانه الان دیگه ندارمش و خیلی دنبال این سه جلدی میگردم برای خرید و پیدا نمیکنم شما از کجا خریدید اگه میشه بگید تا منم بتونم تهیه شون کنم چون خیلی دوست دارم بخونمشون و کتاب رو به صورت pdf لذت نمیبرم از خوندنش

سلام
خوش آمدید
راستش بعد از این پیام شما در هر سایتی که میشناختم و خرید می کردم گشتم اما هیچکدامشان این کتاب را نداشتند. راستش من خودم از کتابفروشی محل این کتاب رو خریده بودم و احتمالا محله ما با شما فاصله زیادی داشته باشه چرا که من مازندران زندگی می کنم.
اگر به غیر از pdf با برنامه های کتابخوانی مثل فیدیبو هم مشکلی نداشته باشید می توانید در آنجا این کتاب را بخوانید.
با این حال اگر واقعا جویای این کتاب هستید گذرم که به آن کتابفروشی خورد برایتان می پرسم.

Melika جمعه 24 آبان 1398 ساعت 12:36

خیلی متشکرم از پاسختون
بله فاصله زیادیست چون من در اصفهان زندگی میکنم
اگر بپرسید ممنون میشوم

خواهش می کنم.
سعی می کنم فردا سری به اون کتابفروشی بزنم. نتیجه رو هم اگه رفتم تا فردا شب در پاسخ همین کامنت بهتون اعلام میکنم.

Melika جمعه 24 آبان 1398 ساعت 15:15

خیلی ممنونم

سلام
همین الان از کتابفروشی برمیگردم
گفت این سه گانه رو احتمالا در انبار دارم و قراره تا ظهر سری به انبار بزنه و بهم تلفنی خبرشو بده، قیمت هرجلد رو ۲۵ تومان اعلام کرده، اگر با این شرایط به کارتون میاد و با هزینه پست که فکر میکنم ده پونزده تومن باشه براتون به صرفه اس، میتونم براتون بخرم و پستش کنم.

Melika شنبه 25 آبان 1398 ساعت 14:46

بله ممنون میشم پست کنید و شماره کارتتون رو برام بفرستید تا من هزینشو براتون پرداخت کنم

چی از این بهتر که دلبرو به دلدار برسونم. به روی چشم.
کتابفروش بامن تماس گرفت و گفت که دو جلدِ اژدهای طلایی و جنگل کوتوله ها رو الان دارن و گفت تا چند روز دیگه میتونه شهر جانوران رو گیر بیاره.
شما در قسمت "تماس با من" بالای وبلاگ آدرس دقیق به همراه کدپستی و یک شماره تماس
برای نوشتن روی پاکت پستی برام بفرستید.
منم وقتی کتاب سوم جور شد ازطریق همون تلفن شماره کارت برای خرید کتاب رو براتون میفرستم.

Melika دوشنبه 27 آبان 1398 ساعت 22:52

فرستادم
بازم خیلی ممنون

بله به دستم رسید، منم براتون شرایط کتابها رو پیامک کردم.
خواهش میکنم، این کار واقعا خوشحالم میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد