در دنیای ما زور گفتن چقدر سهل و ساده است!؟


یک داستان کوتاه ،که ما آن را در غالب یک فیلم و یا نمایشی کوتاه می بینیم.

چخوف چیزی حدود یک قرن پیش در قالبی ساده  به مسئله ای اشاره کرده است  که گویی انسان در همه دوره ها با آن درگیر است . 

در این  که در گذشته عدم آگاهی انسان ها به حق و حقوقشان باعث مظلوم واقع شدنشان می گردیده است شکی نیست .با این حال هرچند بشرِ امروزدر شناخت حق و حقوقش و دفاع از آن نسبت به گذشته  آگاه تر شده و در این زمینه پیشرفت کرده است ، اما به همان اندازه درزمینه های مکر و حیله و... پا پس نکشیده و به پیچیده ترین اشکال در این مسیر نیز پیشرفت کرده است .


شما می توانید این نمایش  5دقیقه ای که بر اساس داستان کوتاهِ  بی عرضه اثر آنتون چخوف ساخته شده است را  از"  اینـجــا  "مشاهده نمائید .


نظرات 12 + ارسال نظر
بندباز یکشنبه 5 آذر 1396 ساعت 18:59 http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام!
این نمایش رو دیدم. خیلی خوبه. و توضیح شما خوبتر! خصوصا در مورد پیشرفت زمانه و ...

سلام -!
آره، داره کم کم از چخوف بیشتر خوشم میاد احتمالا بزودی بیشتر سراغش برم.
این پس رفت در اخلاق چیزیه که زیاد اینروزا توی جامعه می بینم.
متشکر از شما

مهدخت دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 10:43

دیده بودم اش پیش تر .. با این حال دیدن اش باز هم خوب بود.
ممنون از شما.

بله من هم در گذشته دیده بودمش . حق باشماست دوباره دیدنش برای من هم خوب بود.
من از شما ممنونم.

لادن دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 13:16 http://lahoot.blogfa.com

در تاتر ماتریوشکا کاری از پارسا پیروزفر به زیبایی این داستان و داستان های دیگه ای از چخوف نشون داده میشه

این نمایش که شما اشاره کردید رو ندیدم . اما الان سرچی کردم تیزراشو دیدم جالب بود بهش میومد تیپش.

خورشید دوشنبه 6 آذر 1396 ساعت 19:41 http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

اینجور که تو این فیلم دیدم ما همه یه جورایی جز بی عرضه ها هستیم
حسابی بهم ریختم چون فقط یکماه سر وقت حقوق گرفتم ودل خوش باز قراره به دلیل کمبود بودجه اموزش پرورش لعنتی هر شش ماه یه بار حقوق بدن باید حتما مثل بقیه فیلمهایی که اینجا معرفی شده بنویسم اینبار خشمم رو تخلیه میکنم شاید از انفجار جلوگیری بشه
پنج دقیقه ی تلخی بود جوری که بغض کردم

قصد نداشتم با هاش کسی رو ناراحت کنم .
به هر حال زندگی توی این دنیا همیشه هم خیلی شیرین نیست . در واقع اغلب اوقات این طور نیست .گاهی احساس میشه دنیا تمام تلاشش رو انجام میده تا با ما راه نیاد . گاهی هم میشه جلوش وایساد و به زور مسیر رو به سمتی کشید که ما میخوایم و گاهی هم اینقدر زورش زیاده که ما رو با خودش می بره . از این گریزی نیست . باید مثبت اندیش بود .هرچند من در اون حد هم به شعار های زرد مثبت اندیشی محض اعتقاد ندارم اینکه به هر حال در دنیا رنج هایی هم وجود داره رو نمیشه کتمان کرد . اما باید دنیا رو با شادی ها و غم هاش قبول کرد .غم ها که جای خودشون هستن و خوب بلدن سر وقت بیان و حالمون رو بگیرن. پس باید از کوچکترین لحظه های شاد لذت برد .
این ویدئو کمک میکنه بی عرضه نباشیم . کمک میکنه با این پیشرفت زورگویی تا جایی که زورمون میرسه مبارزه کنیم .
اینکه اگه زورمون به زورگو نمیرسه دلیل نمیشه که حرفی ازش نزنیم و خودمون رو گول بزنیم که وجود نداره.

خورشید سه‌شنبه 7 آذر 1396 ساعت 14:39 http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

به جرات می تونم بگم هیچ کسی مثل من نمی تونه اونقدر مبارز باشه ولی خیلی وقتها عاقلانه نیست با کسی یا چیزی که زورش خیلی زیاده جنگید
میدونی گفتن حرف ته دلم واصل منظورم خیلی سخته نمیخوام خیلی چیزا رو باز کنم ولی همین حد بگم اونقدر فشار مسایل زیاده که گاهی بی حس میشم نسبت بهش شاید اینم یه سیستم دفاعی باشه
اتفاقا به نظرم اصلا کمکی نمیکنه فقط بی عرضگیمون رو به رخمون میکشه چیزی که همه مردم دارن تو وجودشون سرکوبش میکنن و به خودشون می قبولونن که زندگی همه همینه و.. تا کمی راحت زندگی کنن
مثلا منی که معادل یه معلم رسمی کار میکنم و حقوقم حداقل تعیین شده اداره کارهم نیست اونم ماه به ماه نمیدن و سکوت کردم چه اعتراضی می تونم بکنم کسی که تو خانواده با پیشینه سیاسی بزرگ شده و اعدامی هم دارن و تا سالها اعضای خانواده اش حق داشتن شغل خوب دولتی نداشتن چطور می تو نه حرفی بزنه
امیدوارم تا ته قضیه رو گرفته باشی
با چه مثبت اندیشی میشه این حقیقت تلخ رو که تو یه بره بی عرضه ای که میگذاری گرگها تیکه پارت کنن چون به اون شغل نیاز داری حل کرد
حتی گاهی مجبوری خودت نباشی واسه یه حقوق که روزگارت بچرخه
حرفی که نشه بهش عمل کرد چه فایده ای داره حقت رو بگیر گفتنش راحته تا عمل کردن بهش زمین تا اسمون فاصله هست من ترجیح میدم حتی حرفشم نزنم درد من اینه اقا مهرداد همین که میدونم درد از کجاست و درمونی ندارم براش وخودمو میزنم به اون راه که شکر همین اب باریکه هم خوبه

سلام
در مبارز بودن شما با احوالاتی که تا کنون برایمان گفتید و مطمئنا بخش زیادی از آنها را هم ما نمیدانیم شکی نیست .
درسته. خیلی از موقع به خاطر غم نان ما مجبوریم در برابر خیلی از ظلمهایی که مخصوصا توی محیط کار بهمون میشه سکوت کنیم و درد بکشیم و گاهی از ترس قطع شدن همون آب باریکه ای که اشاره کردید لب از لب باز نکنیم. حق با شماست .
اما مسائل دیگه ای هم در زندگی هست که ما توان مقابله باهاش رو داریم و گاهی بی تفاوت اجازه میدیم حقمون خورده بشه .
اصلا بگذریم شما چرا شما این داستان رو از زاویه دیگه ای نمی بینید؟
به تیتر این مطلب توجه کنید . به حرف چخوف. حرف اصلیش بنظرم این نیست که ما بی عرضه نباشیم .حرفش اینه که توی این دنیا حداقل ما ظلم نکنیم. به هر حال توی هر موقعیتی از زندگی و طبقه اجتماعی که باشیم حتما در زندگی در موقعیتی شبیه صاحبکار این داستان قرار می گیریم ،کاش اونموقع اگر ظلمی هم کرده باشیم مثل پایان داستان فقط برای امتحان باشه.

خورشید چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 12:56

این روزا چون بحث بحث استخدام نشدن و ... اگه بخوام هم نمیتونم از دید دیگه ببینم همه وجودم پر شده از نفرت و ترس از این وضع ولی کاملا اون بر قضیه هم درسته و شما درست میگید

آناکارنینای تولستوی رو نخوندم، اما اولش گفته:
تمام خانواده های خوشبخت شبیه یکدیگرند اما هر خانواده بدبختی به شکل خاص خود بدبخت است.

حالا شاید نه به این شدت، اما به هر حال همه ما مشکلات خودمون رو داریم.
امیدوارم چرخ طوری بچرخه که هممون کمی شاد تر باشیم.
کتاب، چیزیه که حال همه ما رو میتونه خوب تر بکنه.
پس بیایم همه با هم بیشتر کتاب بخونیم.

محبوب جمعه 10 آذر 1396 ساعت 23:10

چخوف نویسنده یی واقع گرا بود ودراکثر داستان ها و نمایشنامه هایش هم به تضادها و همین طورفاصله طبقاتی اشاره داشت... این نمایشنامه را خوانده م. سالها پیش...
ومرسی ازبابت پیام مهربانتان. بله من یک آذرماهی هستم.)

سادگی نوشته هایش برایم جالب است.
ممنون از حضورتان. شما نفر پنجم از دوستان و خوانندگان اینجا هستید که متولد پائیز دل انگیز است.
البته همچنان پرچم آبان با 4 متولد بالاست.
باز هم تولدتان مبارک.

سحر شنبه 11 آذر 1396 ساعت 12:22

خوشبختانه فیلم مال آپارات بود و در این نوت بوک عهد بوق من هم پخش می شد!

شاید تلخ و غیرقابل باور باشه، اما آدم های زیادی اینجوری اند ... خمیره شان اینگونه است و عوض شدنی نیستند؛ خودم هم تا اندازه ای اینجوری ام!
.............
ظرافتی که پشت نوشته های چخوف وجود دارد، ستودنی است. یک جلد از آن داستانهای کوتاهش را خوانده ام، اما نمایشنامه هایش واقعا شاهکارند.

خداروشکر. من دیگه ناامید شده بودم از این نوت بوک
تلخ هست اما غیر قابل باور نیست . همه ما در موارد مختلف با درجه ای بالا و پائین در بخشهایی از زندگی مان اینگونه هستیم . چه بسا این بخش ها تا آخر عمرمان هم ادامه پیدا کند .
اما بنظرم همونطور که در پاسخ به خانم خورشید هم گفتم امیدوارم همین خمیره اینگونه ها هم به محض این که در جایگاه مقابل قرار گرفتند ظالم نگردند.و به عبارتی نگردیم
.......
نزدیک به جام جهانی روسیه هم هستیم . می خوام از این روس بیشتر بخونم علی الحساب یه کتاب (چی میگن اسمشو ؟ نسخه موبایلی) به نام دوئل ازش گرفتم . از باغ آلبالو ودایی وانیا هم تعریف زیاد شنیدم.
سپاس

سحر یکشنبه 12 آذر 1396 ساعت 10:59

"سه خواهر" و بخصوص "مرغ دریایی" هم عالی اند ... شاید شما ندانی، اما من تئاتر خوانده ام و در دوره ای رمان خواندن را کم کردم و فقط نمایشنامه خواندم. از آن اجبارهایی بود که بعدها به خاطرات شیرین تبدیل می شوند

ممنون بخاطر معرفی این دو .
بله نمیدانستم و خوب شد گفتید . آن اجبار شیرین شونده بعد از تاریخ انقضا را خوب درک میکنم.
حداقل آن اجبار را اغلب پسران با گذراندن دوره سربازی درک می کنند .

مدادسیاه دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت 16:23

دیده بودمش. مناسبتش را یادم نیست. منتظر پایان طنز آمیزی مثل این بودم که معلوم شود معلم به طریقی
بیش از حقش از صاحب کارش دریافت کرده.

بله پایان به گونه ای دیگر بود.
دیالوگ های پایانی معلم نشان از این دارد که این معلم تغییری نخواهد کرد و باز هم مورد ظلم قرار خواهد گرفت.

فرزانه پنج‌شنبه 30 آذر 1396 ساعت 21:05 http://yekabiedoor.blogfa.com

مظلوم هایی که باعث بقای ظالم ها هستن
ظالم ترن...

سلام
خوش آمدید .
حق با شماست .اما گاهی شاید چاره ای ندارند. گویی مسخ می شوند .

ماهور جمعه 16 آبان 1399 ساعت 07:17

چه تلخ
چه حرص در بیار


باید یواش یواش برم سراغ چخوف

تلخ و حرص در بیار و اما حقیقت.
خیلی از اوقات حالا شاید رقیق تر و در مواردی حتی غلیظ تر ما چنین قربانی هایی هستیم. و گاهی در محیط های مشابه شغلی کاری هم ازمون بر نمیاد.
آره باید چخوف خوشتیپ رو بیشتر در یابیم. من اتفاقاً یکی دو روز پیش از برادرزاده‌ام کتاب دوئل رو هدیه گرفتم.باید منم بزودی برم سراغش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد